فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scolds, scolding, scolded
حالات: scolds, scolding, scolded
• : تعریف: to speak to with angry disapproval; reprimand; chastise.
• مترادف: bawl out, chastise, objurgate, reprimand, upbraid
• متضاد: praise
• مشابه: abuse, berate, blast, blister, castigate, chide, criticize, lambaste, lecture, rate, rebuke, reproach, reprove, revile, take to task
• مترادف: bawl out, chastise, objurgate, reprimand, upbraid
• متضاد: praise
• مشابه: abuse, berate, blast, blister, castigate, chide, criticize, lambaste, lecture, rate, rebuke, reproach, reprove, revile, take to task
- She scolded the child for hitting the dog.
[ترجمه گوگل] او کودک را به خاطر ضربه زدن به سگ سرزنش کرد
[ترجمه ترگمان] او بچه را به خاطر کتک زدن به سگ سرزنش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بچه را به خاطر کتک زدن به سگ سرزنش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to speak to someone with angry disapproval; use harsh language.
• مشابه: carp, chide, complain, criticize, nag, reprove
• مشابه: carp, chide, complain, criticize, nag, reprove
- I know what I did was wrong, but please don't scold.
[ترجمه :/] میدونم کاری ک کردم اشتباه بوده ولی لطفا سرزنشم نکن|
[ترجمه گوگل] می دانم کاری که کردم اشتباه بود، اما لطفا سرزنش نکنید[ترجمه ترگمان] می دانم کاری که کردم اشتباه بود، اما خواهش می کنم سرزنش نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: scoldingly (adv.), scolder (n.)
مشتقات: scoldingly (adv.), scolder (n.)
• : تعریف: a person who often scolds others.
• مترادف: faultfinder
• مترادف: faultfinder
- She was afraid she was turning into a scold.
[ترجمه گوگل] او می ترسید که تبدیل به یک سرزنش شود
[ترجمه ترگمان] می ترسید که او را سرزنش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می ترسید که او را سرزنش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید