1. sense experience
تجربه ی حسی
2. a sense of achievement
احساس موفقیت
3. a sense of belonging to this land
احساس وابستگی به این آب و خاک
4. a sense of despair
احساس نومیدی
5. a sense of duty
حس وظیفه شناسی
6. a sense of justice
حس عدالت
7. a sense of pain
احساس درد
8. a sense of time and place
احساس زمان و مکان
9. the sense of hearing
حس شنوایی
10. the sense of smell
حس بویایی
11. the sense of taste
حس چشایی
12. the sense of the decision was presented in a summary
لب آن مصوبه را به صورت خلاصه ارائه دادند.
13. the sense of touch
حس لامسه،حس بساوش
14. to sense danger
احساس خطر کردن
15. make sense
قابل درک بودن،معنی داشتن،معقول بودن
16. a deep sense of brotherhood
احساس عمیق برادری (همبستگی ژرف)
17. a delicate sense of smell
حس بویایی حساس
18. a false sense of security
احساس امنیت بیخودی
19. a rarefied sense of humor
شوخ طبعی تهذیب شده
20. a sudden sense of fear
احساس ناگهانی ترس
21. a tactual sense
حس پرماسی (لامسه ای)
22. an acute sense of smell
شامه ی حساس
23. an unlearned sense of tact
شعور فطری وقت شناسی
24. she had sense enough not to smoke near the gasoline
اینقدر عقلش می رسید که در مجاورت بنزین سیگار نکشد.
25. the pervading sense of despair in that country
حس فراگیر نومیدی در آن کشور
26. to talk sense
منطقی حرف زدن
27. in a sense
تا اندازه ی،به عبارتی،از یک نظر
28. knock some sense into someone
(خودمانی) عقل توی کله ی کسی کردن،دارای عقل و شعور کردن
29. a grain of sense
یک ذره شعور
30. a man of sense
یک مرد معقول
31. he has no sense of humor
شوخی سرش نمی شود.
32. i had a sense that she didn't love me
احساس می کردم که مرا دوست ندارد.
33. in the strict sense of the word
در معنی دقیق آن واژه
34. the marvelous directional sense of those migrating birds
قدرت جهت یابی اعجاب انگیز آن پرندگان مهاجر
35. to grasp the sense of a remark
مفهوم اظهاری را درک کردن
36. you miss my sense
(شکسپیر) منظورم را نمی فهمی.
37. your decision makes sense
تصمیم شما عاقلانه است.
38. a dram of common sense
یک ذره شعور
39. i appeal to your sense of philanthropy
من به حس بشردوستی شما متوسل می شوم.
40. i have a strange sense of affinity with kashan
من احساس پیوند عجیبی نسبت به کاشان دارم.
41. it is hard to sense the meaning of this poem
فهم معنی این شعر دشوار است.
42. liberty in the literal sense is impossible
آزادی به معنی واقعی آن غیر ممکن است.
43. she has a quick sense of smell
حس بویایی او قوی است.
44. the reign of common sense and of good will
چیرگی عقل سلیم و حسن نیت
45. we must pound some sense into his head
بایستی قدری عقل و شعور توی کله اش بچپانم.
46. your behavior doesn't make sense
رفتار شما بی معنی است.
47. his apparent lack of a sense of responsibility
فقدان ظاهری حس مسئولیت در او
48. she was overcome by a sense of outrage
احساس خشم شدید بر او مستولی شد.
49. with a modicum of common sense
با اندکی عقل و شعور
50. these poems are informed with a sense of patriotism
این اشعار سرشار از حس میهن دوستی است.
51. he is a reactionary in the literal sense of the word
او یک مرتجع تمام و کمال است.
52. the nurse infected the children with a sense of guilt
پرستار کودکان را دچار احساس گناه کرد.
53. their repeated assistance filled me with a sense of obligation
کمک های مکرر آنها مرا قرین منت کرد.
54. the addition of even one word changes the sense of this sentence
افزودن حتی یک واژه معنی این جمله را عوض می کند.
55. the government lulled the people into a false sense of security
دولت با شیره مالیدن سر مردم به آنها حس امنیت کاذب می داد.
56. my parents were trying to nourish in us a sense of responsibility and honesty
والدینم می کوشیدند حس وظیفه شناسی و امانت را در ما پرروش بدهند.