satisfying

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: causing a feeling of having one's needs, hopes, or expectations fulfilled.

- It's very satisfying to see how much progress we've made on this project so far.
[ترجمه گوگل] بسیار خوشحال کننده است که می بینیم تا کنون چقدر پیشرفت در این پروژه داشته ایم
[ترجمه ترگمان] دیدن این که چقدر پیشرفت در این پروژه تا به حال انجام شده است بسیار رضایت بخش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These home-cooked meals are very simple but satisfying.
[ترجمه گوگل] این غذاهای خانگی بسیار ساده اما رضایت بخش هستند
[ترجمه ترگمان] این وعده های غذایی خانگی بسیار ساده اما رضایت بخش هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. more satisfying
رضایت بخش تر

2. In moderating, not satisfying, desires, lies peace.
[ترجمه گوگل]در تعدیل، نه ارضای خواسته ها، آرامش نهفته است
[ترجمه ترگمان]در تعدیل، نه ارضا کردن، آرزوها، صلح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Many elderly people continue to have satisfying sexual relationships.
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد مسن همچنان روابط جنسی رضایت بخشی دارند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از افراد مسن به ارضا روابط جنسی ادامه می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It's a most satisfying meal.
[ترجمه گوگل]این یک وعده غذایی رضایت بخش است
[ترجمه ترگمان]این a وعده غذایی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It can be very satisfying to work in the garden.
[ترجمه گوگل]کار در باغ می تواند بسیار رضایت بخش باشد
[ترجمه ترگمان]کار کردن در باغ بسیار رضایت بخش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It's satisfying to play a game really well.
[ترجمه گوگل]واقعاً خوب انجام یک بازی راضی کننده است
[ترجمه ترگمان]انجام یک بازی واقعا رضایت بخش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We are never late in satisfying him for his labor.
[ترجمه گوگل]ما هرگز در جلب رضایت او برای زحماتش دیر نمی کنیم
[ترجمه ترگمان]ما هیچ وقت برای این کار دیر نمی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His spade cleaved the firm sand with a satisfying crunch.
[ترجمه گوگل]بیل او شن های سفت را با صدایی رضایت بخش شکافت
[ترجمه ترگمان]بیل او شن محکمی را با یک برخورد رضایت بخش تقسیم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There's something deeply satisfying about eating vegetables that you have grown yourself.
[ترجمه آذر اسدی] چیزی که عمیقاً رضایت بخش است، این است که سبزی را می خورید که خودتان پرورش داده اید.
|
[ترجمه گوگل]چیزی عمیقاً رضایت بخش در خوردن سبزیجاتی که خودتان پرورش داده اید وجود دارد
[ترجمه ترگمان]چیزی عمیقا در مورد خوردن سبزیجات وجود دارد که شما خودتان رشد کرده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is very satisfying to know that the project was a success.
[ترجمه گوگل]بسیار خوشحال کننده است که بدانیم این پروژه موفقیت آمیز بوده است
[ترجمه ترگمان]بسیار رضایت بخش است که بدانید این پروژه موفقیت آمیز بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The book is more satisfying if you read each chapter in sequence.
[ترجمه گوگل]اگر هر فصل را به ترتیب بخوانید، کتاب رضایت‌بخش‌تر است
[ترجمه ترگمان]اگر هر فصل را به ترتیب بخوانید، این کتاب بسیار رضایت بخش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was hard work on the farm but satisfying.
[ترجمه گوگل]کار در مزرعه سخت بود اما رضایت بخش بود
[ترجمه ترگمان]توی مزرعه کار سختی بود اما ارضا کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Working with them was our most satisfying activity.
[ترجمه گوگل]کار با آنها رضایت بخش ترین فعالیت ما بود
[ترجمه ترگمان]کار کردن با آن ها most فعالیت ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Above: Bangers and mash - savoury and satisfying.
[ترجمه گوگل]بالا: بنگرز و ماش - خوش طعم و سیر کننده
[ترجمه ترگمان]بالا: bangers و mash و satisfying
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He provides a satisfying self-portrait, though not a particularly flattering one.
[ترجمه گوگل]او یک سلف پرتره رضایت بخش ارائه می دهد، هرچند که به طور خاص چاپلوس کننده نیست
[ترجمه ترگمان]او تصویری رضایت بخش از خود ارایه می دهد، هر چند که یک پرتره فوق العاده جذاب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• gratifying, providing satiation; fulfilling a desire or need
gratification, act of satiating; fulfillment of a desire or need
something that is satisfying gives you a feeling of pleasure and fulfilment.

پیشنهاد کاربران

برآورده کردن
خوشحال کننده، آرامش ( تقریباً آرامش بخش میشه ) ارضاء روحی و روانی و جسمی و. . .
حال خوب کُن
۱. ارضا کننده. قانع کننده ۲. کافی. ۳. مطلوب ۴. لذت بخش
مثال:
These home - cooked meals are very simple but satisfying.
این غذاهای خانگی خیلی ساده ولی کافی {و لذت بخش} هستند.
قانع کننده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : satisfy
✅️ اسم ( noun ) : satisfaction
✅️ صفت ( adjective ) : satisfactory / satisfying / satisfied
✅️ قید ( adverb ) : satisfactorily / satisfyingly
لذت بخش. کِیف دهنده، حال دهنده
ارضا کننده
مطلوب
در کل معنی سیر شدن
تا غذا پسند ت نباشه میخوری تا سیر بشی نه
He is satisfying his hunger
او میخوره تا خوب سیر بشه یا گرسنگیش رفع بشه
If you want to start your morning with a satisfying and savory dish
اگر میخوای صبحتو آغاز کنی با غذای که سیر بشی هم دلچسب باشه
خوشایند
راضی کننده
Let S be a multiplicatively closed subset of R satisfying》 the maximal multiple condition》
. . .
فرض کنید S یک زیرمجموعه ضربی بسته از R که در شرط مضرب ماکسیمال صدق می کند یا
شرط مضرب ماکسیمال در آن برقرار است.
منابع• http://rzanqoo@gmail.com
satisfying ( adj ) = gratifying ( adj )
به معناهای: لذت بخش، رضایت بخش، خشنود کننده، خوشحال کننده، مایه خشنودی، راضی کننده
برقرار است:
خشنود کننده
رضایت بخش، مورد قبول
در ریاضیات به معنی صدق کردن، برقرار بودن
رضایت خاطر
ارزشمند، ارزنده، رضایت بخش
ارضا، برآورده سازی، برطرف سازی، رفع، پاسخگویی، جوابگویی، جواب دهی، ادا، جبران، تلافی، اقناع، کفایت، تلافی
راضی کننده، برآورده کننده، برآورنده، برطرف کننده، رافع، پاسخگو، جوابگو، اداکننده، جبران کننده، کافی
رضایت بخش
صدق کردن ، براورده کردن
صدق کردن، صادق
برآوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس