section

/ˈsekʃn̩//ˈsekʃn̩/

معنی: برش، قسمت، گروه، دسته، قطعه، بخش، دایره، مقطع، برشگاه، قسمت قسمت کردن، برش دادن
معانی دیگر: (جراحی) برش، شکافتن، عمل، قاچ، الف، بریده، گوه، پر، (کتاب یا مجله یا روزنامه یا مبل و غیره) بخش، جز، فرشیم، (در ارکسترهای بزرگ) هر یک از گروه های نوازنده ی ساز بخصوص، گروه نوازنده، (ارتش) جوخه، رسد، به صورت مقطع نشان دادن (به ویژه در رسم های فنی)، به صورت مقطع بریدن، قاچ کردن، الف کردن، (کشور) ناحیه، منطقه، (شهر) برزن، محله، عمل بریدن، لایه (به ویژه لایه ای از بافت برای بررسی زیر میکروسکپ)، تراشه، (امریکا) یک قطعه زمین (یک مایل مربع یا 2/589 کیلومتر مربع)، نما یا تصویر میانبر، قطعه ی راه آهن (که تحت توجه یک گروه قرار دارد)، (واگن های درجه یک) تختخواب بالا و پایین، بریدن (به بخش های کوچک)، قطع کردن، بخش بخش کردن، جزجز کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: any part of a whole, or a part that is separated from it or regarded as distinct from the whole.
مترادف: division, part, piece, portion, segment
مشابه: district, fraction, fragment, length

- The mysteries are in the top section of the bookcase.
[ترجمه ..] معمایی ها ( ژانر کتاب ) در قفسه های بالای کتابخانه قرار دارند.
|
[ترجمه گوگل] رازها در قسمت بالای قفسه کتاب هستند
[ترجمه ترگمان] معما در قسمت بالای قفسه قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Most of the restaurants are in this section of town.
[ترجمه گوگل] بیشتر رستوران ها در این بخش از شهر هستند
[ترجمه ترگمان] بیشتر رستوران ها در این بخش از شهر قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Put a scoop of ice cream on the plate with each section of cake.
[ترجمه گوگل] با هر قسمت از کیک یک قاشق بستنی روی بشقاب قرار دهید
[ترجمه ترگمان] یک قاشق بستنی روی بشقاب با هر بخش از کیک وارد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We practiced that section of the song over and over.
[ترجمه گوگل] آن بخش از آهنگ را بارها و بارها تمرین کردیم
[ترجمه ترگمان] ما آن بخش از آهنگ را بارها و بارها تمرین کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a division of something written, such as a book, newspaper, or article.
مترادف: part
مشابه: clause, division

- I only read the front section of the newspaper.
[ترجمه گوگل] من فقط قسمت اول روزنامه را خواندم
[ترجمه ترگمان] من فقط قسمت جلوی روزنامه را خواندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I asked our lawyer about this section of the contract.
[ترجمه گوگل] از وکیل خود در مورد این بند از قرارداد پرسیدم
[ترجمه ترگمان] من از وکیلم در مورد این قرارداد درخواست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: one of several parts that can be assembled to make a whole.
مترادف: component
مشابه: division, portion

- The frame comes in sections and will need to be assembled.
[ترجمه گوگل] قاب به صورت چند قسمتی ساخته می شود و باید مونتاژ شود
[ترجمه ترگمان] کادر در بخش می آید و باید مونتاژ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in medicine, an incision or cut made for surgical or research purposes.
مترادف: incision

- The baby was delivered by Caesarean section.
[ترجمه گوگل] نوزاد با سزارین به دنیا آمد
[ترجمه ترگمان] کودک توسط بخش Caesarean تحویل داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the view of an object as if cut through with a straight blade.
مترادف: cross section

- We looked at a cross section of a plant stem under the microscope.
[ترجمه گوگل] ما در زیر میکروسکوپ به مقطعی از ساقه گیاه نگاه کردیم
[ترجمه ترگمان] ما به یک مقطع عرضی از ساقه گیاه در زیر میکروسکوپ نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a division of a staff.
مترادف: department, division

- She works in the intelligence section.
[ترجمه گوگل] او در بخش اطلاعات کار می کند
[ترجمه ترگمان] او در بخش هوشمندی کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a division of an orchestra.

- The trumpet section was a little too loud.
[ترجمه گوگل] صدای بخش ترومپت کمی بیش از حد بلند بود
[ترجمه ترگمان] قسمت ترومپت هم کمی بلند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: in the western United States, a unit of area that constitutes one thirty-sixth of the land area of a township; one square mile or 640 acres.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sections, sectioning, sectioned
• : تعریف: to cut, divide, or separate into sections.
مترادف: cut, divide
مشابه: break, fraction, halve, part, partition, portion, quarter, segment, separate, slice

- She sectioned the apples into quarters.
[ترجمه گوگل] او سیب ها را به چهار قسمت تقسیم کرد
[ترجمه ترگمان] او سیب را به چهار قسمت تقسیم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a section of melon
یک قاچ خربزه

2. a section of this law
بخشی از این قانون

3. caesarean section
عمل سزارین

4. to section a plant stem for examination
برای بررسی ساقه ی گیاه را به صورت مقطع بریدن

5. a cross section of a nerve under the microscope
برش عرضی عصب در زیر میکروسکوپ

6. a cross section of iranian society
نمونه ی بارزی از جامعه ی ایران

7. a cross section of the stem of this plant
برش عرضی ساقه ی این گیاه

8. an orange section
یک پر پرتقال

9. scattering cross section
مقطع پرافکنی

10. the artillery section
رسد توپخانه

11. the business section of the city
محله ی تجارتی شهر

12. the commercial section of the french embassy
بخش بازرگانی سفارت فرانسه

13. the nose section of a rocket
بخش پیشین موشک

14. the wind section of the orchestra
بخش سازهای بادی ارکستر

15. a newspaper's sports section
بخش ورزشی روزنامه

16. an important grape-growing section of california
منطقه ی مهم کشت انگور در کالیفرنیا

17. the string instrument section
گروه نوازندگان سازهای زهی

18. employment in the private section is on the increase
اشتغال در بخش خصوصی رو به افزایش است.

19. the group represented a good cross section of the working class
آن گروه نمونه ی خوبی از قشرهای مختلف طبقه ی کارگر بود.

20. A helicopter hoisted the final section of the bridge into place.
[ترجمه گوگل]یک هلیکوپتر آخرین بخش پل را در جای خود بالا برد
[ترجمه ترگمان]یک بالگرد بخش نهایی پل را به جای خود کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. A section of defeat's sentiment most abstains from is,never forgets.
[ترجمه گوگل]بخشی از احساسات شکست که بیشتر از آن پرهیز می کند این است که هرگز فراموش نمی شود
[ترجمه ترگمان]قسمتی از احساسات شکست، که بیشتر از آن اجتناب می کند، هرگز فراموش نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Does the restaurant have a non-smoking section?
[ترجمه گوگل]آیا رستوران بخش غیر سیگاری دارد؟
[ترجمه ترگمان]آیا رستوران بخش غیر سیگاری دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. This section of the road is closed.
[ترجمه گوگل]این بخش از جاده بسته است
[ترجمه ترگمان]این بخش از جاده بسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The head of the research section was a formidable old professor.
[ترجمه گوگل]رئيس بخش تحقيقات يك استاد قديمي و توانمند بود
[ترجمه ترگمان]رئیس بخش تحقیقات پروفسور formidable بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. A section of the Bay Bridge had collapsed.
[ترجمه گوگل]بخشی از پل خلیج فرو ریخته بود
[ترجمه ترگمان]قسمتی از پل خلیج ویران شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Join one section of pipe to the next.
[ترجمه گوگل]یک قسمت لوله را به قسمت بعدی متصل کنید
[ترجمه ترگمان]به یک بخش از لوله تا بعدی ملحق شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. That section of the road is still closed.
[ترجمه گوگل]آن بخش از جاده همچنان بسته است
[ترجمه ترگمان]این بخش از جاده هنوز بسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The plane's tail section was found in a cornfield.
[ترجمه گوگل]قسمت دم هواپیما در مزرعه ذرت پیدا شد
[ترجمه ترگمان]بخش دم هواپیما در مزرعه ذرت یافت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برش (اسم)
cut, cutting, abscission, incision, section, slice, dissection, mammock, borsch, borscht, broach, slash, clip, concision, scissoring, truncation, slicing, hack, excision, resection, snip, snipping

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

دایره (اسم)
section, field, rhomb, circle, sphere, domain, roundel, department, tambourine, bureau, disk, disc, compass, rondel

مقطع (اسم)
cut, section, segment, profile

برشگاه (اسم)
section

قسمت قسمت کردن (فعل)
section

برش دادن (فعل)
cut, rift, section, cut out

تخصصی

[شیمی] بخش
[عمران و معماری] مقطع - برش - بخش - بره
[برق و الکترونیک] بخش، سطح مقطع - قسمت هر بخش مستقل انتقال در سیستم رله ی رادیویی . در سیستمی که بیش از یک یا چند قسمت داشته باشد از تکرار کننده ها استفاده می شود .
[مهندسی گاز] قسمت، مقطع، برش، بریدن
[زمین شناسی] مقطع، بخش، برش - بخشی از منطقه در حال کار یک معدن
[حقوق] بخش، ماده، بند
[نساجی] برش - مقطع - قسمت - بخش
[ریاضیات] بخش
[معدن] بخش(معادن زیرزمینی)

انگلیسی به انگلیسی

• part, segment; slice, piece; subdivision; region, district; paragraph, passage; department, unit
partition, divide into segments; cut into, make an incision
a section of something is one of the separate parts that it is divided into.

پیشنهاد کاربران

( منابع انسانی ) ( خرده فروشی ) بخش، واحد، مجموعه
اگر یک بخشی چندان بزرگ نباشد از عبارت unit یا section استفاده می شود اما اگر بزرگ باشد و خودش به چند بخش تقسیم شود به آن Department گفته می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

برای مثال واحد مارکتینگ در یک خرده فروشی بزرگ می تواند به دپارتمان ها یا زیرمجموعه های مانند برندینگ، تبلیغات، دیجیتال مارکتینگ، مراقبت از مشتریان، تحقیقات بازار و . . . تقسیم شود که به هر کدام از این بخش ها زیرمجموعه یا دپارتمان گفته می شود.

بخش
مثال: This book is divided into three sections.
این کتاب به سه بخش تقسیم شده است.
قانون اساسی آمریکا :
Article : اصل ( 7 اصل اساسی )
Section : بخش ( هر اصل شامل بخش های است )
Clause : بند
Article 1 Section 9 Clause 6 of the Constitution
بند 6 بخش 9 اصل 1 قانون اساسی
...
[مشاهده متن کامل]

قانون اساسی ایران :
Chapter : فصل ( 14 فصل )
Article or Principle : ماده یا اصل ( 177 ماده یا اصل )
Clause : بند
Article 44 of Iran Constitution : ماده 44 قانون اساسی ایران یا :
Principle 44 of Iran Constitution اصل 44 قانون اساسی ایران
در قرارداد ها که شامل بندهایی میشه هم از واژه Clause هم از Article بعنوان بند ( قرارداد ) میشه استفاده کرد
پ ن :من حقوق نخوندم دارم انگلیسی می خونم و دوست داشتم معادل این لغات و به انگلیسی بدونم که به این نتیجه رسیدم امیدوارم به دردتون بخوره

در حقوق به معنی
ماده
بخش، مقطع
دایره
در آناتومی چوب: section به معنی مقطع می باشد.
مثلا radial section می شود مقطع شعاعی چوب و tangential section می شود مقطع مماسی چوب ، همین طور مقطع عرضی چوب می شود cross section یا transverse section
اجزا ، بخش، جز، ناحیه، قسمت، مقطع، فصل، تیتر، عنوان، مفاد، بند، ماده در متون قضایی، تکه، تقسیم کردن، مورد در متون پزشکی و روانشناسی، نمونه برداری
منبع : لانگ من
بخش؛ قسمت؛ فصل ( قانون ) ؛ ماده؛ بند؛ پاراگراف
بخش قسمت
منطقه به معنای منطقه هم هست مثل
Shel live in the poor section
اون در منطقه فقیر نشید زندگی میکنه
SEction
the conic sections : مقاطع مخروطی
section ( زیست‏شناسی )
واژه مصوب: بخشه
تعریف: یکی از واحدهای رسمی رده‏بندی که پایین‏تر از سرده و بالاتر از گونه است
A part of sth بخشی از یک چیز یا میتونیم بگیم part به معنی بخش
محل برش داده شده

( Verb )
- part
- قسمتی از یک ساختمان ( مثلا رستوران یا هتل . . . . )
_for example👇🏻
He invited the special guests to the _
. auditorium section of the factory
او مهمانان ویژه را به قسمت کنفرانس ( سالن اجتماعات ) کارخانه دعوت کرد.
به معنی جلسه کلاس هم میباشد، برای مثال:
امیدوارم در جلسه ی بعد همدیگر را ملاقات کنیم
I hope we meet each other next section
a part of something
بخشی
بخش
برای مثال:
Dose the restaurant have a non - smoking section?
اختصاص یافته
بخش - قسمت - مقطع
بخش، قسمت
دایره، بخش، قسمت

جلسه . قسمت. بخش. part. piece
بخش/قسمت
بخش. برای مثال قسمتی از یک هتل
بخش مهمی از چیزی

Part
بخش

قسمت - بخش - مقطع
ماده ( درحقوق )
برش
مقطع
قسمت
بخش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس