فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: rushes, rushing, rushed
حالات: rushes, rushing, rushed
• (1) تعریف: to act or go swiftly or hastily; hurry.
• مترادف: hurry, hustle
• مشابه: bustle, career, chase, course, dash, fly, hasten, hie, hotfoot, race, scurry, speed, tear
• مترادف: hurry, hustle
• مشابه: bustle, career, chase, course, dash, fly, hasten, hie, hotfoot, race, scurry, speed, tear
• (2) تعریف: to move suddenly and aggressively, as in attack; charge.
• مترادف: charge
• متضاد: float
• مشابه: attack, blitz, course, rampage, storm
• مترادف: charge
• متضاد: float
• مشابه: attack, blitz, course, rampage, storm
• (3) تعریف: to flow in a plunging fashion.
• مشابه: brawl, cascade, course, flow, flush, gush, plunge, pour, run, stream, surge, wash
• مشابه: brawl, cascade, course, flow, flush, gush, plunge, pour, run, stream, surge, wash
- a river that rushed
[ترجمه A.A] رودخانه ای که جریان آب تندی داشت|
[ترجمه Hossein] رودخانه ای که سرعت بسیار داشت.|
[ترجمه سلام به همگی 👈🏻👈🏻] رودخانه که اب ان تند بود|
[ترجمه ???] رودخانه ای با جریان شدید و تند|
[ترجمه مهدی] رودخانه ای که خروشان بود .|
[ترجمه گوگل] رودخانه ای که سرازیر شد[ترجمه ترگمان] رودخانه ای که به سرعت می رفت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in football, to carry the ball as a runner.
• مشابه: carry, run
• مشابه: carry, run
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to carry, drive, or cause to move with great haste.
• مترادف: hurry, hustle
• مشابه: bundle, dispatch, hasten, race, speed
• مترادف: hurry, hustle
• مشابه: bundle, dispatch, hasten, race, speed
- Rush him to the doctor.
[ترجمه A.A] برسونیدش به دکتر|
[ترجمه ...] او را به دکتر ببرید|
[ترجمه ژبان آموز کانون زبان ایران ✌🏻] او را دکتر ببرید|
[ترجمه صدیقه] او را پیش دکتر ببرید|
[ترجمه گوگل] سریع ببرش دکتر[ترجمه ترگمان] راش بفرست پیش دکتر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to hurry or act quickly; cause to move or act with unsuitable haste.
• مترادف: hurry
• مشابه: goad, press, pressure, push, speed, spur
• مترادف: hurry
• مشابه: goad, press, pressure, push, speed, spur
- Don't rush me, I'm coming.
[ترجمه 😍😛😍Defh] عجله نکن من می آیم|
[ترجمه Mahdis🌸] من را هول نکن ، دارم میام.|
[ترجمه A.A] عجله نکن ، دارم میام|
[ترجمه بنده خدا] هلولم نکن خودم میام|
[ترجمه یه نخبه] هولم نکن دارم میام|
[ترجمه Mahya Mirmazhari] هولم نکن خودم دارم میام [ خودم در حال آمدن هستم]|
[ترجمه گوگل] عجله نکن من دارم میام[ترجمه ترگمان] به من حمله نکن، دارم می ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to attack with suddenness.
• مترادف: charge
• مشابه: attack, beset, blitz, storm
• مترادف: charge
• مشابه: attack, beset, blitz, storm
- They rushed the fort.
[ترجمه یه نخبه] آنها به قلعه حمله کردند|
[ترجمه گوگل] با عجله به قلعه رفتند[ترجمه ترگمان] آن ها به سرعت به دژ حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: rusher (n.)
مشتقات: rusher (n.)
• (1) تعریف: a swift and sudden forward movement.
• مترادف: stampede
• مشابه: romp, scramble, surge, torrent, wave
• مترادف: stampede
• مشابه: romp, scramble, surge, torrent, wave
• (2) تعریف: a state of busy haste or hurry.
• مترادف: hurry
• مشابه: burst, bustle, haste, scramble
• مترادف: hurry
• مشابه: burst, bustle, haste, scramble
- I'm in a rush, so don't bother me.
[ترجمه اب] من عجله دارم خب مرا اذیت نکن.|
[ترجمه ریما] من تو عجله هستم پس مزاحمم نشو|
[ترجمه Arthur Morgan] من عجله دارم پس اذیتم نکن|
[ترجمه Ana] من عجله دارم پس مزاحم نشو|
[ترجمه Jfgb] من عجله دارم . پس اذیتم نکن|
[ترجمه یه نخبه] من عجله دارم پس مزاحم من نشو!|
[ترجمه گوگل] من عجله دارم پس اذیتم نکن[ترجمه ترگمان] عجله دارم، پس مزاحمم نشو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a hastening to a place, usu. by many people.
• مشابه: wave
• مشابه: wave
- the gold rush
[ترجمه بهاره] جهش ناگهانی قیمت طلا|
[ترجمه یه نخبه] نجوم ) قیمت ( طلا|
[ترجمه گوگل] عجله طلا[ترجمه ترگمان] آن هجوم طلا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the sudden pleasure caused by a strong narcotic.
• (5) تعریف: (usu. pl.) in motion pictures, the first prints made after filming.
اسم ( noun )
• : تعریف: any of several marsh grasses.