اسم ( noun )
• (1) تعریف: a feeling of fulfillment; pleasurable fullness and completion.
• مترادف: appeasement, content, contentment, fulfillment, gratification, happiness, pleasure
• متضاد: consternation, disappointment, discontent, displeasure, dissatisfaction
• مشابه: enjoyment, pride
• مترادف: appeasement, content, contentment, fulfillment, gratification, happiness, pleasure
• متضاد: consternation, disappointment, discontent, displeasure, dissatisfaction
• مشابه: enjoyment, pride
- Her acceptance into a prestigious college gave her parents great satisfaction.
[ترجمه گوگل] پذیرش او در یک کالج معتبر باعث رضایت والدینش شد
[ترجمه ترگمان] پذیرش او در یک کالج معتبر باعث خشنودی پدر و مادرش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پذیرش او در یک کالج معتبر باعث خشنودی پدر و مادرش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gets little satisfaction from his work, although it pays well.
[ترجمه نوید همتی] از کارش چندان رضایتی ندارد، با اینکه حقوق خوبی میگیرد|
[ترجمه تلما] او از کارش رضایتی ندارد اگرچه پول خوبی دریافت میکند|
[ترجمه احمد ذاکری] با اینکه حقوق خوبی دریافت می کند، اما چندان از کارش راضی نیست.|
[ترجمه گوگل] او از کار خود رضایت چندانی نمی گیرد، هر چند که درآمد خوبی دارد[ترجمه ترگمان] از کارش رضایت چندانی ندارد، هر چند که خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act of satisfying.
• مترادف: appeasement, assuagement, fulfillment, gratification
• متضاد: disappointment, dissatisfaction
• مترادف: appeasement, assuagement, fulfillment, gratification
• متضاد: disappointment, dissatisfaction
- Infants must rely on others for the satisfaction of their needs.
[ترجمه گوگل] نوزادان باید برای ارضای نیازهای خود به دیگران تکیه کنند
[ترجمه ترگمان] اطفال باید برای ارضای نیازهای خود به دیگران تکیه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اطفال باید برای ارضای نیازهای خود به دیگران تکیه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: compensation or payment for a debt.
• مترادف: compensation, reparation, repayment, settlement
• مشابه: offset
• مترادف: compensation, reparation, repayment, settlement
• مشابه: offset
- This letter officially informs you of the satisfaction of your mortgage.
[ترجمه گوگل] این نامه رسماً رضایت شما را از وام مسکن اعلام می کند
[ترجمه ترگمان] این نامه رسما اعلام رضایت شما را به شما می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این نامه رسما اعلام رضایت شما را به شما می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have written to the dealer and explained the defect but have not received satisfaction as yet.
[ترجمه گوگل] من به فروشنده نامه نوشتم و نقص را توضیح دادم اما هنوز رضایتی دریافت نکرده ام
[ترجمه ترگمان] من به دیلر نوشته ام و عیب را توضیح دادم، اما هنوز راضی نشده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من به دیلر نوشته ام و عیب را توضیح دادم، اما هنوز راضی نشده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: restitution for an injury or wrong.
• مترادف: amends, damage, indemnity, recompense, reparation, restitution
• مشابه: compensation
• مترادف: amends, damage, indemnity, recompense, reparation, restitution
• مشابه: compensation
- His reputation was tarnished and he demanded satisfaction.
[ترجمه saman] آبرویش خدشه دار شد و او خواستار گرفتن خسارت شد.|
[ترجمه گوگل] آبرویش خدشه دار شد و رضایت طلبید[ترجمه ترگمان] شهرت او لکه دار شده بود و از آن لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a chance for repairing a wrong.