sound

/ˈsaʊnd//ˈsaʊnd/

معنی: درست، صدا، بانگ، صوت، اوا، مستدل، سالم، استوار، بی عیب، بی خطر، دقیق، صدا کردن، زدن، گمانه زدن، نواختن، سر و گوش آب دادن، بصدا در اوردن، بنظر رسیدن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، بطور ژرف
معانی دیگر: سر و صدا، تق و توق، هیاهو، نفیر، نوفه، آوا، (مجازی) فحوا، لحن، ظاهر، صدارس (مثل: تیررس)، معرض صدا، صدا ایجاد کردن، (از روی صدا) به نظر رسیدن، نمایاندن، به صدا درآوردن، (با صدا) اعلام کردن، (رادیو و تلویزیون و غیره) صدا، ولوم، (قدیمی) معنی، اهمیت، شایعه، (به طور واضح) تلفظ کردن، گفتن، ادا کردن، (پزشکی - با گوشی یا ضربه زدن با انگشت) سمع کردن، گوش دادن، بی نقص، محکم، استوان، مستحکم، مطمئن، باثبات، قوی، نیرومند، معقول، خردمندانه، منطقی، سنتی، مطابق با سنت و عرف، مورد قبول، کامل، قطعی، جانانه، (خواب) ژرف، عمیق، شریف، شرافتمند، باشرف، باوفا، قانونی، دارای ارزش قانونی، مستند، معتبر، (باریکه ی آب که جزیره را از سرزمینی جدا می کند یا دو دریا را به هم وصل می کند) تنگه، باب، بغاز، باریکاب، شاخه ی دریا، دریا شاخ، (معمولا با: out) زمینه یابی کردن، نظرسنجی کردن، مزه ی دهان کسی را فهمیدن، گمانه زنی مردمی کردن، (رودخانه یا دریا و غیره) ژرفاسنجی کردن، ژرفایابی کردن، عمق سنجی کردن (معمولا با ابزار شاغول مانند)، ژرفاپژوهی کردن، (از کف رودخانه یا دریا و غیره) نمونه برداری کردن، فضا پژوهی کردن، (در فضا) فراپژوهی کردن، آسمان پژوهی کردن، (پزشکی - با گوش دادن یا فرو کردن سوند و غیره) معاینه کردن، درون پژوهی کردن، (نهنگ یا ماهی بزرگ - ناگهان به ژرفا) شیرجه رفتن، فرو رفتن، مفهوم، کاملا

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the sensation that results when the organs of hearing are stimulated by certain vibrations.
مترادف: noise
متضاد: silence

- There are many ways to produce sound, such as hitting a note on a piano, clapping one's hands together, or using one's voice.
[ترجمه گوگل] راه های زیادی برای تولید صدا وجود دارد، مانند زدن یک نت بر روی پیانو، کف زدن با دست یا استفاده از صدای خود
[ترجمه ترگمان] راه های زیادی برای تولید صدا وجود دارد، مانند ضربه زدن به یک یادداشت روی پیانو، دست زدن با یکدیگر، یا استفاده از صدای یک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a particular noise.
مشابه: noise, report

- I love the sound of the ocean waves.
[ترجمه سارا] من عاشق صدای امواج اقیانوس هستم
|
[ترجمه امیر] من صدای امواج اقیانوس را دوست دارم
|
[ترجمه علی] من دوست دارم صدای امواج اقیانوس را
|
[ترجمه گوگل] من صدای امواج اقیانوس را دوست دارم
[ترجمه ترگمان] عاشق صدای امواج اقیانوس هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A spoken language has many different sounds.
[ترجمه گوگل] یک زبان گفتاری آواهای مختلفی دارد
[ترجمه ترگمان] زبان گفتاری صداهای مختلفی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the range in which something may be heard.
مترادف: earshot, hearing, range

- Are they within the sound of my voice?
[ترجمه گوگل] آیا آنها در حد صدای من هستند؟
[ترجمه ترگمان] آیا آن ها در صدای من هستند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the impression given; implication.
مترادف: implication, tone
مشابه: ring

- The sound of your idea worries me.
[ترجمه گوگل] صدای ایده شما من را نگران می کند
[ترجمه ترگمان] این فکر شما مرا نگران می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the effect created by sound waves transmitted through a stereo system or the like.

- This unit has good sound.
[ترجمه گوگل] این دستگاه صدای خوبی دارد
[ترجمه ترگمان] این واحد صداهای خوبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sounds, sounding, sounded
(1) تعریف: to make or send forth sound.
مشابه: chime, clang, echo, knell, peal, resonate, resound, reverberate, ring, rumble, toll

- Thunder sounded in the distance.
[ترجمه فرزانه] رعدوبرق دراین فاصله به صدا درآمد
|
[ترجمه گوگل] رعد و برق از دور به صدا درآمد
[ترجمه ترگمان] رعد و برق در دوردست به صدا در آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When the alarm sounded, everyone evacuated the building.
[ترجمه گوگل] وقتی زنگ خطر به صدا درآمد، همه ساختمان را تخلیه کردند
[ترجمه ترگمان] وقتی زنگ خطر به صدا در آمد همه ساختمان را ترک کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give an impression of being (a certain way); seem.
مترادف: appear, seem
مشابه: come across, look

- What he said sounded very odd to me.
[ترجمه گوگل] چیزی که او گفت به نظرم خیلی عجیب بود
[ترجمه ترگمان] چیزی که اون گفت خیلی عجیب به نظر میومد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The hotel sounds wonderful from the description in the brochure.
[ترجمه گوگل] هتل از توضیحات در بروشور فوق العاده به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] هتل از توصیف بروشور خیلی عالی به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It sounds as if you really don't want to go on this vacation.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد که واقعاً نمی خواهید به این تعطیلات بروید
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسه که تو واقعا نمی خوای به این تعطیلات بری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: used to express how something or someone seems to one or is experienced by one based on the sound emitted from that person or thing.

- You sound hoarse this morning.
[ترجمه گوگل] امروز صبح صدایت خشن است
[ترجمه ترگمان] امروز صبح خشن به نظر میای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His voice sounds soothing to me.
[ترجمه گوگل] صدای او برای من آرام بخش است
[ترجمه ترگمان] صدایش برایم آرامش بخش به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new song sounded great to all of us.
[ترجمه گوگل] آهنگ جدید برای همه ما عالی بود
[ترجمه ترگمان] آهنگ جدید برای همه ما عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to emit or send forth sound.
مشابه: chime, clang, clank, clink, echo, resonate, resound, reverberate, ring, rumble, tinkle, toll

(2) تعریف: to announce with or as if with a sound.
مترادف: knell, signal
مشابه: announce, annunciate, blare, chime, declare, peal, pronounce, ring, toll, trumpet, voice

- The officer sounded the signal for retreat.
[ترجمه گوگل] افسر سیگنال عقب نشینی را به صدا درآورد
[ترجمه ترگمان] افسر فرمان عقب نشینی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to say aloud; pronounce.
مترادف: pronounce, say, speak, utter
مشابه: articulate, enunciate, phonate, vocalize, voice

- He sounds his words carefully.
[ترجمه گوگل] کلماتش را با دقت به صدا در می آورد
[ترجمه ترگمان] کلمات را با دقت به زبان می اورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: sounder, soundest
مشتقات: soundly (adv.), soundness (n.)
(1) تعریف: free of defect, decay, or injury; healthy or in good condition.
مترادف: fit, healthy, intact, undamaged, unharmed, uninjured, unscathed, whole
متضاد: unhealthy, unsound
مشابه: able-bodied, all right, blooming, faultless, flawless, good, hale, hearty, normal, right, robust, sturdy, unblemished, unbroken, unimpaired, vigorous, well

(2) تعریف: based on a solid foundation.
مترادف: firm, solid
متضاد: flimsy, shaky, unsafe, unsound
مشابه: durable, rugged, stable, strong, sturdy, substantial, tenable, tough

(3) تعریف: financially stable or reliable.
مترادف: solid
متضاد: insolvent, unsound
مشابه: dependable, provident, prudent, reliable, safe, secure, solvent, stable, well-off

(4) تعریف: based on reason, logic, or good sense.
مترادف: good, logical, rational, reasoned
متضاد: fallacious, flimsy, shaky, unsound
مشابه: astute, clearheaded, competent, intelligent, legitimate, levelheaded, practical, prudent, reasonable, responsible, right, safe, sage, sensible, valid, well-advised, well-founded, wise

- sound advice
[ترجمه گوگل] توصیه صحیح
[ترجمه ترگمان] نصایح لازم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: thorough.
مترادف: complete, thorough
مشابه: full, good, intimate, severe, solid, thoroughgoing, total

- a sound beating
[ترجمه گوگل] ضربان صدا
[ترجمه ترگمان] صدایی به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: continuous and deep.
متضاد: light, unsound
مشابه: continuous, deep, heavy, unbroken, undisturbed, uninterrupted, untroubled

- sound sleep
[ترجمه P.kh] خواب عمیق
|
[ترجمه گوگل] خواب سالم
[ترجمه ترگمان] خواب صدا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sounds, sounding, sounded
(1) تعریف: to measure the depth of (water), as with a weighted line.
مترادف: fathom
مشابه: measure, plumb, test

(2) تعریف: to seek to determine the attitudes or opinions of (often fol. by out).
مشابه: examine, investigate, plumb, probe, question, test

- He sounded her out on the proposal.
[ترجمه گوگل] او در مورد پیشنهاد او صدایش کرد
[ترجمه ترگمان] به نظر او از این پیشنهاد خوشش آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to use a device to measure depth.
مشابه: measure, test

(2) تعریف: to investigate by making indirect inquiries.
مشابه: investigate, probe

(3) تعریف: of whales and other sea creatures, to dive deeply under water.
مشابه: dive, plunge, submerge
اسم ( noun )
• : تعریف: in surgery, a long, slender device used to examine bodily cavities.
مترادف: probe
اسم ( noun )
(1) تعریف: a body of water situated between two larger bodies of water or between an island and the mainland.

(2) تعریف: a sea inlet.
مترادف: inlet

جمله های نمونه

1. sound advice
پند خردمندانه

2. sound also travels through the medium of water
صدا در پرگیر آب هم حرکت می کند.

3. sound amplification
فزون سازی صدا،تقویت صوت

4. sound asleep
در خواب عمیق

5. sound carries better at night
صدا در شب بهتر (به گوش) می رسد.

6. sound causes him to lose the train of his thought
صدا موجب می شود که رشته ی افکارش را از دست بدهد.

7. sound criticism
انتقاد معقول

8. sound fruit
میوه ی سالم

9. sound in the faith
دارای ایمان سنتی

10. sound investment
سرمایه گذاری مطمئن (بی خطر)

11. sound of explosions coming from dunkirk way
صدای انفجارهایی که از سمت دنکرک به گوش می رسید

12. sound planning is crucial to economic development
برنامه ریزی معقول برای پیشرفت اقتصادی اهمیت حیاتی دارد.

13. sound reproduction
بازساخت صدا

14. sound timber
الوار بی عیب

15. sound travels at a high velocity
صدا با سرعت زیاد حرکت می کند.

16. sound travels more slowly than light
صدا از نور آهسته تر حرکت می کند.

17. sound waves are measured by their amplitude
امواج صدا را از طریق دامنه ی نوسان آنها می سنجند.

18. sound off
1- (مشق نظامی) به نوبت گفتن،یک دو سه چهار کردن 2- (خودمانی) آزادانه بیان کردن (شکایت یا انتقاد یا عقیده و غیره را)،دق دلی درآوردن 3- (با صدای بلند و ناخوشایند) پز دادن،ادعا کردن،داد و بیداد کردن

19. a sound argument
استدلال درست

20. a sound beating
یک کتک جانانه

21. a sound defeat
(یک) شکست قطعی

22. a sound doctrine
عقیده ی مورد قبول

23. a sound economy
یک اقتصاد قوی

24. a sound foundation
شالوده ی مستحکم

25. a sound friend
دوست باوفا

26. a sound mind dwells in a healthy body!
عقل سالم در بدن سالم است !

27. a sound mind in a healthy body
عقل سالم در بدن سالم

28. a sound of mourning came from the dead man's room
صدای سوگواری از اتاق مرد متوفی به گوش می رسید.

29. a sound recording
ضبط صدا (صوت)

30. a sound recovery
بهبودی کامل

31. a sound sleeper
دارای خواب سنگین

32. a sound society
یک جامعه ی با ثبات

33. a sound title to a property
قباله ی معتبر یک ملک

34. a sound wall
دیوار سالم

35. front sound
آوای پیشین

36. that sound does not occur in the persian language
آن صدا در زبان فارسی وجود ندارد.

37. the sound alliance of these two neighboring countries
اتحاد استوار این دو کشور همجوار

38. the sound faded away
صدا محو شد.

39. the sound of a drum
آواز دهل،صدای طبل

40. the sound of a fiddle
صدای ساز زهی

41. the sound of breaking china
صدای شکستن چینی

42. the sound of explosions unmanned the new soldiers
صدای انفجار سربازان تازه کار را زهره ترک کرد.

43. the sound of footsteps
صدای پا

44. the sound of gunfire
صدای شلیک تفنگ

45. the sound of her voice
صدای حرف زدن او

46. the sound of his coughing disturbed the quiet of the room
صدای سرفه ی او سکوت اتاق را بر هم زد.

47. the sound of his report
فحوای گزارش او

48. the sound of laughter
صدای خنده

49. the sound of laughter greeted his ears
صدای خنده به گوشش خورد.

50. the sound of music
صدای موسیقی

51. the sound of music echoed through the hall
آوای موسیقی در تالار پیچید.

52. the sound of music rose in the garden
صدای موسیقی در باغ بلند شد.

53. the sound of oars dipping rhythmically
صدای پاروها که به طور موزونی در آب فرو می رفت.

54. the sound of sirens aroused us from sleep
صدای آژیر ما را از خواب پراند.

55. the sound quality must be carefully monitored
چگونگی صدا باید با دقت واپاد شود (بررسی شود).

56. the sound track is not in sync with the actor's lips
نوار صدا بالب های بازیگر همزمان نیست (جور نیست).

57. to sound (or beep) one's horn
بوق زدن

58. to sound one's praises
کسی را علنا تحسین و از او تعریف کردن

59. to sound one's r's
"r" های خود را به وضوح تلفظ کردن

60. to sound the doorbell
زنگ در را به صدا درآوردن

61. within sound of the bells
در صدارس ناقوس ها

62. piercing sound (or voice)
صدای گوش خراش

63. a cacophonous sound
صدای گوشخراش

64. a distant sound
صدای دور

65. a drum sound rang in the hall
صدای طبل در تالار پیچید.

66. a flat sound
صدای مبهم

67. a fuzzy sound
صدای مبهم و گرفته

68. a light sound
صدای ملایم

69. a metallic sound
صدای ناهنجار،صدای خشن

70. a moist sound
صدای حاکی از وجود آب

مترادف ها

درست (اسم)
sound, sock

صدا (اسم)
report, bruit, vocal, throat, call, tone, noise, sound, vocation, roar, yell, voice, calling, phoneme, phone, tonicity, sonance, tingle

بانگ (اسم)
call, clamor, cry, noise, sound, roar, exclamation, voice

صوت (اسم)
sound, voice, interjection, phoneme, phone

اوا (اسم)
sound, voice, phoneme, phone

مستدل (صفت)
reasonable, sound, well-founded

سالم (صفت)
well, valid, whole, sound, healthy, wholesome, healthful, lucid, salubrious, hale, intact, safe and sound, in good condition, sane

استوار (صفت)
stable, firm, constant, solid, tenacious, sound, steel, sure, secure, immovable, steady, consistent, steadfast, two-handed

بی عیب (صفت)
perfect, all right, entire, spotless, flawless, faultless, sound, blameless, intact, fault-free, unexceptionable, indefectible, point-device, serviceable

بی خطر (صفت)
sound, safe, secure, benign

دقیق (صفت)
careful, accurate, precise, exact, detailed, stringent, astringent, tender, advertent, watchful, exquisite, wistful, sound, set, punctual, astute, scholastic, subtle, tenuous, particular, literal, punctilious, scrutinizing

صدا کردن (فعل)
cry, sound, blare, hum, clang, click, rustle

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

گمانه زدن (فعل)
sound, douse, dowse

نواختن (فعل)
execute, play, sound, strike up

سروگوش آب دادن (فعل)
sound, query, pry, feel out, ferret out, pump

بصدا در اوردن (فعل)
sound, pluck, harp

بنظر رسیدن (فعل)
sound, peer

به نظر رسیدن (فعل)
sound

صدا دادن (فعل)
sound

بگوش خوردن (فعل)
sound

ژرفاسنجی کردن (فعل)
sound

بطور ژرف (قید)
sound

تخصصی

[عمران و معماری] صدا - صوت - سالم - عمق سنجیدن
[برق و الکترونیک] صوت، صدا - صدا حس شنیدن ایجاد شده به هنگام عمل کردن امواج صوتی روی مغز از طریق ارگانهای شنوایی گوشها، حدهای نهایی بسامد برای شنوایی اناسن از حدود 15 تا 20000 هرتز است ولی حیوانات می توانند بسامدهای بسیار بالاتری را بشنوند 2. ارتعاش محیط کشسان با هر بسامدی که حس شنیدن را ایجاد کند . این ارتعاش به صورت موج صوتی در محیط منتشر می شود . بسامدهایی که صدا تولید میکنند . بسامدهای صوتی یا شنیداری نامیده می شوند . بسامدهای پایین تر از حد شنوایی را، مادونصوت و بسامدهای بالاتر از حد شنوایی را، فراصوتی می نامند . صوت با سرعتی در حدود 335 متر بر ثانیه در هوا، در سطح دریا و حدود 1463 متر بر ثانیه در آب حرکت می کند .
[زمین شناسی] آوا، صدا - (ژئوفیزیک)؛ امواج کشسان که در آن ها، جهت حرکت ذره یا ذرات طولی و موازی با جهت انتشار موج است. این اصطلاح گاه محدود به موج هایی در گازها، بویژه هوا و مایعات، بویژه آب می شود. اما برای حرکت موج در جامدات نیز بکار می رود. این موج، دارای نوعی حرکت موجی است که بیشترین کاربرد را در اکتشاف لرزه ای بازتابی دارد.
[نساجی] صوت - صدا
[ریاضیات] صدا

انگلیسی به انگلیسی

• vibrations that can be detected by the human ear; noise; vocal utterance; range in which something can be heard; implication; meaningless noise; body of water which connects two larger bodies of water; ocean inlet
make a noise; give an impression; cause to produce a sound; present or summon with a sound; pronounce; examine by causing to emit sound; measure the depth of water with a sounding line
whole, healthy; in good condition; sane; firm, having a solid foundation; secure; valid, reasonable; thorough; moral; trustworthy; having common sense; conservative
a sound is a particular thing that you hear.
sound is what you hear as a result of vibrations travelling through the air or water.
the sound on a television set is what you hear coming from the television set. its loudness can be controlled.
the sound of a singer, band, or style of music, is the distinctive quality of the music.
when something such as a horn sounds or if you sound it, it makes a noise.
when you are describing a noise, you can talk about the way it sounds.
when you talk about the way someone sounds, you are describing the impression you have of them when they speak.
you can also give your impression of something you have read or heard about by talking about the way it sounds.
the sound of something that you have heard about is the impression you get of it.
if something is sound, it is in good condition, strong, or healthy.
if you say that something such as advice is sound, you mean that it is reliable and sensible and that you approve of it.
if you are sound asleep, you are sleeping deeply.
if you sound someone out, you question them to find out their opinion.

پیشنهاد کاربران

انگار بودن ، انگار که بودن
انگار هستن ، انگار که بودن
به نظر آمدن
No further interest in assets or profits, and no voice in the management.
خردمندی
خواب سنگین
Her sleep was very sound the thunder didn't wake her up
sound decision
تصمیم درست
در معنای فعلی: به نظر رسیدن
در معنای قیدی: ظاهراً
صفت: صحیح و سالم
اسم: صدا
آوا
sound policy در دنیای سیاست به معنای سیاست های منطقی و عاقلانه و درست است.
by the sound of it
با این اوصاف، بر این اساس
In geography, a sound is a smaller body of water typically connected to larger sea or ocean. There is little consistency in the use of "sound" in English - language place names.
Sound in the form of adjective means deep sleep .
_______________
Example : i really sound sleep because it's about two days that i haven't sleep
Sound in the form of adjective means deep sleep .
_________________
I really need a sound sleep because i haven't sleep more than two days.
N.
( رادیو و تلویزیون و غیره ) صدا، ولوم
صوت، اوا
سر و صدا، تق و توق، هیاهو، نفیر، نوفه، آوا
( مجازی ) فحوا، لحن، ظاهر
V.
بنظر رسیدن
بگوش خوردن
( به طور واضح ) تلفظ کردن، گفتن، ادا کردن
...
[مشاهده متن کامل]

( از روی صدا ) به نظر رسیدن
گمانه زدن
ژرفایابی کردن، عمق سنجی کردن ( معمولا با ابزار شاغول مانند ) ، ژرفاپژوهی کردن
( پزشکی - با گوش دادن یا فرو کردن سوند و غیره ) معاینه کردن
به صدا درآوردن

دومعنی داره soundصدا sounds goodخوشم اومد
sound ( فیزیک )
واژه مصوب: صدا 1
تعریف: آنچه تحت تأثیر آشفتگی صوتی پدید آید و با گوش حس شود
منطقی ( به معنای خوب و مناسب )
The word 'sound' refers to a sensation caused in the ear by the vibration of the surrounding air or other medium. Sometimes it refers to the vibrations causing the sensation. . . . On the other hand the word 'voice' refers to the faculty of speech in the humans.
سالم، بدون ریسک مالی
[Bad Weather]
[Collocation]
thunder rolls/​rumbles/​sounds
seem
= ( sound ( v به نظر میرسد
به معنای سازگار در عبارت environmentally sound technology
تُن صدا مثلا در جمله sound of my voice میشه تُن صدام یا اگه ادبی بخوایم بگیم میشه آوای صدایم
یکی از معانی sound میشه وارد کردن و فرو کردن لوله به سوراخ های بدن ( خصوصا مجرای ادراری )
■ این لوله میتونه سوند باشه ( catheter ) که برای تخلیه ادرار انجام میشه
■ میتونه لوله ی دوربینِ باشه برای معاینه درون مثانه که به اینکار سیستاسکوپی {کاپی} ( cystoscopy ) میگن و به اون لوله ی آزمایش ( cystoscope ) میگن
...
[مشاهده متن کامل]

■ یا میتوه لوله ها و شلنگ های معمولی به منظور فعالیت و لذت جنسی باشه. که فرد برای لذت بردن اینکارو انجام میده
■ یا حتی میتونه speculum در موارد خیلی محدود
مثال :
Urethral sounding : ورود لوله به مجرای ادرار
Sounding her urethra
معنی دیگش به عنوان فعل " بنظر رسیدن یا بنظر آمدن" معنا میده
معنی دیگش به عنوان اسم میشه " صدا "

عقلانی
ارزیابی
safe and sound
سُر و مُر و گنده
Sound: ➡️صدا ( غیر انسان ) 🎵
Sensations: sights, sounds, tastes, smells, and touch
Sound sleep
خواب راحت
درست و کامل، بی عیب و نقص، تمام عیار، سرامد، عالی
You haven't forgotten my laughing sound or you can't forget me
شما صدای خنده ام را فراموش نکرده اید یا نمی توانید مرا فراموش کنید.
You haven't forgotten my laughing sound or you can't forget me
صدای خنده هام رو فراموش نکردی یا نمیتونی منو فراموش کنی دلت لای در گیر کرده که اینقد کنجکاو پیگیر من شدی
اشاره به حرفی که گفته شده
صحیح. سالم. قابل اعتماد

هر صدایی که از اشیا تولید شود
صدا
بنظر رسیدن
لهجه ( صدای نشان دهنده زبان خاص )
در حقوق : بی عیب ، سالم ، طبق موازین حقوقی ، منطقی
( خواب ) عمیق و آرام
عمیق و ارام
اوا صدا
Turn off the sound of music
صدای موزیک را خاموش کن
در منطق و متون فلسفی، به معنای:
درست، صحیح
مناسب
خوب
حس شنوایی
Seem
Seem به نظر رسیدن
به نظر رسیدن
صدا زدن
کلیه صداهای قابل شنیدن توسط انسان
سازگار
( خواب ) عمیق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٠)

بپرس