اسم ( noun )
• (1) تعریف: a design, emblem, or embossed or impressed figure used to make a document authentic or official.
• مترادف: emblem, signet, stamp
• مترادف: emblem, signet, stamp
- The document bears the seal of the prime minister.
[ترجمه فرشته عاج] این سند مهر نخست وزیر را در بر دارد.|
[ترجمه مجید] این سند مهر نخست وزیر را دارد ( این سند مهر نخست وزیر را خورده است )|
[ترجمه گوگل] این سند دارای مهر نخست وزیر است[ترجمه ترگمان] این سند مهر نخست وزیر را بر عهده دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a device, such as a stamp or signet ring, for imprinting, embossing, or impressing such a design on a document or on a soft material such as wax.
• مترادف: signet
• مشابه: stamp
• مترادف: signet
• مشابه: stamp
• (3) تعریف: a small portion of wax, lead, or the like impressed with such a design and placed on a folded letter or envelope to prevent undetected opening.
• (4) تعریف: any of various materials or objects used to close or secure something, esp. to prevent the passage of liquid or gas.
• مشابه: cap
• مشابه: cap
- a seal on the windows
[ترجمه ترجمه 1] درز گیری کردن پنچره ها|
[ترجمه چپول] یه فک رو پنجره|
[ترجمه گوگل] مهر و موم روی پنجره ها[ترجمه ترگمان] روی پنجره ها مهر و موم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a seal on the aspirin bottle
[ترجمه چپول] یه فک رو بطری اسپیرین|
[ترجمه نواب] علامت پلمپ بطری اسپیرین|
[ترجمه گوگل] مهر و موم روی بطری آسپرین[ترجمه ترگمان] یه نشان روی بطری آسپرین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: that which guarantees or formalizes an agreement.
• مترادف: assurance, guarantee
• مترادف: assurance, guarantee
- Her promise is a sufficient seal.
[ترجمه گوگل] قول او مهر کافی است
[ترجمه ترگمان] قولش یه نشان کافی - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قولش یه نشان کافی - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a small, decorative stamp designed to ornament envelopes, gifts, or the like and sometimes to promote a charity.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: seals, sealing, sealed
مشتقات: sealable (adj.)
حالات: seals, sealing, sealed
مشتقات: sealable (adj.)
• (1) تعریف: to imprint, emboss, impress, or stick a seal upon.
• مترادف: emboss, imprint
• مشابه: boss, impress, stamp
• مترادف: emboss, imprint
• مشابه: boss, impress, stamp
- The notary signed and sealed the official document.
[ترجمه گوگل] سردفتر سند رسمی را امضا و مهر کرد
[ترجمه ترگمان] سردفتر اسناد رسمی را امضا و مهر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سردفتر اسناد رسمی را امضا و مهر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to close, fasten, or secure using or as if using a seal.
• مشابه: caulk, close, cork, fasten, plug, secure, stop
• مشابه: caulk, close, cork, fasten, plug, secure, stop
- You should seal the box with heavy-duty tape.
[ترجمه منوچهر تیموری] شما بهتر است که جعبه را با چسب نواری مقاوم چفت و بستش کنید.|
[ترجمه گوگل] شما باید جعبه را با نوار چسب محکم ببندید[ترجمه ترگمان] باید جعبه رو با نوار سنگین مهر و موم کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I sealed the lids tight on all the jars of jam.
[ترجمه منوچهر تیموری] من در تمامی شیشه های مربا را محکم چفت کردم|
[ترجمه گوگل] درب تمام شیشه های مربا را محکم بستم[ترجمه ترگمان] من پلک هایم را محکم روی شیشه های مربا سفت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to guarantee, formalize, or confirm (an agreement or the like).
• مترادف: affirm, formalize
• مشابه: certify, confirm, endorse, guarantee, ratify, sanction
• مترادف: affirm, formalize
• مشابه: certify, confirm, endorse, guarantee, ratify, sanction
- Their engagement was sealed with a kiss.
[ترجمه منوچهر تیموری] رابطه ی انها با یک بوسه تکمیل شد.|
[ترجمه گوگل] نامزدی آنها با یک بوسه امضا شد[ترجمه ترگمان] نامزدی آن ها با یک بوسه مهر و موم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to decide or determine certainly and finally.
• مترادف: decide, determine
• مشابه: clinch, conclude, decree, fix, resolve, settle
• مترادف: decide, determine
• مشابه: clinch, conclude, decree, fix, resolve, settle
- The judge sealed the killer's fate.
[ترجمه گوگل] قاضی بر سرنوشت قاتل مهر زد
[ترجمه ترگمان] قاضی سرنوشت قاتل رو بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قاضی سرنوشت قاتل رو بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: any of a number of flesh-eating mammals that live in and around the ocean and have flippers instead of legs.
• (2) تعریف: the hide or fur of such a mammal.
• (3) تعریف: leather made from such hide or fur.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: seals, sealing, sealed
مشتقات: seal-like (adj.)
حالات: seals, sealing, sealed
مشتقات: seal-like (adj.)
• : تعریف: to hunt or capture seals for sport, food, or profit.