salesman

/ˈseɪlzmən//ˈseɪlzmən/

معنی: فروشنده، فروشنده سیار، ویزیتور
معانی دیگر: (در فروشگاه ها - مرد) فروشنده، فروشنده، ویزیتور، فروشنده سیار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: salesmen
• : تعریف: a man who sells goods or services as an occupation, esp. in a store or throughout a specific geographic territory.
مترادف: agent, salesperson
مشابه: drummer, merchant, representative, salesclerk, seller, vendor

جمله های نمونه

1. the salesman demonstrated the refrigerator to customers
فروشنده طرز کار یخچال را به مشتریان نشان داد.

2. a door-to-door salesman
فروشنده ی دوره گرد

3. a sharp salesman
فروشنده ی زرنگ

4. a traveling salesman
فروشنده ی سیار

5. an ace salesman
فروشنده ی ماهر

6. an aggressive salesman
فروشنده ی اهل فشار و تحمیل

7. an authorized salesman
فروشنده ی مجاز

8. each traveling salesman has his own special territory
هریک از فروشندگان سیار حوزه ی مختص به خود را دارند.

9. being a travelling salesman has allowed him to pamper his wanderlust
فروشنده ی سیار بودن به او اجازه داده است که سفر دوستی خود را اقناع کند.

10. he operated as a salesman for two years
مدت دو سال به عنوان فروشنده کار کرد.

11. the larded words of the salesman
حرف های چرب و نرم فروشنده

12. to cover a territory as a salesman
تصدی ناحیه ای را به عنوان فروشنده به عهده داشتن

13. The salesman sorted his new consignment of stockings.
[ترجمه گوگل]فروشنده محموله جدید جوراب خود را مرتب کرد
[ترجمه ترگمان]فروشنده محموله جدیدش را مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The salesman quickly unrolled the carpet.
[ترجمه گوگل]فروشنده به سرعت فرش را باز کرد
[ترجمه ترگمان]فروشنده به سرعت فرش را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The salesman is still persisting with his demands.
[ترجمه گوگل]فروشنده همچنان بر خواسته های خود پافشاری می کند
[ترجمه ترگمان]فروشنده همچنان با خواسته های خود پافشاری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The salesman persuaded us to buy his product.
[ترجمه گوگل]فروشنده ما را متقاعد کرد که محصولش را بخریم
[ترجمه ترگمان]فروشنده ما را قانع کرد که محصول او را بخریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Mr Singh was a highly successful salesman.
[ترجمه گوگل]آقای سینگ فروشنده بسیار موفقی بود
[ترجمه ترگمان]آقای سینگ یک فروشنده بسیار موفق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The salesman brought some samples of his firm's products.
[ترجمه گوگل]فروشنده چند نمونه از محصولات شرکتش را آورد
[ترجمه ترگمان]فروشنده تعدادی از محصولات شرکت خود را آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The aspect of the salesman frightened the customer off.
[ترجمه گوگل]جنبه فروشنده مشتری را می ترساند
[ترجمه ترگمان]جنبه فروشنده آن مشتری را به وحشت انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فروشنده (اسم)
vendor, monger, candy man, seller, salesman, salesperson, pusher, marketeer, marketer, shop assistant, shopman

فروشنده سیار (اسم)
salesman, pitchman, traveling salesman, travelling salesman

ویزیتور (اسم)
salesman

انگلیسی به انگلیسی

• man salesperson, male vendor, male who sells merchandise or services
a salesman is a man whose job is selling things, especially directly to shops or other businesses.

پیشنهاد کاربران

1. فروشنده 2. نماینده فروش. بازاریاب
مثال:
a slick salesman
یک فروشنده ی چرب زبان
مرد فروشنده

بپرس