1. salt beef
گوشت گاو نمک سود
2. salt butter
کره ی نمک زده
3. salt in solution
نمک محلول
4. salt in the native state
نمک در حالت طبیعی
5. salt is added to whatever spoils . . .
هر چه بگندد نمکش می زنند . . .
6. salt is insoluble in water
گچ در آب حل نمی شود.
7. salt is soluble in water
نمک در آب حل می شود.
8. salt marshes
مرداب های شورابی
9. salt shaker
نمک پاش
10. salt tears
اشک های شور
11. salt water
آب شور
12. salt away (or down)
1- در نمک خواباندن،نمک سود کردن 2- (عامیانه) اندوختن (به ویژه پول)،کنار گذاشتن
13. salt of the earth
(انجیل) صالح و خوب،نیکومنش
14. salt out
(شیمی) با افزودن ملح محلول را تجزیه یا ته نشین کردن
15. a salt shaker and a pepper shaker
فلفل دان و نمکدان
16. a salt solution
محلول نمک دار
17. add salt to your own taste
به سلیقه ی خودتان نمک بزنید.
18. table salt
نمک روی میز
19. to salt an icy sidewalk
روی پیاده رو یخ زده نمک پاشیدن
20. to salt down pork
گوشت خوک را در آب نمک خواباندن
21. to salt fish
ماهی را نمک سود کردن
22. to salt food
نمک به خوراک زدن
23. rub salt on someone's wounds
روی زخم کسی نمک پاشیدن،دردکسی را بیشتر کردن
24. add some salt to the salad
قدری نمک سالاد را زیاد کن.
25. an old salt
ملوان پیر
26. he sprinkled salt on his food
روی خوراک خود نمک پاشید.
27. the california salt flats
شوره زارهای کالیفرنیا
28. worth one's salt
دارای ارزش کافی (در مقابل مزدی که می گیرد یا در برابر هزینه ی آن)
29. worth one's salt
مستحق حقوق و مزایایی که می گیرد،زبده،کارآمد
30. a grain of salt
یک دانه نمک
31. a pinch of salt
یک سر انگشت نمک
32. flour, sugar, and salt are staples
آرد و شکر و نمک از مواد مصرفی بنیادین هستند.
33. fresh water and salt water
آب شیرین و آب شور
34. his humor adds salt to his conversation
شوخ طبعی او مکالمات او را خوش مزه تر می کند.
35. the infusion of salt water
تزریق (آهسته ی) آب نمک
36. the purchase of salt marshes was another of his harebrained projects
خرید شوره زارهای مردابی یکی دیگر از نقشه های نابخردانه ی او بود.
37. any teacher worth his salt knows that
هر معلم واقعی آن (چیز) را می داند.
38. please reach me the salt
لطفا نمک را رد کنید.
39. this food needs less salt and more sugar
این خوراک نمک کمتر و شکر بیشتری لازم دارد.
40. to distil off the salt from sea water
نمک آب دریا را گرفتن
41. above (or below) the salt
در صدر میز (یا در پایین میز)،در مقام شامخ (یا در مقام پایین)
42. with a grain of salt
با شک و تردید،با بدبینی
43. with a grain of salt
با بدبینی،با ناباوری،با شک و تردید
44. with a pinch of salt
با احتیاط،با دیرباوری
45. bathe the burned parts with salt water
جاهای سوخته را با آب نمک بشویید.
46. you have put too much salt in the food
خیلی به خوراک نمک زده ای.
47. at the restaurant she snitched the salt shaker
در رستوران نمکدان را کش رفت.
48. it needs just a trace more salt
فقط یک ذره دیگر نمک لازم دارد.
49. javad proved to be worth his salt
در عمل معلوم شد که بودن جواد به صرفه است (کارش از حقوقی که می گیرد بیشتر ارزش دارد).
50. the soup needs a dash of salt
آبگوشت یک ذره نمک لازم دارد.
51. a level teaspoonful of sugar and some salt
یک قاشق پر شکر و کمی نمک
52. take what he says with a grain of salt
حرف های او را باور نکن.
53. an acid can react with a base to form a salt
اسید می تواند با باز فعل و انفعال بکند و ملح تشکیل بدهد.