sadden

/ˈsædn̩//ˈsædn̩/

معنی: غمگین کردن، افسرده شدن، متاثر ساختن، غمگین ساختن یاشدن، متالم کردن
معانی دیگر: غمگین کردن یا شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: saddens, saddening, saddened
مشتقات: saddeningly (adv.)
• : تعریف: to make or become sad.
متضاد: elate, gladden
مشابه: gloom, grieve

جمله های نمونه

1. It saddened me that I would never see them again.
[ترجمه گوگل]غمگینم کرد که دیگر هرگز آنها را نخواهم دید
[ترجمه ترگمان]مرا ناراحت می کرد که دیگر آن ها را نخواهم دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The cruelty in the world saddens me incredibly.
[ترجمه گوگل]ظلم و ظلم در دنیا مرا به طرز باورنکردنی غمگین می کند
[ترجمه ترگمان]بی رحمی در جهان مرا به شدت ناراحت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Those who knew him are saddened by his death.
[ترجمه گوگل]کسانی که او را می شناختند از مرگش اندوهگین هستند
[ترجمه ترگمان]کسانی که او را می شناختند، از مرگ او ناراحت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. My little cat's death saddened me.
[ترجمه گوگل]مرگ گربه کوچولو من را ناراحت کرد
[ترجمه ترگمان]مرگ گربه کوچک من مرا ناراحت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Not pleased by external gains, not saddened by personal losses.
[ترجمه گوگل]از دستاوردهای بیرونی راضی نیستیم، از ضررهای شخصی غمگین نیستم
[ترجمه ترگمان]نه تنها از دست منافع خارجی راضی نیست، بلکه از ضرر شخصی ناراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The bad news saddened me.
[ترجمه گوگل]خبر بد من را ناراحت کرد
[ترجمه ترگمان] خبر بد من رو ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He saddened at the memory of her death.
[ترجمه گوگل]او از یاد مرگ او غمگین شد
[ترجمه ترگمان]از خاطره مرگش ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Fans were saddened to see the former champion play so badly.
[ترجمه گوگل]هواداران از دیدن بازی بد این قهرمان سابق ناراحت شدند
[ترجمه ترگمان]طرفداران از دیدن این که قهرمان سابق خیلی بد بازی می کند، ناراحت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was disappointed and saddened that legal argument had stopped the trial.
[ترجمه گوگل]او ناامید و غمگین بود که بحث حقوقی دادگاه را متوقف کرده بود
[ترجمه ترگمان]او نومید شد و غمگین شد که بحث قانونی دادگاه را متوقف کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I saddened at the memory of his death.
[ترجمه گوگل]با یاد مرگش ناراحت شدم
[ترجمه ترگمان]از خاطره مرگش ناراحت بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Don't sadden your friends and gladden your enemies.
[ترجمه گوگل]دوستان خود را ناراحت و دشمنان خود را خوشحال نکنید
[ترجمه ترگمان]دوستانت را ناراحت نکن و enemies را شاد کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She was saddened by her son's ingratitude.
[ترجمه گوگل]او از ناسپاسی پسرش ناراحت شد
[ترجمه ترگمان]از حق ناشناسی پسرش ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You can't begin to imagine how much that saddens me.
[ترجمه گوگل]نمی توانید تصور کنید که چقدر من را ناراحت می کند
[ترجمه ترگمان]تو نمیتونی تصور کنی که چقدر منو ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We were deeply saddened by the news of her death.
[ترجمه گوگل]خبر درگذشت او ما را به شدت متأثر کرد
[ترجمه ترگمان]از شنیدن خبر مرگ او عمیقا ناراحت بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I was deeply saddened by his death.
[ترجمه گوگل]از مرگ او عمیقاً متأسف شدم
[ترجمه ترگمان]از مرگ او عمیقا ناراحت بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غمگین کردن (فعل)
aggrieve, disgruntle, grieve, sadden, make sorry

افسرده شدن (فعل)
dampen, sadden, gloom, despond, languish

متاثر ساختن (فعل)
move, sadden

غمگین ساختن یاشدن (فعل)
sadden

متالم کردن (فعل)
sadden

انگلیسی به انگلیسی

• cause to be unhappy, cause to be despondent; become unhappy, become despondent
if something saddens you, it makes you feel sad.

پیشنهاد کاربران

غمگین کردن. غصه دار کردن. اندوهگین کردن
مثال:
it sadden me to leave her
جدا شدن از او من را غمگین می کند.
آغا معنیش میشه �غمگین کردن�
یکی نوشته ترساندن بقیه هم لایکش کردن اخه چتونه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : sadden
✅️ اسم ( noun ) : sadness / sadism / sadist
✅️ صفت ( adjective ) : sad / sadistic
✅️ قید ( adverb ) : sadly / sadistically
غمگینیدن.
غمگیناندن کسی/چیزی.
ترساندن

بپرس