rumple

/ˈrəmpl̩//ˈrʌmpl̩/

معنی: مچاله کردن، تاه و چین دادن، چروک دادن
معانی دیگر: چروکاندن، چین و چروک انداختن، چروکیدن، چین و چروک دار شدن، چروکیدگی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rumples, rumpling, rumpled
(1) تعریف: to wrinkle, crease, or muss (bed linens, clothing, or the like).
مترادف: cockle, crease, crumple, dishevel, muss, wrinkle
مشابه: crinkle, crush, derange, disarrange, disorder, mess up, pucker

(2) تعریف: to tousle or disarrange.
مترادف: disarrange, dishevel, mess, muss, tousle
مشابه: derange, disarray, disorder, ruffle, untidy, upset
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become wrinkled or untidy.
مترادف: cockle, crease, crumple, wrinkle
مشابه: crinkle, crush, jumble, ruffle
اسم ( noun )
• : تعریف: a wrinkle or other irregularity in a smooth surface, as of a bedsheet.
مترادف: cockle, crease, crinkle, crumple, pucker, wrinkle

جمله های نمونه

1. You mustn't play in your new skirt, you'll rumple it.
[ترجمه گوگل]شما نباید با دامن جدید خود بازی کنید، آن را درهم می کشید
[ترجمه ترگمان]تو نباید در دامن جدیدت بازی کنی، آن را چروک خواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. You'll rumple your jacket if you don't hang it up properly.
[ترجمه گوگل]اگر ژاکت خود را به درستی آویزان نکنید، ژاکت خود را درهم می‌کنید
[ترجمه ترگمان]اگر به درستی این کار را نکنی، کتت را چین و چروک خواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I arrived bleary-eyed and rumpled.
[ترجمه گوگل]من با چشمان غمگین و ژولیده رسیدم
[ترجمه ترگمان]با چشم های پف کرده و هاج و واج رسیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I leaned forward to rumple his hair, but he jerked out of the way.
[ترجمه گوگل]به جلو خم شدم تا موهایش را به هم بزنم، اما او با تکان از مسیر خارج شد
[ترجمه ترگمان]من به جلو خم شدم تا موهایش را چروک کنم، اما او به سرعت از مسیر خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The wind rumpled her lovely hair.
[ترجمه گوگل]باد موهای دوست داشتنی اش را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]باد موهایش را درهم کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The bed was rumpled where he had slept.
[ترجمه گوگل]تخت در جایی که او خوابیده بود، درهم بود
[ترجمه ترگمان]تخت خواب در جایی که خوابیده بود، مچاله شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was casually dressed and had a rumpled look.
[ترجمه گوگل]معمولی لباس پوشیده بود و قیافه ژولیده ای داشت
[ترجمه ترگمان]او خیلی معمولی لباس پوشیده بود و اخم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. For some reason the rumpled appearance of the hat drew my attention.
[ترجمه گوگل]به دلایلی ظاهر ژولیده کلاه توجه من را به خود جلب کرد
[ترجمه ترگمان]به دلیلی چهره درهم کشیده کلاه توجهم را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Silk cloth rumples easily.
[ترجمه گوگل]پارچه ابریشمی به راحتی چروک می شود
[ترجمه ترگمان]ابریشم به راحتی از ابریشم استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. With dark hair rumpled by the wind, flushed face and those brilliantly blue eyes, he looked very handsome.
[ترجمه گوگل]با موهای تیره که توسط باد ژولیده شده بود، چهره ای برافروخته و آن چشمان آبی درخشان، بسیار خوش تیپ به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]با موهای تیره که براثر باد، صورت برافروخته و چشمان آبی درخشانش، بسیار زیبا به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She rumpled his hair playfully.
[ترجمه گوگل]با بازیگوشی موهایش را به هم زد
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت موهایش را درهم کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Any rumple would cause discomfort or pain long before the night was out.
[ترجمه گوگل]هر گونه چین و چروک مدت ها قبل از اینکه شب بیرون بیاید باعث ناراحتی یا درد می شود
[ترجمه ترگمان]هر چین و چروک قبل از بیرون آمدن شب باعث ناراحتی و ناراحتی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A turbulent black cloud like a rumpled sheet seemed to descend from heaven.
[ترجمه گوگل]ابر سیاه متلاطم مانند یک ورق چروکیده به نظر می رسید که از بهشت ​​فرود آمده است
[ترجمه ترگمان]مثل این بود که ابری سیاه و سیاه مثل گچ از آسمان فرود می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He rumpled her hair playfully.
[ترجمه گوگل]با بازیگوشی موهایش را به هم زد
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت موهایش را درهم کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مچاله کردن (فعل)
scrunch, tousle, crumple, rumple

تاه و چین دادن (فعل)
rumple

چروک دادن (فعل)
rumple

انگلیسی به انگلیسی

• fold, wrinkle, crease
fold, wrinkle, crease; muss, dishevel, ruffle
if you rumple something, you cause it to be untidy or creased.

پیشنهاد کاربران

مو ] بازی کردن با ، دست بردن در ، آشفته کردن ، پریشان کردن

بپرس