اسم ( noun )
• (1) تعریف: any part of a whole, or a part that is separated from it or regarded as distinct from the whole.
• مترادف: division, part, piece, portion, segment
• مشابه: district, fraction, fragment, length
• مترادف: division, part, piece, portion, segment
• مشابه: district, fraction, fragment, length
- The mysteries are in the top section of the bookcase.
[ترجمه ..] معمایی ها ( ژانر کتاب ) در قفسه های بالای کتابخانه قرار دارند.|
[ترجمه گوگل] رازها در قسمت بالای قفسه کتاب هستند[ترجمه ترگمان] معما در قسمت بالای قفسه قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Most of the restaurants are in this section of town.
[ترجمه گوگل] بیشتر رستوران ها در این بخش از شهر هستند
[ترجمه ترگمان] بیشتر رستوران ها در این بخش از شهر قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیشتر رستوران ها در این بخش از شهر قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Put a scoop of ice cream on the plate with each section of cake.
[ترجمه گوگل] با هر قسمت از کیک یک قاشق بستنی روی بشقاب قرار دهید
[ترجمه ترگمان] یک قاشق بستنی روی بشقاب با هر بخش از کیک وارد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک قاشق بستنی روی بشقاب با هر بخش از کیک وارد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We practiced that section of the song over and over.
[ترجمه گوگل] آن بخش از آهنگ را بارها و بارها تمرین کردیم
[ترجمه ترگمان] ما آن بخش از آهنگ را بارها و بارها تمرین کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما آن بخش از آهنگ را بارها و بارها تمرین کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a division of something written, such as a book, newspaper, or article.
• مترادف: part
• مشابه: clause, division
• مترادف: part
• مشابه: clause, division
- I only read the front section of the newspaper.
[ترجمه گوگل] من فقط قسمت اول روزنامه را خواندم
[ترجمه ترگمان] من فقط قسمت جلوی روزنامه را خواندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من فقط قسمت جلوی روزنامه را خواندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I asked our lawyer about this section of the contract.
[ترجمه گوگل] از وکیل خود در مورد این بند از قرارداد پرسیدم
[ترجمه ترگمان] من از وکیلم در مورد این قرارداد درخواست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من از وکیلم در مورد این قرارداد درخواست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: one of several parts that can be assembled to make a whole.
• مترادف: component
• مشابه: division, portion
• مترادف: component
• مشابه: division, portion
- The frame comes in sections and will need to be assembled.
[ترجمه گوگل] قاب به صورت چند قسمتی ساخته می شود و باید مونتاژ شود
[ترجمه ترگمان] کادر در بخش می آید و باید مونتاژ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کادر در بخش می آید و باید مونتاژ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in medicine, an incision or cut made for surgical or research purposes.
• مترادف: incision
• مترادف: incision
- The baby was delivered by Caesarean section.
[ترجمه گوگل] نوزاد با سزارین به دنیا آمد
[ترجمه ترگمان] کودک توسط بخش Caesarean تحویل داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کودک توسط بخش Caesarean تحویل داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the view of an object as if cut through with a straight blade.
• مترادف: cross section
• مترادف: cross section
- We looked at a cross section of a plant stem under the microscope.
[ترجمه گوگل] ما در زیر میکروسکوپ به مقطعی از ساقه گیاه نگاه کردیم
[ترجمه ترگمان] ما به یک مقطع عرضی از ساقه گیاه در زیر میکروسکوپ نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما به یک مقطع عرضی از ساقه گیاه در زیر میکروسکوپ نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a division of a staff.
• مترادف: department, division
• مترادف: department, division
- She works in the intelligence section.
[ترجمه گوگل] او در بخش اطلاعات کار می کند
[ترجمه ترگمان] او در بخش هوشمندی کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در بخش هوشمندی کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a division of an orchestra.
- The trumpet section was a little too loud.
[ترجمه گوگل] صدای بخش ترومپت کمی بیش از حد بلند بود
[ترجمه ترگمان] قسمت ترومپت هم کمی بلند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قسمت ترومپت هم کمی بلند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: in the western United States, a unit of area that constitutes one thirty-sixth of the land area of a township; one square mile or 640 acres.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sections, sectioning, sectioned
حالات: sections, sectioning, sectioned
• : تعریف: to cut, divide, or separate into sections.
• مترادف: cut, divide
• مشابه: break, fraction, halve, part, partition, portion, quarter, segment, separate, slice
• مترادف: cut, divide
• مشابه: break, fraction, halve, part, partition, portion, quarter, segment, separate, slice
- She sectioned the apples into quarters.
[ترجمه گوگل] او سیب ها را به چهار قسمت تقسیم کرد
[ترجمه ترگمان] او سیب را به چهار قسمت تقسیم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سیب را به چهار قسمت تقسیم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید