self imposed

/ˈselfɪmˈpoʊzd//selfɪmˈpəʊzd/

به خود تحمیل شده، خود خواسته، خود کرده، برخود تحمیل شده، بخود بسته، تصنعی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: forced on one by oneself; undertaken or endured voluntarily.

- self-imposed exile
[ترجمه گوگل] تبعید خودخواسته
[ترجمه ترگمان] تبعید خودخواسته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• a self-imposed task, responsibility, or situation is one that you have deliberately accepted for yourself.

پیشنهاد کاربران

- من درآوردی
( of a task or circumstance ) imposed on oneself, not by an external force.
به رای خود، به اجتهاد خود، به انتخاب خود، خودکرده.
مثال:
He went into self - imposed exile
او تن به تبعید خودکرده/خواسته/ داد.
خود خواسته

بپرس