search

/ˈsɜːrt͡ʃ//sɜːt͡ʃ/

معنی: بازرسی، تکاپو، سراغ، جستجو، تجسس، کاوش، طلب، طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، بازرسی کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، بادقت جستجو کردن
معانی دیگر: (دنبال کسی یا چیزی) گشتن، تجسس کردن، جوییدن، جویا شدن، جستن، پی (چیزی) گشتن، توختن، توزیدن، بازرسی بدنی کردن، جیب ها را گشتن، (دقیقا) بررسی کردن، آزمودن، موشکافی کردن، مراجعه کردن، (برای اثبات چیزی) پژوهیدن، کند و کاو کردن، (با: out - در اثر پژوهش) یافتن، پی بردن، دنبال گردی، جویش، پژوهش، یوز، بررسی، جستار، (کامپیوتر) جستجو، حق کشور درگیر در جنگ نسبت به جستجوی کشتی های بی طرف (رجوع شود به: rigth of search)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: searches, searching, searched
(1) تعریف: to look through thoroughly in order to find something.
مترادف: hunt, scour
مشابه: comb, drag, examine, explore, inspect, investigate, ransack, rifle, rummage, scrutinize, sift

- The cook searched all the cabinets for the red pepper.
[ترجمه نمازی] آشپز تمام کابینت ها را برای فلفل قرمز جستجو کرد
|
[ترجمه گوگل] آشپز تمام کابینت ها را برای فلفل قرمز جستجو کرد
[ترجمه ترگمان] آشپز تمام کابینت ها را به خاطر فلفل قرمز جستجو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police searched the surrounding woods for the missing boy.
[ترجمه گوگل] پلیس جنگل های اطراف را برای یافتن پسر گمشده جستجو کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس جنگل اطراف را به دنبال پسر گم شده گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to examine (a person) to find something concealed or lost.
مترادف: frisk
مشابه: examine, probe

- The police officer searched the man who had been driving the van.
[ترجمه گوگل] افسر پلیس مردی را که راننده ون بود بازرسی کرد
[ترجمه ترگمان] افسر پلیس مردی را که وانت را می راند جستجو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to seek for something by probing into.
مترادف: probe
مشابه: explore, investigate

- He searched his soul for answers.
[ترجمه گوگل] او روح خود را برای یافتن پاسخ جستجو کرد
[ترجمه ترگمان] و به دنبال جواب می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to discover by exploring; come to know (fol. by out).
مترادف: dig out, unearth
مشابه: discover, find, reveal, rummage out, scout out

- They searched out the best swimming holes.
[ترجمه گوگل] آنها بهترین سوراخ های شنا را جستجو کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها بهترین holes شنا را جستجو کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make an examination or conduct an investigation in order to find something.
مترادف: hunt, look
مشابه: delve, explore, investigate, probe, rummage, seek

- The police are searching for the two prisoners who escaped.
[ترجمه گوگل] پلیس در جستجوی دو زندانی فراری است
[ترجمه ترگمان] پلیس در جستجوی دو زندانی است که فرار کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Did you find the information you were searching for?
[ترجمه گوگل] آیا اطلاعاتی را که جستجو می کردید پیدا کردید؟
[ترجمه ترگمان] اطلاعاتی رو که دنبالش بودی پیدا کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an act of searching.
مترادف: hunt, look, shakedown
مشابه: pursuit, quest

- The police have begun a search for the missing person.
[ترجمه گوگل] پلیس جستجو برای یافتن فرد مفقود شده را آغاز کرده است
[ترجمه ترگمان] پلیس جستجو برای یافتن فرد گم شده را آغاز کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You'll need to conduct a search of all your files.
[ترجمه گوگل] شما باید تمام فایل های خود را جستجو کنید
[ترجمه ترگمان] باید به همه files رسیدگی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She went on a search for her father, but she never found him.
[ترجمه گوگل] او به جستجوی پدرش پرداخت، اما هرگز او را پیدا نکرد
[ترجمه ترگمان] رفته دنبال پدرش ولی پیداش نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. search until you find!
بگرد تا بجوری !

2. search me
(خودمانی) پاسخ پرسش تورا نمی دانم،من چه می دانم !

3. a search warrant
حکم بازرسی خانه (یا اداره و غیره)

4. the search for happiness
جستجوی خوشبختی

5. the search for the missing ring
جستجو برای (یافتن) انگشتر گمشده

6. to search a house for a lost article
برای (یافتن) چیز گمشده خانه را گشتن

7. to search one's conscience
به وجدان خود مراجعه کردن

8. in search of
در جستجوی،به دنبال

9. a blind search
جستجوی کورکورانه

10. a close search
کاوش دقیق

11. a thorough search
جستجوی موشکافانه

12. in a search for truth
در جستجوی حقیقت

13. our vain search to find the ring
جستجوی بیهوده ی ما برای یافتن انگشتر

14. he tramped in search of a tail. . . .
در دم طلبی قدم همی زد. . .

15. he walked in search of a tail . . .
در دم طلبی قدم همی زد . . .

16. to institute a search
جستجویی را آغاز کردن

17. they dragged the river in search of the drowned boy
در جستجوی پسر بچه ی غرق شده کف رودخانه را لجن کاوی کردند.

18. don quixote sallied out the fort in search of adventure
دون کیشوت در جستجوی ماجرا از قلعه خارج شد.

19. they swept the bottom of the lake in search of the body
کف دریاچه را برای یافتن جسد تجسس کردند.

20. because of nightfall they had to give up their search
به واسطه ی فرا رسیدن شب مجبور شدند به تجسس خود خاتمه بدهند.

21. he was attracted by long shots, such as exploration in search of buried treasures
او جلب کارهایی می شد که احتمال کامیابی در آنها کم بود،مانند کاوش برای کشف گنج های مدفون

22. the soldiers went to the other side of the hill in search of cover
سربازان برای یافتن پناهگاه به آن سوی تپه رفتند.

23. How can we search out the right man for the job?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم مرد مناسب را برای شغل جستجو کنیم؟
[ترجمه ترگمان]چطور می تونیم آدم درست رو برای این کار پیدا کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Bad weather is hampering the search for survivors.
[ترجمه گوگل]آب و هوای بد جستجو برای بازماندگان را با مشکل مواجه کرده است
[ترجمه ترگمان]آب و هوای بد در جستجوی نجات یافتگان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. A successful job search needs to be as well organised as any other executive task.
[ترجمه گوگل]یک جستجوی شغلی موفق باید مانند هر کار اجرایی دیگر سازماندهی شود
[ترجمه ترگمان]یک جستجوی شغلی موفق باید همانند هر کار اجرایی دیگری سازماندهی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He is on a perpetual search for truth.
[ترجمه گوگل]او در جستجوی همیشگی حقیقت است
[ترجمه ترگمان]او در جستجوی حقیقت پیوسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Security forces were given sweeping powers to search homes.
[ترجمه گوگل]به نیروهای امنیتی قدرت گسترده ای داده شد تا خانه ها را بازرسی کنند
[ترجمه ترگمان]نیروهای امنیتی از نیروهای امنیتی برای جستجوی خانه ها استفاده کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. A major search is under way to find the escaped prisoners.
[ترجمه گوگل]جست و جوی بزرگ برای یافتن زندانیان فراری در جریان است
[ترجمه ترگمان]یک جستجوی عمده در دست یافتن زندانیان فراری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The search was called off for the sailors who disappeared in the storm.
[ترجمه گوگل]جستجو برای یافتن ملوانانی که در طوفان ناپدید شده بودند متوقف شد
[ترجمه ترگمان]به دنبال ملاحان که در طوفان ناپدید شده بودند، احضار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. They did a thorough search of the area but found nothing.
[ترجمه گوگل]آنها منطقه را به طور کامل جستجو کردند اما چیزی پیدا نکردند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک جستجوی کامل در این ناحیه انجام دادند ولی چیزی نیافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بازرسی (اسم)
control, search, exam, examination, audit, inspection, detection, cross-examination, examen

تکاپو (اسم)
search, bustle, prowling, running about

سراغ (اسم)
information, evidence, search, investigation, inquiry, data, scouting, seeking, looking-for

جستجو (اسم)
search, probe, research, rummage, quest, hunt, inquisition, disquisition, prowl

تجسس (اسم)
search, research, equivoke, equivoque

کاوش (اسم)
analysis, search, probing, probe, excavation, research, rummage, penetration, dig, ferret

طلب (اسم)
wish, desire, call, appeal, request, demand, search, quest

طلب کردن (فعل)
request, demand, search, ask, seek, bag

طلبیدن (فعل)
summon, invite, request, search, ask, seek

جستجو کردن (فعل)
search, attempt, quest, seek, grub, scour, look for, ransack, fish, comb, mouse, snook

بازرسی کردن (فعل)
sight, proctor, search, examine, inspect, espy

گشتن (فعل)
go, turn, grow, search, roll, trundle, roam, swirl, goggle, troll

پژوهیدن (فعل)
search, research, inquire, investigate

پوییدن (فعل)
run, search, seek, scan

با دقت جستجو کردن (فعل)
search

تخصصی

[کامپیوتر] جستجو کردن ؛ جستجو
[برق و الکترونیک] جستجو 1. کاوش ناحیه ای با رادار 2. آزمایش کردن مجموعه ای از اقلام برای داشتن ویژگی مطلوب . - جستجو
[ریاضیات] جستجو کردن، جستجو، کاوش، تجسس
[آمار] جستجو

انگلیسی به انگلیسی

• quest, hunt, instance of looking for something; investigation, examination
seek, hunt for, look for; investigate, examine; penetrate; conduct an examination or investigation
if you search a place, you look carefully for something or someone there.
if you search for something or someone, you look carefully for them.
if the police or someone else in authority searches you, they examine your clothing for hidden objects.
a search is an attempt to find a person or thing by looking for them carefully.
if you search something out, you keep looking for it until you find it.

پیشنهاد کاربران

پیشنهادِ واژه: " پی جُستَن، پِیجویی کردن، پی جوییدن" به جایِ واژه هایِ بیگانه یِ " to search، سِرچ کردن":
نکته: خودِ واژه یِ " پِی جُستن" از واژه یِ " search" برایِ یافتنِ چیز یا چیزهایی در اینترنت " درخورتر و نازک بینانه تر است. چرا؟
...
[مشاهده متن کامل]

به دلیلِ بکارگیریِ پیشوندِ " پِی" که پیشوندی برایِ نشان دادنِ " به دنبالِ" می باشد.
"پِی جُستَن" به چمِ " به دنبالِ چیزی/کسی گَشتن یا جُستن، هدفی را در پیِ جُستجو یا کاوش دنبال کردن" است.
نمونه: فلان چیز را در اینترنت سِرچ کنید = فلان چیز را در اینترنت پِی جویید.
نکته :
می توان بجایِ پِی جُستن یا پِی جوییدن از " پِی جویی کردن" بهره ببریم.
می توان واژگانی همچون " پی جویه، پی جویِش، پی جُست، پی جُسته ( پی جُستَک ) و . . . " را از کارواژه یِ " پِی جُستَن" بیرون کشید.

مرور کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : search
✅️ اسم ( noun ) : search / searcher
✅️ صفت ( adjective ) : searching / searchable
✅️ قید ( adverb ) : searchingly
تفحص
to go in search of sth/someone
واژه یِ ( سری ) در زبانِ اوستایی به چمِ ( گشتن، رفتن سراغِ کاری to go about ) و ( گرد گردیدن، سرگردان بودن to wander ) بوده است و در زبانِ پهلوی - پارسی میانه نیز واژه ( سُراگ ) به چمِ ( سوراخ، لانه یِ زیر زمینی ) آمده است و همانطور که از پسگشت ( منبعِ ) زیر نیز پیداست، برابرِ این واژه در زبانِ انگلیسی burrow است که در قالبِ کارواژه به چمِ ( کاویدن، جستجو کردن، سوراخ کردن ) می باشد. واژه ( سراگ/سراک ) در زبانِ پارسی به دیسه یِ ( سراغ ) در آمده است.
...
[مشاهده متن کامل]

نکته یکم: واژه یِ ( search: جستجو کردن ) و ( circle:دایره، چنبره ) در زبانِ انگلیسی که برگرفته از واژه یِ ( circare ) در زبان لاتین به چمِ ( go about، wander، traverse ) می باشند، با واژه ( سُراگ/سُراغ ) در زبانِ پارسی میانه - پهلوی و واژه یِ ( سری ) در زبانِ اوستایی همریشه می باشند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته دوم:واژه ( سکر ) در زبانِ اوستایی به چمِ ( گردیدن، ( به ) گرد یا پیرامون جنبیدن، جنبیدن ) می باشد و بسیاری از واژگانِ اوستایی و پارسی میانه - پهلوی در روندِ زبانی دچار جایگشتِ آواییِ ( ر/رَ ) با آوایِ پیش از خود شده اند که بدین روی، واژه ( سرک ) را خواهیم داشت که نزدیکیِ معنایی و آواییِ واژه ( سرک ) با واژگانِ ( search ) و ( circle ) در زبانِ انگلیسی و واژه یِ circare در زبانِ لاتین، نگریستنی است. نیاز به یادآوری است که خودِ واژگانِ ( سکر، سکئیریَ ) در زبان اوستایی، به دیسه یِ ( شکار ( کردن ) ، شکارگاه ) در زبانِ پارسی نیز در آمده اند.
( برای دیدن واژگانی که در زبانِ پارسی دچار جایگشت آوایی ( ر/رَ ) شده اند، به زیرواژه یِ ( جایگشت آوایی در زبان پارسی ) در این تارنما مراجعه کنید ) .
پَسگشتها ( references ) :
1 - رویه هایِ 1435، 1436 و 1490 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا )
2 - رویه هایِ78 و 203 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچکِ پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی )
3 - تارنمایِ https://www. etymonline. com/word/search

جُستُجوییدن.
search ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: جست‏وجو
تعریف: عمل گشتن به دنبال اطلاعات یا داده‏ها در محیط هایی چون اینترنت که حجم داده‏ها در آنها بسیار زیاد است
جستجوهای علمی و پژوهشی و فن آورانه.
looking for something
پیدا کردن
search for a missing child
جست و جو کردن برای یک بچه گم شده 🕓
تحقیق
جستجو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس