shuffle

/ˈʃəfl̩//ˈʃʌfl̩/

معنی: مخلوط کردن، بهم امیختن، بهم مخلوط کردن، بی قرار بودن، بر زدن، این سو و ان سو حرکت کردن
معانی دیگر: (ورق بازی و غیره) بر زدن، بر، پای خود را روی زمین کشیدن و راه رفتن، لخ لخ کردن، لخ لخ راه رفتن، چمیدن، لنجیدن، گرازیدن، قدم کشان، شتره زدن، لک و لک کردن، دست دست کردن، قاتی پاتی کردن، درهم و برهم کردن، توده ی درهم و برهم، از جایی به جای دیگر بردن، تغییر مکان دادن، جابه جا کردن، ور رفتن، (کابینه) ترمیم، (با: into یا out of - با حیله یا طفره) وارد شدن، شانه خالی کردن، مردرندی کردن، حیله، طفره، گریز، جابجا شدن، وول خوردن، لوشیدن، این پا آن پا کردن، (پاها یا دستان خود را مرتبا) تکان دادن، (با شتاب و لاقیدی) لباس درآوردن یا پوشیدن، رقص قدم کش کردن، (با گام های کشان) رقصیدن، (با: into یا out of) چپاندن، درکشیدن، کندن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: shuffles, shuffling, shuffled
(1) تعریف: to drag or scrape the feet along the floor while walking.

(2) تعریف: to rearrange playing cards in a random order by separating parts of the deck and interleaving them with the remainder.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to scuff or drag (one's feet) across the ground or floor while walking.

(2) تعریف: to rearrange (playing cards) randomly by intermixing.

(3) تعریف: to move, put, or bring forward hastily, clumsily, evasively, or aimlessly.

- He shuffled the papers about but did no real work.
[ترجمه گوگل] او کاغذها را به هم ریخت اما هیچ کار واقعی انجام نداد
[ترجمه ترگمان] کاغذها را به هم نزدیک کرد اما کار دیگری نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: shuffler (n.)
عبارات: lost in the shuffle
(1) تعریف: an act, instance, or movement of shuffling.

(2) تعریف: a dance in which the feet are dragged along the floor, or a tap dance step in which they are brushed back and forth against the floor before lifting.

(3) تعریف: the act of intermixing playing cards.

جمله های نمونه

1. shuffle off
خلاص شدن،دور انداختن،(از شر چیزی) راحت شدن

2. to shuffle funds among various accounts
وجوه را در چند حساب مختلف جابه جا کردن

3. there was a shuffle of papers on his desk
توده ی درهم و برهمی از کاغذ روی میزش بود.

4. lose in the shuffle
(به واسطه ی شلوغی و عدم نظم) از قلم افتادن یا انداختن،گم کردن یا شدن

5. the task of training new teachers was lost in the shuffle of war
هیجان جنگ کار آموزش آموزگاران جدید را در بوته ی فراموشی افکند.

6. Not until this turbulent region can shuffle off the burdens of the past will it be able to settle peacefully into the community of nations.
[ترجمه گوگل]تا زمانی که این منطقه متلاطم نتواند بارهای گذشته را از روی دوش خود بردارد، قادر نخواهد بود به طور مسالمت آمیز در جامعه ملل مستقر شود
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که این منطقه آشفته بتواند بار گذشته را منحرف کند، قادر به حل مسالمت آمیز در جامعه ملت ها خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It's your turn to shuffle the cards.
[ترجمه محمدرضا افشاریان] نوبت توعه که ورق ها ( کارت ها ) رو بر ( bor ) بزنی ( مثلا در پاسور بازی )
|
[ترجمه گوگل]نوبت شماست که کارت ها را به هم بزنید
[ترجمه ترگمان]نوبت توست که ورق را باز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The local authority may then try to shuffle these responsibilities off onto another authority.
[ترجمه گوگل]سپس مقامات محلی ممکن است سعی کنند این مسئولیت ها را به یک مقام دیگر واگذار کنند
[ترجمه ترگمان]مقامات محلی ممکن است سعی کنند این مسئولیت ها را به قدرت دیگری منتقل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He tries to shuffle his work off onto others.
[ترجمه گوگل]او سعی می کند کار خود را به دیگران تقسیم کند
[ترجمه ترگمان]او سعی می کند کار خود را به دیگران تحمیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Give the cards a good shuffle.
[ترجمه گوگل]به کارت ها یک جابجایی خوب بدهید
[ترجمه ترگمان] کارت رو خوب انجام بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Make sure you give the cards a good shuffle before you deal.
[ترجمه گوگل]مطمئن شوید که قبل از معامله، کارت ها را به خوبی با هم ترکیب کرده اید
[ترجمه ترگمان]مطمئن شو قبل از اینکه با هم معامله کنی کارت رو خوب انجام میدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I wish you'd remember to shuffle before you deal.
[ترجمه گوگل]کاش یادت می رفت قبل از معامله با هم مخلوط کنی
[ترجمه ترگمان]کاش قبل از این که با هم معامله کنی، یادت باشه که از این قضیه خسته بشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The old man walked with a shuffle.
[ترجمه گوگل]پيرمرد با تلنگر راه افتاد
[ترجمه ترگمان]پیرمرد آهسته به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't shuffle your feet like that! Lift them properly.
[ترجمه گوگل]اینطوری پاهایت را به هم نزن! آنها را به درستی بلند کنید
[ترجمه ترگمان]پات رو اینطوری تکون نده! آن ها را خوب بلند کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He's got arthritis and walks with a shuffle.
[ترجمه گوگل]او آرتروز دارد و با حرکت در حال راه رفتن است
[ترجمه ترگمان]اون آرتروز داره و با گام هایی بلند راه میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Walk properly don't shuffle.
[ترجمه Betty] درست راه برو، پاتو رو زمین نکش
|
[ترجمه گوگل]به درستی راه بروید، به هم نخورید
[ترجمه ترگمان]پیاده روی خوبی داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

بهم امیختن (فعل)
shuffle, fold, interfuse, coalesce, commingle, immingle, intermix

بهم مخلوط کردن (فعل)
shuffle, commingle

بی قرار بودن (فعل)
shuffle, fidget

بر زدن (فعل)
shuffle, reshuffle, riffle

این سو و ان سو حرکت کردن (فعل)
shuffle

تخصصی

[ریاضیات] بُر زدن، آمیختن

انگلیسی به انگلیسی

• slow dragging gait; evasion, avoidance; mixing of playing cards; mixture, jumble; sliding dance step
mix, scramble; walk slowly while dragging one's feet; evade, avoid; rearrange the order of playing cards; make a sliding dance step
if you shuffle somewhere, you walk without lifting your feet properly. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. we recognized him by his distinctive walk, a kind of shuffle.
if you shuffle when you are sitting or standing, you move your bottom or your feet about, because you are uncomfortable or embarrassed.
if you shuffle a pack of cards, you mix them up before you begin a game.

پیشنهاد کاربران

این پا و آن پا کردن
نابسامانی
( هزاره ) : تنظیم مجدد - سازماندهی مجدد - ترمیم ( کابینه )
در تمرینات ورزشی :
به چپ چپ یا به راست راست ( به پهلو ) دویدن
در ورزش مخصوصا فوتبال :
به چپ چپ یا به راست راست ( به پهلو ) دویدن
پاکشان از جایی به جایی رفتن
پای کشان حرکت کردن و راه رفتن
پاکشان از جایی به جایی رفتن
مرتب کردن
Suffle the papers
تورق زدن کاغذ ها
این ور اون ور کردن کاغذ ها ( روزنامه ها )
مفهوم: مفهوم همان خواندن روزنامه است.
I suffle the papers👇🏽
٭روزنامه را ورق ورق میزنم ( تورق میزنم )
٭روزنامه میخوانم.
در هم برهم، ترکیب متناقض
به معنی بُر زدن است و بصورت عامیانه یعنی که بهم بزنیم تا کارت ها قاطی شوند.
منبع: sargarmi123
به هم ریختن، بریز و بپاش
در بازی پاسور معنی بر زدن کارت ها را می دهد.
کشیدن پا روی زمین هنگام راه رفتن
اینور و آنور کردن
در سیستم های پخش صوتی به معنی پخش موسیقی به صورت رندوم و تصادفی از آلبوم موسیقی می باشد
حابجا شدن ،
رقص پا
نوعی رقص که در آن تمرکز رقصنده روی اجرای حرکات دقیق و گام برداشتن ظریف است
to mix in a mass confusedly : jumble ( Merriam Webster )
رفتن، حرکت کردن
بر زدن پاسور
تغییر دادن - از فرم اصلی خارج کردن
بُر زدن، مخلوط کردن، آمیختن، بُر ( عمل بُر زدن )
گام کوتاه برداشتن
پرسه زدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس