substantive

/ˈsəbstəntɪv//ˈsʌbstəntɪv/

معنی: حقیقی، متکی بخود، قائم بذات، ماده مانند، دارای ماهیت واقعی، شبیه اسم، دارای خواص اسم
معانی دیگر: اساسی، بنیادی، اصولی، گوهرین، جوهری، (رتبه و مقام ارتشی) کادر، دائم، غیر موقت، رسمی، قائم به ذات، خود بساز، خود باش، فراوان، وافر، کلان، معتنابه، مفصل، زیاد، واقعی، هستمند، هستومند، بودنی، وابسته به حقوق و اصول قانون (در برابر تشریفات و سازمان ها و فرایندهای قانونی)، (دستور زبان) اسم به ذات، ذاتی، مقدار زیاد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: substantively (adv.), substantiveness (n.)
(1) تعریف: having an independent existence or character.

(2) تعریف: real; actual.
مشابه: concrete, substantial, tangible

(3) تعریف: being of considerable size, quantity, or amount.
مشابه: numerous, substantial

- She's making a substantive salary these days and can afford to take expensive vacations.
[ترجمه گوگل] او این روزها حقوق قابل توجهی دریافت می کند و می تواند تعطیلات گران قیمت را بگذراند
[ترجمه ترگمان] او این روزها حقوق اساسی درست می کند و می تواند تعطیلات پر هزینه را تقبل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of or pertaining to the fundamental nature or concerns of something; essential.
مشابه: material

- Although the problem is serious, there was little substantive discussion of it at the meeting.
[ترجمه گوگل] اگرچه مشکل جدی است، اما در این جلسه بحث چندانی در مورد آن صورت نگرفت
[ترجمه ترگمان] اگرچه این مشکل جدی است، اما در جلسه بحث چندانی از آن وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a substantive major
سرگرد رسمی

2. s discussion of substantive matters
بحث مطالب اصولی

3. Substantive research on the subject needs to be carried out.
[ترجمه گوگل]تحقیقات اساسی در مورد موضوع باید انجام شود
[ترجمه ترگمان]تحقیقات Substantive در مورد این موضوع باید انجام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The report concluded that no substantive changes were necessary.
[ترجمه گوگل]این گزارش نتیجه گرفت که هیچ تغییر اساسی لازم نیست
[ترجمه ترگمان]این گزارش به این نتیجه رسید که هیچ تغییر اساسی لازم نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The State Department reported that substantive discussions had taken place with Beijing.
[ترجمه گوگل]وزارت امور خارجه گزارش داد که گفتگوهای اساسی با پکن صورت گرفته است
[ترجمه ترگمان]وزارت امور خارجه گزارش داد که مذاکرات اساسی با پکن صورت گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The documents are the first substantive information obtained by the investigators.
[ترجمه گوگل]اسناد اولین اطلاعات اساسی است که توسط بازرسان به دست آمده است
[ترجمه ترگمان]این اسناد اولین اطلاعات حقیقی به دست آمده توسط بازرسان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The substantive powers of the Weimar President have been recast and redistributed.
[ترجمه گوگل]اختیارات اساسی رئیس جمهور وایمار دوباره تنظیم و توزیع شده است
[ترجمه ترگمان]قدرت حقیقی رئیس جمهور وایمار بنا شده است و دوباره توزیع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They include substantive conclusions about what would be different in philosophy if it were influenced by feminine rather than by masculine assumptions.
[ترجمه گوگل]آنها شامل نتیجه گیری های اساسی در مورد اینکه اگر فلسفه تحت تأثیر مفروضات زنانه قرار می گرفت تا مفروضات مردانه، چه چیزی در فلسفه متفاوت بود
[ترجمه ترگمان]آن ها شامل نتیجه گیری های حقیقی در مورد آنچه در فلسفه متفاوت خواهد بود در صورتی که تحت تاثیر مادینه قرار گرفته باشند نه با مفروضات مردانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Our discussions were wide-ranging and substantive.
[ترجمه گوگل]بحث های ما گسترده و اساسی بود
[ترجمه ترگمان]مباحثات ما گسترده و اساسی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The most substantive problem, which advocates try to hide, is that the flat tax is a sop to the rich.
[ترجمه گوگل]اساسی ترین مشکلی که مدافعان تلاش می کنند آن را پنهان کنند، این است که مالیات مقطوع برای ثروتمندان یک مزاحمت است
[ترجمه ترگمان]مهم ترین مساله، که طرفداران سعی در پنهان کردن آن دارند، این است که مالیات هموار به نفع ثروتمندان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The Basic Law identifies constitutionality with substantive democratic legitimacy.
[ترجمه گوگل]قانون اساسی قانون اساسی را با مشروعیت دموکراتیک اساسی شناسایی می کند
[ترجمه ترگمان]قانون اساسی، مشروطیت را با مشروعیت دموکراتیک مشخص می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Thus, substantive comparison of these countries and the generalizations about civic culture must be treated with suspicion.
[ترجمه گوگل]بنابراین، مقایسه ماهوی این کشورها و تعمیم فرهنگ مدنی باید با شک و تردید برخورد شود
[ترجمه ترگمان]بنابراین، مقایسه اساسی این کشورها و تعمیم فرهنگ مدنی باید با سو ظن درمان شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. While he denies substantive impacts, he is a staunch political conservative.
[ترجمه گوگل]در حالی که او تأثیرات اساسی را انکار می کند، یک محافظه کار سیاسی سرسخت است
[ترجمه ترگمان]در حالی که او اثرات اساسی را انکار می کند، او یک محافظه کار سیاسی ثابت قدم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Finally, substantive conclusions are drawn from the theories and the evidence.
[ترجمه گوگل]در نهایت، نتایج اساسی از نظریه ها و شواهد استخراج می شود
[ترجمه ترگمان]در نهایت، نتایج حقیقی از نظریه ها و شواهد بدست آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They plan to meet again in Rome very soon to begin substantive negotiations.
[ترجمه گوگل]آنها قصد دارند خیلی زود دوباره در رم ملاقات کنند تا مذاکرات اساسی را آغاز کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها قصد دارند به زودی در رم دوباره دیدار کنند تا مذاکرات مهمی را آغاز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حقیقی (صفت)
true, genuine, actual, real, rightful, substantive, regular, intrinsic, unfeigned, veritable

متکی بخود (صفت)
substantive, self-dependent

قائم بذات (صفت)
substantive

ماده مانند (صفت)
substantive

دارای ماهیت واقعی (صفت)
substantive

شبیه اسم (صفت)
substantive

دارای خواص اسم (صفت)
substantive

تخصصی

[حقوق] ذاتی، اساسی، موضوعه، وضعی، ماهوی، تحققی، واقعی
[نساجی] ماده اصلی - تمایل کیفی جذب رنگ الیاف

انگلیسی به انگلیسی

• (grammar) noun; word or phrase functioning as a noun
existing independently; real, tangible; substantial; of or pertaining to the essence of something; functioning as a noun (grammar); expressing existence (grammar)
substantive means concerned with real issues or real effects; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : substantiate
✅️ اسم ( noun ) : substantiation / substantive / substance
✅️ صفت ( adjective ) : substantial / substantive
✅️ قید ( adverb ) : substantially
مهم، جدی
substantive ( adj ) = اساسی، بنیادی، اصولی، مهم، ثابت، دائم، حقیقی، جوهری، ذاتی، مستقل، رسمی، وافر، کلان، فراوان، مفصل
Definition = مهم، جدی، یا مربوط به حقایق واقعی/ داشتن اهمیت واقعی یا ارزش/
...
[مشاهده متن کامل]

substantive matters/issues = موضوعات یا مسائل بنیادی
substantive dyes = رنگ های ثابت
substantive agreement = موافقت اساسی، موافقت اصولی
substantive talks/negotiations = مذاکرات یا گفتگوهای اساسی
examples:
1 - Substantive research on the subject needs to be carried out.
تحقیقات اساسی در مورد موضوع باید انجام شود.
2 - The documents are the first substantive information obtained by the investigators.
این اسناد اولین اطلاعات بنیادی به دست آمده توسط محققان است.
3 - She nonetheless stresses that models can offer substantive theoretical knowledge of the world.
با این وجود او تاکید می کند که نمونه ها می توانند دانش نظری بنیادی جهان را ارائه دهند.
4 - These and other themes are developed in six substantive chapters.
این و سایر موضوعات در شش فصل اصولی مطرح شده است.
5 - this substantive article will change your opinion of rock music.
این مقاله مفصل نظر شما را راجع به موسیقی راک تغییر خواهد داد.
substantive ( noun ) = اسم ( در دستور زبان ) ، اسم به ذات ( کلمه ای که می تواند برای اشاره به شخص ، مکان ، چیز ، کیفیت یا ایده استفاده شود و می تواند به عنوان فاعل یا مفعول فعل عمل کند )

حقوق: ماهوی
مایه ور
راهبردی
محتوایی
حقیقی، اساسی، قائم به ذات، قابل توجه
شایگان
قائم بذات
متکی بخود
قابل توجه
( حقوق ) : ماهوی [در برابر شکلی procedural]
مثلا رسیدگی ماهوی، حقوق ماهوی
محتوا
باتقوا، خودشناس
تقوا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس