اسم ( noun )
• (1) تعریف: the mark that remains on living tissue when a wound or burn has healed, or on a stem when a leaf, flower, or fruit has dropped from a plant.
• (2) تعریف: any mark left after physical or emotional damage.
- scars left by a childhood trauma
[ترجمه گوگل] زخم های به جا مانده از یک ترومای دوران کودکی
[ترجمه ترگمان] زخم هایی که براثر ضربه کودکی به جا گذاشته شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زخم هایی که براثر ضربه کودکی به جا گذاشته شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scars, scarring, scarred
حالات: scars, scarring, scarred
• : تعریف: to cause a scar on.
- Strip mining scarred the beautiful countryside.
[ترجمه گوگل] استخراج نوار حومه زیبا را زخمی کرد
[ترجمه ترگمان] معدن نوار معدنی مناطق زیبا را خراب کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معدن نوار معدنی مناطق زیبا را خراب کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to leave a scar.
- That burn will probably scar.
[ترجمه ۰۹۹۱۲۰۰۱۲۰۸] جای این سوختگی به احتمال میماند|
[ترجمه گوگل] آن سوختگی احتمالا زخمی خواهد شد[ترجمه ترگمان] اون سوزش احتمالا جای زخم باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to become marked with a scar or scars.
- Her skin scarred horribly.
[ترجمه امیرحسین سوری] پوستش به طرز وحشتناک زخم شده بود|
[ترجمه گوگل] پوستش به طرز وحشتناکی زخم شده بود[ترجمه ترگمان] پوستش به طرز وحشتناکی پر از زخم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید