1. **جمع کردن یا برداشتن چیزی با قاشق یا دست**
به معنای برداشتن یا جمع کردن چیزی به صورت سریع و کامل، معمولاً با دست یا وسیله ای مثل قاشق.
- مثال: *She scooped up the spilled sugar with a spoon. *
... [مشاهده متن کامل]
او شکر ریخته شده را با قاشق جمع کرد.
2. **خرید یا به دست آوردن چیزی به سرعت و با اشتیاق**
وقتی کسی چیزی را سریع می خرد یا به دست می آورد، به ویژه وقتی فرصت محدود است.
- مثال: *The company scooped up all the available tickets before they sold out. *
شرکت همه بلیت های موجود را قبل از تمام شدن خرید.
3. **دریافت یا گرفتن کسی یا چیزی ( مثلاً بچه یا حیوان ) **
به معنای برداشتن کسی یا چیزی به سرعت و با دقت، معمولاً برای محافظت یا مراقبت.
- مثال: *She scooped up her baby and held him close. *
او بچه اش را برداشت و به آغوش کشید.
4. **کسب کردن یا به دست آوردن موفقیت یا جایزه**
به معنی بردن یا کسب کردن چیزی با موفقیت، مثل جایزه یا افتخار.
- مثال: *The actor scooped up several awards for his performance. *
آن بازیگر چندین جایزه برای بازی اش کسب کرد.
به معنای برداشتن یا جمع کردن چیزی به صورت سریع و کامل، معمولاً با دست یا وسیله ای مثل قاشق.
- مثال: *She scooped up the spilled sugar with a spoon. *
... [مشاهده متن کامل]
او شکر ریخته شده را با قاشق جمع کرد.
2. **خرید یا به دست آوردن چیزی به سرعت و با اشتیاق**
وقتی کسی چیزی را سریع می خرد یا به دست می آورد، به ویژه وقتی فرصت محدود است.
- مثال: *The company scooped up all the available tickets before they sold out. *
شرکت همه بلیت های موجود را قبل از تمام شدن خرید.
3. **دریافت یا گرفتن کسی یا چیزی ( مثلاً بچه یا حیوان ) **
به معنای برداشتن کسی یا چیزی به سرعت و با دقت، معمولاً برای محافظت یا مراقبت.
- مثال: *She scooped up her baby and held him close. *
او بچه اش را برداشت و به آغوش کشید.
4. **کسب کردن یا به دست آوردن موفقیت یا جایزه**
به معنی بردن یا کسب کردن چیزی با موفقیت، مثل جایزه یا افتخار.
- مثال: *The actor scooped up several awards for his performance. *
آن بازیگر چندین جایزه برای بازی اش کسب کرد.
( فوتبال ) در بغل گرفتن توپ توسط دروازبان
دقیقا" مدلی که هندی ها با دستشون غذارو جمع میکنن بین انگشتاشون و یه لقمه درست میکنن / وقتی که داریم املت میخوریم و ته ماهیتابه رو میخوایم با یه لقمه جمع کنیم ( به اصطلاح میخوایم کارو جمع کنیم ) یه لقمه با نون درست میکنیم
شتابزده و مشتاقانه خرید کردن
جمعیت بسیار زیادی از مردم چیزی را خیلی سریع خریداری کردند که قراره خیلی زود تموم بشه
برداشتن , بلند کردن
# He scooped up armfuls of clothes
# I scooped up my belongings into my handbag
# She bent down and scooped up the little dog
# She scooped the children up and ran with them to safety
بالا آوردن. حرکت دادن به سمت بالا،
Scooped up the water :بالا کشیدن آب
Scooped up the water :بالا کشیدن آب
با ماشین رفتن دنبال کسی
Anthony will scoop up the kids at 6 pm.
برداشتن بلند کردن
با حرکت سریع و ( با زور ) برداشتن،
قاپ زدن،
قاپیدن،
( از رو زمین ) جمع کردن
برداشتن و جابجایی مواد با ابزار قاشقی شکل ( مثل اسکوپ یا قاشق بستنی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)