ruling

/ˈruːlɪŋ//ˈruːlɪŋ/

معنی: حکم، تصمیم، حکمرانی، رایج، فرمانروا
معانی دیگر: (دادگاه یا قاضی و غیره) حکم، رای، نظر، حاکمه، مصدر امور، حکومت کننده، غالب، خط کشی، فرمانروایی، متصدی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a decision by an authority, as in a court of law.
مشابه: act, dictum, judgment, sentence, verdict
صفت ( adjective )
(1) تعریف: governing; controlling.
مشابه: leading, master, sovereign

(2) تعریف: pervasive or dominant.

جمله های نمونه

1. the ruling class
هیئت حاکمه،طبقه ی حاکم

2. the ruling class
هیات حاکمه

3. the ruling party
حزب مصدر کار

4. he lampooned the ruling class
او طبقه ی حاکمه را مورد انتقاد و تمسخر قرار داد.

5. according to the latest ruling of the court
طبق آخرین رای دادگاه

6. i respectfully take objection to your honor's ruling
با کمال احترام نسبت به آنچه که فرمودید مراتب اعتراض خود را تقدیم می دارم.

7. This ruling represents a victory for all women.
[ترجمه گوگل]این حکم یک پیروزی برای همه زنان است
[ترجمه ترگمان]این حکم نشان دهنده یک پیروزی برای همه زنان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The Court of Appeal overturned the original ruling.
[ترجمه گوگل]دادگاه تجدیدنظر حکم اولیه را لغو کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه استیناف حکم اصلی را لغو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The two judges concurred on the ruling.
[ترجمه گوگل]دو قاضی با این حکم موافق بودند
[ترجمه ترگمان]این دو قاضی با این حکم موافق بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The company intends to appeal against the ruling that it was negligent.
[ترجمه گوگل]این شرکت قصد دارد علیه این حکم که سهل انگاری کرده است تجدید نظر کند
[ترجمه ترگمان]این شرکت قصد دارد علیه این حکم درخواست استیناف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The radical group in the ruling party is becoming increasingly isolated.
[ترجمه گوگل]گروه رادیکال در حزب حاکم به طور فزاینده ای منزوی می شود
[ترجمه ترگمان]گروه تندرو در حزب حاکم به طور فزاینده ای منزوی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The judge cited a 1956 Supreme Court ruling in her decision.
[ترجمه گوگل]قاضی در تصمیم خود به حکم دادگاه عالی در سال 1956 استناد کرد
[ترجمه ترگمان]قاضی به حکم دادگاه عالی در سال ۱۹۵۶ در تصمیمش اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The ruling overturned the court's earlier decision.
[ترجمه گوگل]این حکم تصمیم قبلی دادگاه را لغو کرد
[ترجمه ترگمان]این حکم تصمیم قبلی دادگاه را منحل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Goodwin tried to have the court ruling over-turned.
[ترجمه گوگل]گودوین سعی کرد حکم دادگاه را لغو کند
[ترجمه ترگمان]فرد گودوین تلاش کرد تا حکم دادگاه را به طور کامل رد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The Communists are the ruling party at the moment.
[ترجمه گوگل]در حال حاضر کمونیست ها حزب حاکم هستند
[ترجمه ترگمان]کمونیست ها در حال حاضر حزب حاکم هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The eclipse of the ruling political party was inevitable.
[ترجمه علی] افول حزب سیاسی حاکم اجتناب ناپذیر بود
|
[ترجمه گوگل]کسوف حزب سیاسی حاکم اجتناب ناپذیر بود
[ترجمه ترگمان]The حزب سیاسی حاکم اجتناب ناپذیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The ruling was not fair to everyone.
[ترجمه گوگل]این حکم برای همه عادلانه نبود
[ترجمه ترگمان]این حکم برای همه عادلانه نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The ruling should be applied retroactively.
[ترجمه گوگل]حکم ماسبق باید اعمال شود
[ترجمه ترگمان]این حکم باید عطف به ماسبق شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

تصمیم (اسم)
resolution, decision, intent, intention, pluck, resolve, ruling, determination

حکمرانی (اسم)
reign, ruling

رایج (صفت)
current, going, brisk, ruling, prevalent

فرمانروا (صفت)
ruling, exercising power

تخصصی

[عمران و معماری] خط کشی
[حقوق] حکم، تصمیم، رأی، نظر
[ریاضیات] خط دار

انگلیسی به انگلیسی

• verdict, decree, something that has been determined
controlling, governing; prevailing, predominant
the ruling group of people in an organization or country is the group that controls its affairs.
a ruling is an official decision made by a judge or a court.
see also rule.

پیشنهاد کاربران

۱. حاکم ۲. غالب. مسلط ۳. رایج. متداول ۴. حکومت ۵. حکم. رای
تصمیم/حکم قانوی یا حکومتی
a decision
an official decision, especially one made by a court
A ruling is an official decision made by a judge or court
an official decision made by somebody in a position of authority, especially a judge
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/ruling• https://dictionary.cambridge.org/us/dictionary/english/ruling• https://www.oxfordlearnersdictionaries.com/definition/english/ruling_1?q=ruling• https://www.collinsdictionary.com/dictionary/english/ruling
اسم:
حکم، تصمیم
صفت:
1. متصدی، حکومت کننده
2. غالب، حاکم

بپرس