صفت ( adjective )
• (1) تعریف: composed and dignified.
• مترادف: calm, collected, composed, impassive, sober, tranquil
• متضاد: agitated, boisterous, emotional, unrestrained
• مشابه: cool, even-tempered, imperturbable, level, placid, self-possessed, serene, serious, still, unruffled
• مترادف: calm, collected, composed, impassive, sober, tranquil
• متضاد: agitated, boisterous, emotional, unrestrained
• مشابه: cool, even-tempered, imperturbable, level, placid, self-possessed, serene, serious, still, unruffled
- The police had prepared for a disruptive protest, not this sedate gathering of concerned citizens.
[ترجمه گوگل] پلیس برای تظاهرات اخلالگرانه آماده شده بود، نه این تجمع آرام شهروندان نگران
[ترجمه ترگمان] پلیس برای یک اعتراض disruptive آماده شده بود، نه این گردهمایی آرام شهروندان نگران
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس برای یک اعتراض disruptive آماده شده بود، نه این گردهمایی آرام شهروندان نگران
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The bride's father is normally a boisterous character, but he was quite sedate throughout the wedding today.
[ترجمه گوگل] پدر عروس معمولاً یک شخصیت پر سر و صدا است، اما امروز در طول عروسی کاملاً آرام بود
[ترجمه ترگمان] پدر عروس معمولا یک شخصیت پر سر و صدا است، اما امروز در سراسر مراسم عروسی بسیار آرام بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدر عروس معمولا یک شخصیت پر سر و صدا است، اما امروز در سراسر مراسم عروسی بسیار آرام بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: slow-paced.
- The coffin is borne to the burial ground in a sedate procession.
[ترجمه گوگل] تابوت را در یک دسته آرام به محل دفن می برند
[ترجمه ترگمان] این تابوت در یک مراسم باشکوه به خاک سپرده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تابوت در یک مراسم باشکوه به خاک سپرده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sedates, sedating, sedated
مشتقات: sedately (adv.), sedateness (n.)
حالات: sedates, sedating, sedated
مشتقات: sedately (adv.), sedateness (n.)
• : تعریف: to give a drug to so as to tranquilize or cause a sleeping state.
• مترادف: tranquilize
• مشابه: calm, drug, medicate, narcotize, opiate, stupefy
• مترادف: tranquilize
• مشابه: calm, drug, medicate, narcotize, opiate, stupefy
- The patient was sedated before she was brought into the operating room.
[ترجمه علی رحیمی] پیش از آن که بیمار را به اتاق عمل بیاورند، به او داروی بیهوشی دادند.|
[ترجمه گوگل] بیمار قبل از اینکه او را به اتاق عمل بیاورند آرام بخش شد[ترجمه ترگمان] بیمار قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشه بهش مسکن دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The veterinarian sedated the lion so that it could be tagged with a radio collar.
[ترجمه امین بزی] دامپزشک شیر را آرام کرد تا بتواند به صدای رادیو گوش بسپارد|
[ترجمه گوگل] دامپزشک شیر را آرام کرد تا بتوان آن را با قلاده رادیویی نشان داد[ترجمه ترگمان] دامپزشک شیر رو آروم کرد تا بتونه با یه قلاده radio وصل بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید