اسم ( noun )
• : تعریف: the tendency to gratify or the act of gratifying one's own desires, whims, and appetites, sometimes without restraint or responsibility.
• متضاد: self-control, self-denial
• مشابه: indulgence
• متضاد: self-control, self-denial
• مشابه: indulgence
- Owning two sports utility vehicles signifies self-indulgence run wild.
[ترجمه گوگل] داشتن دو وسیله نقلیه کاربردی ورزشی به معنای لذت بردن از خود است
[ترجمه ترگمان] با خرید دو وسیله نقلیه ورزشی به معنی وحشی دویدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با خرید دو وسیله نقلیه ورزشی به معنی وحشی دویدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My sessions at the spa are a self-indulgence.
[ترجمه گوگل] جلسات من در آبگرم برای خود ارضایی است
[ترجمه ترگمان] جلسات من در چشمه آب معدنی از خود گذشتگی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جلسات من در چشمه آب معدنی از خود گذشتگی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید