• (1)تعریف: the state or quality of being sane. • متضاد: insanity, lunacy, madness • مشابه: mind
• (2)تعریف: soundness of judgment. • متضاد: insanity
جمله های نمونه
1. There were moments when he doubted his own sanity.
[ترجمه گوگل]لحظاتی بود که به سلامت عقل خود شک می کرد [ترجمه ترگمان]لحظاتی بود که به عقل خودش شک داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. I began to doubt his sanity.
[ترجمه سجاد] من به سلامت عقلی او شک کردم
|
[ترجمه گوگل]من شروع به شک کردم به سلامت عقل او [ترجمه ترگمان]من به سلامت عقل او پی بردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. She managed to keep her sanity throughout the ordeal.
[ترجمه گوگل]او در تمام مدت مصیبت توانست عقل خود را حفظ کند [ترجمه ترگمان]او توانست سلامت عقل خود را در طول این امتحان سخت حفظ کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He pleads for sanity in a lunatic world.
[ترجمه گوگل]او برای سلامت عقل در دنیایی دیوانه التماس می کند [ترجمه ترگمان]او از سلامت عقل در دنیای دیوانه دفاع می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Stock market trading slowly settled down as sanity returned.
[ترجمه گوگل]با بازگشت عقلانیت، معاملات بازار سهام به آرامی آرام شد [ترجمه ترگمان]معاملات بازار بورس بتدریج به همان اندازه که عقل باز می گشت، آرام گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Her office was an oasis of peace and sanity amid the surrounding chaos.
[ترجمه گوگل]دفتر او واحه ای از آرامش و سلامت عقل در میان هرج و مرج اطراف بود [ترجمه ترگمان]دفتر او در میان هرج و مرج اطراف واحه صلح و سلامت بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. I doubt the sanity of such a plan.
[ترجمه گوگل]من به صحت چنین طرحی شک دارم [ترجمه ترگمان]من به عقل چنین نقشه ای شک دارم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. I fear for her sanity if this continues much longer.
[ترجمه گوگل]من از سلامت عقل او می ترسم اگر این وضعیت خیلی بیشتر ادامه یابد [ترجمه ترگمان]اگر این ادامه پیدا کند، من از سلامت او می ترسم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Such a move is essential for the sanity of all concerned.
[ترجمه گوگل]چنین حرکتی برای سلامت عقل همگان ضروری است [ترجمه ترگمان]چنین حرکتی برای سلامت عقل همه افراد ضروری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The pace of city life threatens our sanity.
[ترجمه گوگل]سرعت زندگی در شهر، سلامت عقل ما را تهدید می کند [ترجمه ترگمان]سرعت زندگی شهری سلامت ما را تهدید می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. She wondered if she was losing her sanity .
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که آیا او عقل خود را از دست می دهد [ترجمه ترگمان]از خودش می پرسید که عقلش را از دست داده است یا نه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Sanity appears to be returning to the stock market.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد سلامت عقل در حال بازگشت به بازار سهام است [ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که Sanity به بازار سهام باز می گردد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Her fragile sanity crept away from the edge to cower inside the fortress of her orders.
[ترجمه گوگل]عقل شکننده او از لبه دور شد تا در قلعه دستوراتش خم شود [ترجمه ترگمان]سلامت ضعیف او از لبه پرتگاه به بیرون خزیده بود تا به درون دژ فرمان براند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Sanity was very quickly returning to her, and it wasn't a pleasant sensation.
[ترجمه گوگل]سلامتی خیلی سریع به سمت او برمی گشت و این حس خوشایند نبود [ترجمه ترگمان]خیلی سریع به او برگشت و این احساس خوشایندی نبود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. He and his wife finally had to move from their apartment just to preserve their sanity.
[ترجمه گوگل]او و همسرش بالاخره مجبور شدند برای حفظ سلامت عقل خود از آپارتمان خود نقل مکان کنند [ترجمه ترگمان]او و همسرش بالاخره مجبور شدند از apartment نقل مکان کنند تا سلامت عقل خود را حفظ کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
عاقلی (اسم)
reason, sanity, wise behavior
خوشفکری (اسم)
reason, sanity, soundness, robustness
تخصصی
[بهداشت] سلامت روانی
انگلیسی به انگلیسی
• saneness, soundness of mind; rationality, judiciousness, prudence a person's sanity is their ability to think and behave in a normal and reasonable way. sanity is also the quality of having a purpose and a regular pattern, rather than being confusing and worrying.
پیشنهاد کاربران
۱. سلامت عقل ۲. شعور. قوه تمیز مثال: There were moments when he doubted his own sanity. وقتهایی بود که او به سلامت عقل خودش شک داشت.
1 - the state of having a healthy mind and not being mentally ill اسم/ داشتن ذهن سالم و نداشتن بیمار روانی/ سلامت روانی He'd been behaving so strangely that they began to doubt/question his sanity. ... [مشاهده متن کامل]
to keep/preserve/retain your sanity 2 - the fact of showing good judgment and understanding: واقعیت نشان دادن قضاوت و درک خوب، عقلانیت The closer we got to the deadline for action, the more I questioned the sanity of the decision we had taken. Maybe Jenny can bring some sanity into this crazy situation.
مترادف عامیانه : Marbles به صورت جمع به کنایه از صحت و تندرستی فرد دارد. /persons who are born without all their marbles — Arthur Miller
گاهی به معنای �از کوره در رفتن� مثل این جمله: وقتی مردم با صدای بلند حرف بزنن من از کوره در میرم : It is really hard to keep my sanity when people are talking too loud. یا قاطی کردن ، مثل این جمله معروف درباره نیچه که از سال ۱۸۸۸ به بعد�از کوره در رفت �، یه کم باسلامت روانی فرق داره، نبوغه نه بی عقلی: in 1888, his final year of sanity, Nietzsche produced two books ... [مشاهده متن کامل]