فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scrubs, scrubbing, scrubbed
حالات: scrubs, scrubbing, scrubbed
• (1) تعریف: to clean by rubbing hard, often with a stiff brush or other abrasive cleaning tool.
• مترادف: scour
• مشابه: brush, buff, clean, cleanse, polish, rub, scrape, sponge, swab, wash
• مترادف: scour
• مشابه: brush, buff, clean, cleanse, polish, rub, scrape, sponge, swab, wash
- He scrubbed the pots until they were shiny.
[ترجمه علیرضا سمیعی] اآنقدر گلدانها را پاک کرد که برق بزنه|
[ترجمه گوگل] او گلدان ها را تمیز کرد تا براق شوند[ترجمه ترگمان] ظرف ها را تمیز کرد تا برق نیفتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She got down on her knees to scrub the floor.
[ترجمه مهدی صادقی] او زانو زد تا کف زمین را تمیز کند.|
[ترجمه گوگل] روی زانوهایش نشست تا زمین را بمالد[ترجمه ترگمان] زانو زد تا کف اتاق را تمیز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to clean off (dirt and the like) by rubbing hard while washing.
• مترادف: scour
• مشابه: brush, clean, cleanse, rub, scrape, sponge, wash
• مترادف: scour
• مشابه: brush, clean, cleanse, rub, scrape, sponge, wash
- The gardener scrubbed the dirt from her hands.
[ترجمه گوگل] باغبان خاک را از دستانش پاک کرد
[ترجمه ترگمان] باغبان خاک را از دستش پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باغبان خاک را از دستش پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to remove contaminants from (a gas or vapor).
• مترادف: decontaminate
• مشابه: clean, disinfect, purify
• مترادف: decontaminate
• مشابه: clean, disinfect, purify
- Emissions from the factory's chimney are now scrubbed.
[ترجمه گوگل] انتشار گازهای گلخانه ای از دودکش کارخانه اکنون پاکسازی شده است
[ترجمه ترگمان] emissions از دودکش کارخانه ها اکنون تمیز شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] emissions از دودکش کارخانه ها اکنون تمیز شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) to cancel or postpone (a military mission or flight).
• مترادف: abort
• مشابه: cancel, discontinue, postpone, stop, terminate
• مترادف: abort
• مشابه: cancel, discontinue, postpone, stop, terminate
- The launch had to be scrubbed because of inclement weather.
[ترجمه گوگل] پرتاب به دلیل آب و هوای نامناسب باید پاکسازی می شد
[ترجمه ترگمان] پرتاب باید به خاطر آب و هوا شسته بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرتاب باید به خاطر آب و هوا شسته بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to clean something by rubbing hard.
• مترادف: scour
• مشابه: brush, clean, sponge, wash
• مترادف: scour
• مشابه: brush, clean, sponge, wash
- If you want to get that clean, you'll have to scrub harder.
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید آن را تمیز کنید، باید سخت تر تمیز کنید
[ترجمه ترگمان] اگر بخواهی آن را تمیز کنی باید محکم تر عمل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر بخواهی آن را تمیز کنی باید محکم تر عمل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an act or instance of scrubbing.
• مترادف: scour
• مترادف: scour
- I gave the bathtub a good scrub.
[ترجمه گوگل] یه اسکراب خوب به وان دادم
[ترجمه ترگمان] من به وان یه برس خیلی خوب دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من به وان یه برس خیلی خوب دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a low or stunted shrub or tree, or such plants collectively, or a large area covered with such growth.
• مترادف: brush, brushwood
• مترادف: brush, brushwood
- There is only scrub in this part of the desert.
[ترجمه گوگل] در این قسمت از کویر فقط اسکراب وجود دارد
[ترجمه ترگمان] در این قسمت از صحرا فقط جراحی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در این قسمت از صحرا فقط جراحی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an undersized, inferior, or insignificant person or thing.
• مترادف: nobody, runt, shrimp, twerp
• مترادف: nobody, runt, shrimp, twerp
• (3) تعریف: a domesticated animal of mixed breed; mongrel.
• مترادف: mongrel
• مترادف: mongrel
• (4) تعریف: in team sports, a player not belonging to the regular, varsity, or first-string team.
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: undersized, inferior, or insignificant.
• مترادف: immature, inferior, insignificant, puny, stunted, underdeveloped, undersized
• مشابه: dwarfish, inconsequential, miniature, petty, second-rate, second-string, small, trifling, trivial, two-bit
• مترادف: immature, inferior, insignificant, puny, stunted, underdeveloped, undersized
• مشابه: dwarfish, inconsequential, miniature, petty, second-rate, second-string, small, trifling, trivial, two-bit
• (2) تعریف: abounding in low shrubs and trees.
• مترادف: brushy, scrubby
• مشابه: bushy, shrubby
• مترادف: brushy, scrubby
• مشابه: bushy, shrubby