swollen

/ˈswoʊlən//ˈswəʊlən/

معنی: ورم کرده، مغرور، متورم، اماس کرده
معانی دیگر: اسم مفعول: swell، اسم مفعول فعل swell

بررسی کلمه

( verb )
• : تعریف: a past participle of swell.
صفت ( adjective )
مشتقات: swollenly (adv.), swollenness (n.)
• : تعریف: enlarged by or as if by inflation, internal pressure, growth, or the like; bulging; distended.
مشابه: balloon

جمله های نمونه

1. a swollen nose
بینی باد کرده

2. his intestines are swollen
روده های او ورم کرده است.

3. undernourished children with swollen bellies
کودکان گرسنگی کشیده با شکم های باد کرده

4. he kept moistening his swollen lips with his tongue
او مرتبا با زبان لب های متورم خود را تر می کرد.

5. the baby's navel was swollen
ناف نوزاد باد کرده بود.

6. a big stout woman with swollen hands
یک زن گنده و چاق با دست های باد کرده

7. the heady waters of the swollen river
آبهای خروشان رودخانه ی طغیان کرده

8. the old woman's knuckles were swollen and white
بند انگشتان پیرزن بادکرده و سفید بود.

9. he has a toothache and his cheek is swollen
دندانش درد می کند و گونه اش ورم کرده است.

10. The flesh around the ankle had swollen up.
[ترجمه گوگل]گوشت اطراف مچ پا متورم شده بود
[ترجمه ترگمان]گوشت دور قوزک پا ورم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His thick, swollen fingers bore testimony to a lifetime of toil.
[ترجمه گوگل]انگشتان ضخیم و متورم او گواه یک عمر زحمت بود
[ترجمه ترگمان]انگشت های کلفت و بادکرده او شهادت یک عمر زحمت را به خود گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her hands were swollen and arthritic.
[ترجمه گوگل]دستانش متورم و آرتروز بود
[ترجمه ترگمان]دست هایش ورم کرده و ورم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her face was still horribly swollen.
[ترجمه گوگل]صورتش هنوز به طرز وحشتناکی متورم بود
[ترجمه ترگمان]صورتش هنوز به شدت ورم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her eyes were red and swollen from crying.
[ترجمه گوگل]چشمانش از گریه قرمز و متورم شده بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرخ و متورم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The river was swollen with flood water.
[ترجمه گوگل]رودخانه با سیلاب متورم شده بود
[ترجمه ترگمان]رودخانه با آب پر از سیل متورم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His fortune has swollen during the war.
[ترجمه گوگل]ثروت او در طول جنگ متورم شده است
[ترجمه ترگمان]بخت و اقبال او هنگام جنگ ورم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. His legs had swollen with the heat.
[ترجمه گوگل]پاهایش از گرما ورم کرده بود
[ترجمه ترگمان]پاهایش ورم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. If you slap your face until it's swollen in an effort to look imposing, you'll suffer for sure.
[ترجمه گوگل]اگر به صورت خود سیلی بزنید تا آنقدر متورم شود تا ظاهری جذاب داشته باشید، مطمئناً زجر خواهید کشید
[ترجمه ترگمان]اگر به صورت تو سیلی بزنی تا اینکه به تلاش برای نگاه کردن ورم کرده باشی، حتما عذاب خواهی کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ورم کرده (صفت)
angry, swollen, tumescent, blubbery, blown, distent, nodular, tumid

مغرور (صفت)
presumptuous, swollen, arrogant, proud, haughty, swanky, snobbish, imperious, prideful, overbearing, assumptive, assured, bigheaded, swank, swelling, sniffy, high-hat, high-minded, hoity-toity, overweening, snippy, snotty, stuck-up, swashing, swollen-headed, toffee-nosed, uppish

متورم (صفت)
inflamed, swollen, inflated, ventricose, dropsical, turgid, gouty, tumorous, tumid, turgescent, torose, tumefacient

اماس کرده (صفت)
swollen, tumescent, tumid

انگلیسی به انگلیسی

• distended, inflated, enlarged; conceited, puffed up with pride
swollen is a past participle of swell.
something that is swollen has grown outwards and is larger and rounder than normal.

پیشنهاد کاربران

a part of the body that is larger than normal as a result of an injury may be described as swollen
صفت/ بخشی از بدن که در نتیجه آسیب بزرگتر از حد طبیعی است ممکن است به صورت ورم کرده توصیف شود
متورم
...
[مشاهده متن کامل]

a bruised, swollen face
She removed the bandage to reveal an enormous wound, which was infected and swollen.

swollen
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/swollen
نهر یا رود بالاآمده
اگه تو پزشکی به کار بره یا بخوایین برین بیمارستان میشه متورم بودن
For ex. my gums are swollen
مثلا. لثه هام متورم است
طغیان ( مانند طغیان رودخانه )
Have a swollen head. . . .
کله ی پرباد داشتن. خودراگم کردن. ازخودراضی بودن
متورم
پف کرده

بپرس