اسم ( noun )
• (1) تعریف: a utensil with a short handle and a long, deep, curved bowl, used to take up sugar, grain, or the like.
- She used a large scoop to feed the dog.
[ترجمه پوریا] او برای غذا دادن به سگ از یک قاشق بزرگ استفاده کرد|
[ترجمه گوگل] او از یک قاشق بزرگ برای غذا دادن به سگ استفاده کرد[ترجمه ترگمان] او از یک قاشق بزرگ برای تغذیه سگ استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a utensil with a thick handle and a small round bowl, used to serve ice cream or the like; ladle.
• مشابه: ladle
• مشابه: ladle
- In the cafeteria, the mashed potatoes are doled out with a scoop.
[ترجمه گوگل] در کافه تریا، پوره سیب زمینی را با قاشق بیرون می آورند
[ترجمه ترگمان] در کافه تریا، پوره سیب زمینی پخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در کافه تریا، پوره سیب زمینی پخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the quantity of food or the like that fits in such utensils.
• مشابه: dip
• مشابه: dip
- He added another scoop of coal.
[ترجمه گوگل] او یک پیمانه دیگر زغال سنگ اضافه کرد
[ترجمه ترگمان] او یک قاشق دیگر از زغال سنگ هم اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک قاشق دیگر از زغال سنگ هم اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child wanted two scoops of ice cream.
[ترجمه گوگل] بچه دو پیمانه بستنی می خواست
[ترجمه ترگمان] بچه دو تکه بستنی می خواست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه دو تکه بستنی می خواست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an act of gathering or picking up with a scoop or similar implement, or with the hands and arms.
- With one scoop of her arms, the child gathered up her stuffed animals.
[ترجمه گوگل] کودک با یک پیمانه از دستش، حیوانات عروسکی خود را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] بچه با یک حرکت دستش حیوانات را جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه با یک حرکت دستش حیوانات را جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a hollow indentation made with or as if with a scoop.
- The small scoops in the sand were still visible.
[ترجمه گوگل] قاشق های کوچک روی شن ها هنوز قابل مشاهده بودند
[ترجمه ترگمان] تکه های کوچک شن در شن هنوز دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تکه های کوچک شن در شن هنوز دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a news item found and made known exclusively by one newspaper, television station, or the like.
• مشابه: exclusive
• مشابه: exclusive
- Our reporters were in the area when the fire broke out and were able to get the scoop.
[ترجمه حاج عماد] خبرنگار ما هنگامی که آتش سوزی آغاز شد در منطقه بود و توانست گزارش دسته اول را تهیه کند.|
[ترجمه amir] گزارشگران ما در هنگام شروع آتش سوزی در منطقه به سر می بردند و توانستند اخبار دست اول را درمورد ان ارائه نمایند.|
[ترجمه گوگل] خبرنگاران ما هنگام وقوع آتش سوزی در منطقه بودند و توانستند اسکوپ را بگیرند[ترجمه ترگمان] هنگامی که آتش خاموش شد خبرنگاران ما در منطقه بودند و توانستند این خبر را به دست آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scoops, scooping, scooped
حالات: scoops, scooping, scooped
• (1) تعریف: to dig out, lift out, or move with or as if with a scoop.
• مشابه: dip, swoop
• مشابه: dip, swoop
- Who will scoop the ice cream?
[ترجمه گوگل] چه کسی بستنی را خواهد برد؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی بستنی را خواهد آورد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چه کسی بستنی را خواهد آورد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Scoop the flour into a measuring cup.
[ترجمه گوگل] آرد را در یک پیمانه اندازه گیری کنید
[ترجمه ترگمان] آرد را به یک فن اندازه گیری تقسیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آرد را به یک فن اندازه گیری تقسیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to remove the contents of with or as if with a scoop; empty.
• مشابه: excavate, hollow, lade, ladle
• مشابه: excavate, hollow, lade, ladle
- He scooped the bowl of his pipe until it was clean.
[ترجمه گوگل] کاسه پیپش را تا تمیز کرد
[ترجمه ترگمان] او کاسه چپقش را تا وقتی که تمیز و تمیز بود برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او کاسه چپقش را تا وقتی که تمیز و تمیز بود برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to gather in or pick up swiftly (often fol. by up).
- The grandmother scooped the baby into her arms.
[ترجمه گوگل] مادربزرگ بچه را در آغوشش گرفت
[ترجمه ترگمان] مادر بزرگ کودک را در آغوش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مادر بزرگ کودک را در آغوش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He scooped up the laundry that was scattered on the bed.
[ترجمه گوگل] لباس های شسته شده روی تخت را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] لباس ها را برداشت و روی تخت ولو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لباس ها را برداشت و روی تخت ولو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to form (an indentation) with or as if with a scoop.
• مشابه: burrow, excavate, hole, hollow
• مشابه: burrow, excavate, hole, hollow
- They scooped holes in the sand.
[ترجمه گوگل] روی شن ها سوراخ کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها سوراخ های روی شن را سوراخ می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها سوراخ های روی شن را سوراخ می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to make a news item known before (a competitor).
- The village newspaper scooped the major dailies on that story.
[ترجمه گوگل] روزنامه دهکده روزنامههای مهم را در مورد آن داستان جستجو کرد
[ترجمه ترگمان] روزنامه روستا در این داستان روزنامه های اصلی را منتشر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روزنامه روستا در این داستان روزنامه های اصلی را منتشر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to take away or gather in something with or as if with a scoop.
• مشابه: excavate
• مشابه: excavate
- The bulldozers scooped until everything was cleared away.
[ترجمه گوگل] بولدوزرها تا زمانی که همه چیز پاکسازی شد، حرکت کردند
[ترجمه ترگمان] The تا وقتی که همه چیز پاک بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The تا وقتی که همه چیز پاک بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید