scratch your head

پیشنهاد کاربران

🔹 معادل فارسی پیشنهادی: سر خاراندن از سردرگمی / در فکر فرو رفتن / گیج شدن
🔹 مثال ها:
I scratched my head, trying to understand the instructions. سرم رو خاروندم، سعی می کردم دستورالعمل ها رو بفهمم.
...
[مشاهده متن کامل]

Everyone is scratching their heads over the new policy. همه بابت سیاست جدید گیج شدن و دارن فکر می کنن.
That ending really made me scratch my head. اون پایان واقعاً منو گیج کرد.
🔹 مترادف ها: be puzzled • be confused • think hard • be baffled • be stumped

به مغز خود فشار آوردن
گیج بودن، سردرگم بودن، با دقت تامل کردن، با دقت فکر کردن، با دقت مورد بررسی قرار دادن
سر ت را خراش بده
یعنی مغز یا سرت را خراش بده
یعنی اینکه مفهوم چیزی رو متوجه شدن و در حالت ابهام و سردرگمی بودن.
تو فکر بودن
درباره مسئله ای غامض به دقت فکر کردن