subtle

/ˈsətl̩//ˈsʌtl̩/

معنی: دقیق، زیرک، محیل، لطیف، تیز و نافذ
معانی دیگر: کم چگال، نامتکاثف، کم غلظت، ناچگال، بسیط، نافشرده، نامتراکم، ناهمفشرده، موشکاف، موبین، نازک انگار، ظریف انگار، زیرکانه، موشکافانه، موبینانه، نازک انگارانه، ظریف انگارانه، ریز ساخت، پیچیده، حساس، نامحسوس، کم نمود، مبهم، ترفندین، حیله گر، حیله آمیز، دستانی، فندآمیز، فریب آمیز، ماهرانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: subtler, subtlest
مشتقات: subtly (adv.), subtleness (n.)
(1) تعریف: difficult to detect or define; elusive or ambiguous.
مترادف: elusive, fine
متضاد: broad, dominant, dramatic, obvious, startling, unsubtle
مشابه: ambiguous, delicate, imperceptible, light, nice, soft

- There was subtle change in her son's attitude that only she noticed.
[ترجمه فرشاد] تغییر نامحسوسی در نگرش پسرش بود گه فقط اومتوجه شده بود
|
[ترجمه گوگل] تغییر ظریفی در نگرش پسرش ایجاد شد که فقط او متوجه آن شد
[ترجمه ترگمان] تغییر ظریفی در رفتار پسرش بود که فقط او توجه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He likes a subtle flavor of garlic in food, but he doesn't care for garlic when it's overpowering.
[ترجمه ملیکا] او طعم نامحسوس ) کم ) سیر در غذا را دوست دارد اما طعم سیر را دوست ندارد وقتی در غذا غالب است.
|
[ترجمه گوگل] او طعم لطیف سیر را در غذا دوست دارد، اما وقتی سیر بسیار زیاد است به آن اهمیتی نمی دهد
[ترجمه ترگمان] او طعم تند سیر سیر در غذا را دوست دارد، اما وقتی غیرقابل تحمل است به سیر توجهی نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: causing delicate effects, or able to make fine distinctions.
مترادف: delicate, discriminating
متضاد: startling, unsubtle
مشابه: fine, muted, nice, refined, soft

- a subtle color
[ترجمه ریحان اردکانیان] رنگ مایل به خنثی
|
[ترجمه گوگل] یک رنگ ظریف
[ترجمه ترگمان] یک رنگ ظریف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a subtle interpretation
[ترجمه گوگل] یک تفسیر ظریف
[ترجمه ترگمان] تفسیری زیرکانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: characterized by or requiring skill, ingenuity, or discernment.
مترادف: astute, delicate, fine, keen
متضاد: blunt, unsubtle
مشابه: deft, discerning, discriminating, ingenious, nice, refined, sharp, sophisticated

- a subtle wit
[ترجمه گوگل] یک شوخ طبعی ظریف
[ترجمه ترگمان] یک شعور ظریف،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a subtle strategy
[ترجمه گوگل] یک استراتژی ظریف
[ترجمه ترگمان] یک استراتژی زیرکانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: cunning, sly, or insidious.
مترادف: artful, crafty, cunning, foxy, wily
متضاد: unsubtle
مشابه: designing, devious, indirect, insidious, shifty, slick, sly, tricky, underhanded

- a subtle tempter
[ترجمه گوگل] یک وسوسه کننده ظریف
[ترجمه ترگمان] یک جاسوس ماهرانه،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. subtle diplomacy
دیپلماسی ترفندآمیز

2. subtle distinctions
تمایزهای حساس

3. subtle reasoning
استدلال زیرکانه

4. a subtle device
یک ابزار ظریف

5. a subtle gas
گاز نامتراکم

6. a subtle hint
اشاره ی مبهم

7. a subtle scheme
یک نقشه ی حیله آمیز

8. a subtle thinker
یک متفکر ظریف انگار

9. I like the subtle friendship that does not hold people together.
[ترجمه گوگل]دوستی ظریفی را دوست دارم که مردم را کنار هم نگه نمی دارد
[ترجمه ترگمان]من دوستی زیرکانه ای رو دوست دارم که مردم رو با هم نگه نمی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She's been dropping subtle hints about what she'd like as a present.
[ترجمه محمد جواد] یجوری با اشاره بهم فهموند کادو چی دوست داره
|
[ترجمه shahin bahmani] او اشاره های نامحسوسی درباره آنچه که به عوان هدیه می خواهد می کند .
|
[ترجمه گوگل]او نکات ظریفی را درباره آنچه که به عنوان هدیه می‌خواهد ارائه می‌کند
[ترجمه ترگمان]او به چیزهایی که به عنوان هدیه دوست دارد اشاره می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is a strange smile. It lacks the subtle nuances of an ordinary smile.
[ترجمه گوگل]لبخند عجیبی است فاقد ظرافت های ظریف یک لبخند معمولی است
[ترجمه ترگمان]این لبخند عجیبی است آن فاقد نکات ظریف و ظریف یک لبخند معمولی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There is no subtle way to tell someone that you no longer want them.
[ترجمه گوگل]هیچ راه ظریفی وجود ندارد که به کسی بگویید که دیگر او را نمی خواهید
[ترجمه ترگمان]راه زیرکانه ای برای گفتن به کسی وجود نداره که تو دیگه اونا رو نمی خوای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The play's message is perhaps too subtle to be understood by young children.
[ترجمه گوگل]پیام نمایشنامه شاید آنقدر ظریف باشد که برای کودکان خردسال قابل درک نباشد
[ترجمه ترگمان]شاید پیام این نمایش آن قدر ظریف باشد که کودکان کم سن و سال بتوانند آن را درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He didn't understand the subtle shadings of legal language.
[ترجمه گوگل]او سایه های ظریف زبان حقوقی را درک نمی کرد
[ترجمه ترگمان]سایه های ظریف زبان قانونی را درک نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She wasn't very subtle about it. She just said she didn't love him any more.
[ترجمه گوگل]او در مورد آن خیلی ظریف نبود او فقط گفت که دیگر او را دوست ندارد
[ترجمه ترگمان]در این مورد خیلی زیرکانه نبود او فقط گفت که دیگر او را دوست ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دقیق (صفت)
careful, accurate, precise, exact, detailed, stringent, astringent, tender, advertent, watchful, exquisite, wistful, sound, set, punctual, astute, scholastic, subtle, tenuous, particular, literal, punctilious, scrutinizing

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

محیل (صفت)
sly, astute, subtile, subtle, pawky

لطیف (صفت)
fine, delicate, tender, gentle, soft, subtle, rare, fair, elegant, benignant, benign, fragile, tenuous, refined, precious, volatile, gossamer, incomparable

تیز و نافذ (صفت)
subtle

تخصصی

[یوگا] در رویا تجربه ای از سطوح ظریف

انگلیسی به انگلیسی

• delicate; faint, elusive; implied; shrewd, astute; sly, cunning
something that is subtle is not immediately obvious or noticeable, and is therefore a little difficult to explain or describe.
someone who is subtle uses indirect and clever methods to achieve something.

پیشنهاد کاربران

جزئی
ناملموس
ظریف
هوشمندانه
نکته سنج
1.
not loud, bright, noticeable, or obvious in any way
2. small but important
3. achieved in a quiet way that does not attract attention to itself and is therefore good or clever
almost unnoticeable; not easy to notice; not easily seen; not drawing
attention to oneself; hidden
بیشتر مفهوم لطافت و داره
چیزی که قابل دیدن نیست ولی خیلی تاثیر گذاره
- در کاربرد رسمی و معمول، "subtle" به معنای چیزهایی است که نه به چشم آشکار هستند و نه با صدا و شوخی، بلکه با شکوفایی و به نرمی تاثیر می گذارند.
...
[مشاهده متن کامل]

- در طراحی، ممکن است به جزئیات ناچیز در یک طراحی اطلاق شود که تاثیر بزرگی دارند اما به نظر ممکن است چشم نیایند.

دوست بفهمه دشمن نفهمه
سوسکی ( محاوره ای )
بی آلایش
اگر درمورد صدا باشه، به معنای "مبهم" هست.
پیشنهاد قبلی درست نبود.
اگر درمورد صدا باشه، به معنای "نامبهم" هست
آب زیرکاه، موذی
جزئی و ناچیز
دقیق زیرک ملایم، نا محسوس،
باریک اندیش
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : subtlety
✅️ صفت ( adjective ) : subtle
✅️ قید ( adverb ) : subtly
صفت | با کمک more و most تفضیلی و عالی میشه
1. hard to notice or see : not obvious = چیزیکه آدم به سختی متوجه اش میشه و به سختی می تونه ببینه ش
◀️ a subtle difference in meaning between the words
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ subtle changes/variations : تغییرات/تغییرات ظریف
◀️ the subtlest details : ظریف ترین جزئیات
◀️ Racial discrimination still exists, only now it's subtler than it once was : تبعیض نژادی هنوز هم وجود دارد، فقط الان ظریف تر از گذشته است. ( یعنی زیرپوستی تر شده نسبت به دهه ۴۰ )
◀️ subtle flavors : طعم های لطیف
2. clever and indirect : not showing your real purpose : هوشمندانه و غیرمستقیم ( چیزیکه هدف و منظورش رو نشان نمیده )
◀️ When it comes to giving criticism, sometimes it's best to take a subtle approach : وقتی نوبت به انتقاد می رسد، گاهی اوقات بهتر است رویکردی ظریف اتخاذ کنید. ( یعنی به در بگی دیپار بشنوه. مثلاً اسم طرفو نیاری. بگی بعضیا اینطورین و مشکل دارن. در لفلافه سخن گفتن )
◀️ He didn't seem to understand my subtle hints : بنظر نمیرسید که نکات ظریف ( رمزی = کد واژه های ) من را درم کند
◀️ It was her subtle way of telling me to mind my own business : این روش غیرمستقیم او بود که به من می گفت سرم تو کار خودم باشه ( و اینکه به من ربطی نداره )
3. having or showing skill at recognizing and understanding things that are not obvious : perceptive : تیزبین - زودگیر - زودفهم - حساس و باهوش - تیز
◀️ She has a subtle mind : او ذهن زودفهمی داری
◀️ a subtle analysis : یک تحلیل دقیق/ظریف
◀️ While many people think that cats are standoffish and aloof, the truth is that they are loyal, loving companions ( just like dogs ) . The key is that cats show their love in very different ways than dogs. Usually, those expressions of love are fairly subtle, so we miss them : در حالی که بسیاری از مردم فکر می کنند گربه ها غیرصمیمی و بی تفاوت ( نسبت به صاحبان خود ) هستند، حقیقت این است که آن ها همدم هایی وفادار و دوست داشتنی هستند ( درست مانند سگ ها ) . نکته کلیدی این است که گربه ها عشق خود را به روش های بسیار متفاوتی نسبت به سگ ها نشان می دهند. معمولاً آن ابراز عشق ها نسبتاً ظریف/ناملموس هستند، بنابراین ما آنها را از دست می دهیم ( متوجه آنها نمیشویم )

ظریف
مبهم
ملایم
Subtle shade of pink:سایه ی ملایم صورتی
اگر چه هر دو ریزساختار مارتنسایت و بینایت دارای اشتراکاتی چند بوده، زمانی که مطالعه دقیق بیشتری صورت گرفت تفاوت های نامحسوس فراوانی آن دو را خاص نمود.
Both microstructures, martensite and bainite, although share some common
...
[مشاهده متن کامل]

features, when studied in further detail depict a plethora of subtle differences that make them unique

رندانه
زیرکانه ؛ نا محسوس ؛ ریز , جزئی
– a subtle use of lighting in the play
– I decided to try a more subtle plan
– The subtle savour of wood smoke
– a scarf with a subtle blend of colours
– There is a subtle difference between these two plans
دقیق >ظریف
نامحسوس ( اگر دقیق بهش توجه نکنی متوجه نمیشی ) #obvious
زیرکانه
ظریف
یواشکی ، نامحسوس
( صفت است و دو معنی تقریبا متضاد دارد که بسته به جمله معنا پیدا میکند )
1 - جزئی ، نامحسوس
2 - کوچک اما مهم
نا محسوس، رندانه، رند
تعریف : توجه کردن بهش و درکش آسون نیست، نیاز هست دقت بیشتری کرد تا فهمید.
مثال :
The pictures are similar, but there are subtle differences between them.
تصاویر شبیه هم هستند، اما یک تفاوت ریزی بینشون هست .

ملایم برای طعم
کم
زیر در مورد صدا
زیرپوستی وار
زیرپوستی
ملایم
مثلا در ترکیب subtle flavour که به معنی طعم ملایم هست. در مقابل strong flavour یا طعم قوی و تند و تیز
● جزیی، نامشهود
● ماهرانه
● موبین، موشکاف
بی حال
The colors are quite subtle
رنگها کاملا بی حال هستند
پنهان
ناچیز، ریز
جزئی و پیش پا افتاده
ظریف، ماهرانه، نامحسوس
جلب توجه نکننده، غیر محسوس، ناپیدا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس