seeking
معنی: سراغ، پویا
جمله های نمونه
1. nasser khan gained the fortune that he was seeking
ناصرخان ثروتی را که در پی آن بود به دست آورد.
مترادف ها
سراغ (اسم)
information, evidence, search, investigation, inquiry, data, scouting, seeking, looking-for
پویا (صفت)
searching, running, seeking, dynamic
پیشنهاد کاربران
در جستجوی
به دنبالِ
درصدد
خواستن
خواهانِ
دنبال کننده ی
به دنبال
در پی
به دنبال کسبِ
خواهان
نو جویی
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو می پرّم
من کَه شده ام چو کهربایی تو مرا
جناب مولوی
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو می پرّم
من کَه شده ام چو کهربایی تو مرا
جناب مولوی
Sensation seeking
هیجان خواهی
هیجان خواهی
در جستجوی چیزی بودن
طلبیدن
wisdom seeking عقل گرایی
پویا