self inflicted


(به ویژه آسیب و زیان) خودکرده، انجام شده توسط خود شخص

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: self-infliction (n.)
• : تعریف: imposed or inflicted on one by oneself.

- self-inflicted misery
[ترجمه گوگل] بدبختی خودساخته
[ترجمه ترگمان] از خود بی خود شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• a self-inflicted wound or injury is one that you cause to yourself deliberately.

پیشنهاد کاربران

Self inflicted damage : ضرر یا زیانی که آدم خودش به خودش میزنه .
{زخم و جراحت} بدست خود وارد کرده. خود کرده
مثال:
a self - inflicted emotional myopia
یک کوته نظری عاطفی خود کرده
خود درگیری
خودکرده، انجام شده توسط خود فرد
خودسرانه
خودتحمیلی
خودزنی

بپرس