subsist

/səbˈsɪst//səbˈsɪst/

معنی: ماندن، خوراک دادن، گذران کردن، زیست کردن
معانی دیگر: به وجود (خود) ادامه دادن، وجود داشتن، موجود بودن، زیستن، به حیات ادامه دادن، امرار معاش کردن، (فلسفه) به عقل گنجیدن، کمک کردن، یاوری کردن، پول (خوراک و غیره) رساندن، رواج داشتن، رایج ماندن، متداول باقی ماندن، (معمولا با: in) مشتمل بودن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: subsists, subsisting, subsisted
(1) تعریف: to exist or continue to exist.
مشابه: last, survive

(2) تعریف: to stay alive or obtain the necessities of life (usu. fol. by on).
مشابه: exist, last, live

- They subsisted on roots and berries.
[ترجمه گوگل] آنها از ریشه و توت ها زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها به ریشه ها و berries مشغول بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he learned to subsist on little food
آموخت که به خوراک کم بسازد.

2. a round square does not subsist
دایره ی مربع به عقل نمی گنجد.

3. He could subsist on bark and grass roots in the isolated island.
[ترجمه گوگل]او می‌توانست از پوست درخت و ریشه‌های علفزار در جزیره‌ای منزوی زندگی کند
[ترجمه ترگمان]می توانست با پوست درخت و علف در جزیره ای دورافتاده زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We had to subsist on bread and water.
[ترجمه گوگل]مجبور بودیم با نان و آب امرار معاش کنیم
[ترجمه ترگمان]مجبور بودیم با نان و آب زندگی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. How do they manage to subsist ?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانند امرار معاش کنند؟
[ترجمه ترگمان]چطور زندگی می کنند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. How can you subsist on such a small income?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانید با چنین درآمد کمی زندگی کنید؟
[ترجمه ترگمان]چطور می توانید با درآمد کوچکی زندگی کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The terms of the contract subsist.
[ترجمه گوگل]شرایط قرارداد پابرجاست
[ترجمه ترگمان]شرایط قرارداد وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Old people often have to subsist on very low incomes.
[ترجمه گوگل]افراد مسن اغلب مجبورند با درآمد بسیار پایین زندگی کنند
[ترجمه ترگمان]افراد مسن اغلب باید با درآمد پایین زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They subsist on eggs and beans most of the time.
[ترجمه گوگل]آنها بیشتر اوقات با تخم مرغ و لوبیا زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها اغلب اوقات در تخم مرغ و لوبیا زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The workers are expected to subsist on a dollar a day.
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که کارگران با یک دلار در روز امرار معاش کنند
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که کارگران روزی به دلار زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They must subsist, he said, on one small portion of government-rationed meat per week.
[ترجمه گوگل]او گفت که آنها باید با یک سهم کوچک از گوشت سهمیه بندی شده توسط دولت در هفته زندگی کنند
[ترجمه ترگمان]او گفت: آن ها باید با سهم کوچکی از گوشت جیره بندی شده دولتی زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Many of the soldiers had to subsist on insects and roots.
[ترجمه گوگل]بسیاری از سربازان مجبور بودند با حشرات و ریشه زندگی کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از سربازان مجبور بودند با حشرات و ریشه ها زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The islanders inhabit the coastal strip only, and subsist almost entirely on royalties from the mining.
[ترجمه گوگل]ساکنان جزیره فقط در نوار ساحلی زندگی می کنند و تقریباً به طور کامل از حق امتیاز استخراج معادن زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]جزیره نشینان تنها در ساحل ساحلی ساکن هستند، و از استخراج معدن تقریبا به طور کامل زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. If I can subsist on mussels in place of meat, why not these greens in place of lettuce?
[ترجمه گوگل]اگر می توانم به جای گوشت صدف بخورم، چرا به جای کاهو از این سبزی ها استفاده نکنم؟
[ترجمه ترگمان]اگر من بتوانم روی صدف ها در جای گوشت زندگی کنم، چرا این سبزی به جای کاهو عمل نمی کنند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ماندن (فعل)
settle, abide, stay, remain, be, stand, subsist, stall, lie, hang up

خوراک دادن (فعل)
graze, feed, diet, meal, nourish, serve, grub, board, bait, subsist, nutrify, hay, mess, meat, forage, serve a meal

گذران کردن (فعل)
get on, fare, subsist

زیست کردن (فعل)
subsist

انگلیسی به انگلیسی

• exist, live; stay alive
if you subsist, you only have just enough food to stay alive.

پیشنهاد کاربران

Subsist off دوام آوردن، گذران زندگی کردن
دوام داشتن
باقی ماندن
دوام آوردن
امرار معاش کردن
زندگی گذراندن
exist
To survive
To live
To stay alive
To exist

بپرس