فشار دادن یا جمع کردن چیزی به شکل کوچکتر و چروکیده. همچنین می تواند به معنای ایجاد یک حالت چهره باشد که نارضایتی یا سردرگمی را نشان دهد.
... [مشاهده متن کامل]
مچاله کردن
مترادف: Crumple, squeeze, wrinkle
متضاد: Smooth out, straighten
مثال؛
چین دادن، مثلا در scrunching up her nose می شود گفت: چینی به دماغش داد و . . .
با صورتی در هم کشیده
ریز و مچاله کردن