satisfaction

/ˌsætəsˈfækʃn̩//ˌsætɪsˈfækʃn̩/

معنی: رضایت، خوشنودی، خرسندی، خوشحالی، رضامندی، ارضاء، اقناع
معانی دیگر: خشنودی، کام بخشی، ارضا، سرشارسازی، برآوردن، جریمه، خسارت، جبران، تلافی، تاوان، غرامت، مایه ی خرسندی، مایه ی خشنودی، باعث رضایت، موجب مسرت، تادیه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a feeling of fulfillment; pleasurable fullness and completion.
مترادف: appeasement, content, contentment, fulfillment, gratification, happiness, pleasure
متضاد: consternation, disappointment, discontent, displeasure, dissatisfaction
مشابه: enjoyment, pride

- Her acceptance into a prestigious college gave her parents great satisfaction.
[ترجمه گوگل] پذیرش او در یک کالج معتبر باعث رضایت والدینش شد
[ترجمه ترگمان] پذیرش او در یک کالج معتبر باعث خشنودی پدر و مادرش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gets little satisfaction from his work, although it pays well.
[ترجمه نوید همتی] از کارش چندان رضایتی ندارد، با اینکه حقوق خوبی میگیرد
|
[ترجمه تلما] او از کارش رضایتی ندارد اگرچه پول خوبی دریافت میکند
|
[ترجمه احمد ذاکری] با اینکه حقوق خوبی دریافت می کند، اما چندان از کارش راضی نیست.
|
[ترجمه گوگل] او از کار خود رضایت چندانی نمی گیرد، هر چند که درآمد خوبی دارد
[ترجمه ترگمان] از کارش رضایت چندانی ندارد، هر چند که خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of satisfying.
مترادف: appeasement, assuagement, fulfillment, gratification
متضاد: disappointment, dissatisfaction

- Infants must rely on others for the satisfaction of their needs.
[ترجمه گوگل] نوزادان باید برای ارضای نیازهای خود به دیگران تکیه کنند
[ترجمه ترگمان] اطفال باید برای ارضای نیازهای خود به دیگران تکیه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: compensation or payment for a debt.
مترادف: compensation, reparation, repayment, settlement
مشابه: offset

- This letter officially informs you of the satisfaction of your mortgage.
[ترجمه گوگل] این نامه رسماً رضایت شما را از وام مسکن اعلام می کند
[ترجمه ترگمان] این نامه رسما اعلام رضایت شما را به شما می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have written to the dealer and explained the defect but have not received satisfaction as yet.
[ترجمه گوگل] من به فروشنده نامه نوشتم و نقص را توضیح دادم اما هنوز رضایتی دریافت نکرده ام
[ترجمه ترگمان] من به دیلر نوشته ام و عیب را توضیح دادم، اما هنوز راضی نشده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: restitution for an injury or wrong.
مترادف: amends, damage, indemnity, recompense, reparation, restitution
مشابه: compensation

- His reputation was tarnished and he demanded satisfaction.
[ترجمه saman] آبرویش خدشه دار شد و او خواستار گرفتن خسارت شد.
|
[ترجمه گوگل] آبرویش خدشه دار شد و رضایت طلبید
[ترجمه ترگمان] شهرت او لکه دار شده بود و از آن لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a chance for repairing a wrong.

جمله های نمونه

1. solid satisfaction
رضایت تام

2. the satisfaction of one's thirst
ارضا تشنگی،رفع عطش

3. give satisfaction
1- خرسند کردن،خشنود کردن،موجب رضامندی شدن 2- (سابقا) دعوت به دوئل را پذیرفتن

4. job satisfaction
(میزان) خشنودی از شغل خود،رضایت شغلی

5. the complete satisfaction of the workers' demands
برآوردن کلیه ی خواسته های کارگران

6. the mother's satisfaction could be seen in her eyes
رضایت مادر از چشمانش هویدا بود.

7. to the satisfaction of (someone)
بنا به دلخواه و رضایت کسی

8. a smile of satisfaction
لبخندی حاکی از رضایت

9. they demanded that satisfaction be made to those whose houses were damaged by the rioting students
آنان خواستار شدند تا به کسانی که خانه های آنها توسط دانشجویان شورشی آسیب دیده است غرامت بدهند.

10. we guarantee our customers' satisfaction
رضایت مشتریان را تضمین می کنیم.

11. what pleases me most is your satisfaction
آنچه مرا از همه بیشتر خرسند می کند رضامندی شماست.

12. children found it a novelty and a satisfaction to work in the factory
کار کردن در کارخانه برای بچه ها تازگی داشت و موجب خشنودی آنان گردید.

13. if you insult my family, i will demand satisfaction
اگر به خانواده ام توهین بکنی درخواست تاوان (یا درخواست دوئل) خواهم کرد.

14. the poet looked at his own book of poems with indescribable satisfaction
شاعر با خشنودی وصف ناپذیر به کتاب اشعار خود نگاه کرد.

15. He had the satisfaction of seeing his book become a best-seller.
[ترجمه گوگل]او از پرفروش شدن کتابش راضی بود
[ترجمه ترگمان]رضایت از دیدن کتاب او به عنوان بهترین فروشنده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Satisfaction lies in the effort, not in the attainment. Full effort is full victory. Mahatma Gandhi
[ترجمه گوگل]رضایت در تلاش است نه در دستیابی تلاش کامل پیروزی کامل است مهاتما گاندی
[ترجمه ترگمان]رضایت در تلاش و نه در کسب موفقیت نهفته است تلاش کامل، پیروزی کامل است مهاتما گاندی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He gets perverse satisfaction from embarrassing people.
[ترجمه گوگل]او از شرمساری مردم رضایت انحرافی می گیرد
[ترجمه ترگمان]اون از مردم خجالت میکشه که باعث ناراحتی مردم میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He nodded with a peculiarly male satisfaction at her capitulation.
[ترجمه گوگل]او با رضایت عجیبی از تسلیم شدن او سرش را تکان داد
[ترجمه ترگمان]او با رضایت خاصی در حال تسلیم شدن به capitulation سرش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The boy explained to the satisfaction of the court why he had lied.
[ترجمه گوگل]پسر با رضایت دادگاه توضیح داد که چرا دروغ گفته است
[ترجمه ترگمان]پسر با رضایت خاطر به دادگاه توضیح داد که چرا دروغ گفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The company is trying to improve customer satisfaction.
[ترجمه گوگل]این شرکت در تلاش است تا رضایت مشتریان را افزایش دهد
[ترجمه ترگمان]این شرکت می کوشد تا رضایت مشتری را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. It gave me a feeling of satisfaction.
[ترجمه گوگل]این به من احساس رضایت داد
[ترجمه ترگمان]احساس رضایت خاطر به من دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. She looked back on her career with great satisfaction.
[ترجمه گوگل]او با رضایت زیادی به حرفه خود نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با رضایت فراوان به شغل خود نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Satisfaction doesn't come from the outside, but from the inside.
[ترجمه گوگل]رضایت از بیرون نمی آید، بلکه از درون می آید
[ترجمه ترگمان]satisfaction از بیرون نمیاد، اما از داخل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رضایت (اسم)
consent, concurrence, acquiescence, satisfaction, contentment, euphoria, adhesion

خوشنودی (اسم)
satisfaction, content, gaiety

خرسندی (اسم)
satisfaction, contentment, happiness, joy, joyfulness, gladness

خوشحالی (اسم)
satisfaction, euphoria, glee, mirth, gladness

رضامندی (اسم)
satisfaction, euphoria

ارضاء (اسم)
satisfaction

اقناع (اسم)
satisfaction

تخصصی

[ریاضیات] رضایت، رضا

انگلیسی به انگلیسی

• appeasement of a desire; gratification of a need; feeling of gratification; pleasure, contentment; compensation, remuneration; placation, appeasement; fulfillment
satisfaction is the pleasure you feel when you do something that you wanted or needed to do or when you have done something well.
if you get satisfaction from someone, you get money or an apology from them because of some harm or injustice which has been done to you.
if something is done to your satisfaction, you are happy with the way it has been done.

پیشنهاد کاربران

رضایت
مثال: His smile of satisfaction indicated that he was pleased with the results.
لبخند رضایت او نشان داد که او از نتایج راضی بوده است
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
خوشی ها
لذت ها
در حقوق : تراضی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : satisfy
✅️ اسم ( noun ) : satisfaction
✅️ صفت ( adjective ) : satisfactory / satisfying / satisfied
✅️ قید ( adverb ) : satisfactorily / satisfyingly
در حقوق به معنای " جلب رضایت"
ارضا
sexual satisfaction
ارضای جنسی
بسندگی
Satisfaction
Fulfillment
Happiness
معنی همش رضایت
😘
در حسابداری = تسویه
اطمینان یافتن، متقاعد شدن
سیری
رضایتمندی
خوشبختی

I am fully aware of my new family membership
Please do not put him in a critical situation because of material things in this critical situation.
Let the value of his efforts be given to me with a smile on my face and the satisfaction of my heart
...
[مشاهده متن کامل]

من آگاهی کاملی برای عضویت در خانواده جدید آیندم دارم
خواهش میکنم او را به دلیل مسائل مادی در این شرایط بحرانی قرار ندهید.
بگذارید ارزش تلاشهای او با لبخندی بر چهره من و با رضایت بخشی به من عطا شود

اسم:
fulfilment of one's wishes, expectations, or needs, or the pleasure derived from this. تحقق آرزوها، انتظارات، یا نیازهای شما، یا لذت حاصل از آن.
"I looked round with satisfaction""من با رضایت نگاه کردم"
...
[مشاهده متن کامل]

the payment of a debt or fulfilment of an obligation or claim. پرداخت بدهی یا انجام یک تعهد یا ادعا.
"in full and final satisfaction of the claim""در رضایت کامل و نهایی ادعا"
Christ's atonement for sin. رستگاری مسیح برای گناه

موفقیت به او احساس رضایت زیادی می داد.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس