rub

/ˈrəb//rʌb/

معنی: پاک کردن، ساییدن، مالیدن، ساییده شدن، اصطکاک پیدا کردن
معانی دیگر: (با دست یا حوله و غیره) مالش دادن، ماساژ دادن، مالاندن، برماسیدن، مشت و مال دادن، (با مالش و غیره) پرداخت کردن، صیقل دادن، براق کردن، جلا دادن، (معمولا با: together) به هم مالیدن، سودن، (روی چیزی) کشیدن، (با مالش) به حالت ویژه درآوردن، با مالش ... کردن، (با مالش یا خراشاندن) دردناک کردن، خراشیده کردن، (با: in یا into یا on و غیره) مالیدن و وارد کردن، مالیدن و خورد دادن، (با: off یا out یا away و غیره) زدودن، مالیده شدن (به چیزی)، (به چیزی) گرفتن، موجب خشم یا آزردگی شدن، مالش، جلادهی، اشکال، بازدارنده، دردسر، مانع، مسئله، (در اثر مالش یا خراش) جای دردناک، زبری، ناصافی، خدشه، چیزی که آزرده می کند یا می رنجاند، تنبیه، گوشمالی، تمسخر، تسخر

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rubs, rubbing, rubbed
(1) تعریف: to apply friction and pressure to with a back and forth motion; He rubbed his sore arm.
مترادف: knead, massage
مشابه: burnish, caress, stroke

(2) تعریف: to apply or spread (something) against or into another surface by means of friction and pressure.
مشابه: burnish, smear, smooth, spread, swab, wipe

- He's rubbing wax onto the floor.
[ترجمه یک] او دارد موم را روی زمین می مالد
|
[ترجمه •فاطمه محمودی•] او در حال مالیدن موم یا صابیدن آن بر روی زمین است.
|
[ترجمه گوگل] او موم را روی زمین می مالید
[ترجمه ترگمان] لاک موم را روی زمین می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to erase by applying friction and pressure (usu. fol. by off or out).
مترادف: delete, efface, erase, expunge, obliterate, wipe
مشابه: blot out, cancel, eradicate
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: rub elbows, rub the wrong way
(1) تعریف: to move or slide against something.
مترادف: chafe, scrape
مشابه: abrade, graze, wear

(2) تعریف: to admit of being removed by friction and pressure.
مترادف: erase
اسم ( noun )
(1) تعریف: the process or an instance of rubbing.
مترادف: massage, rubdown

- Give my back a rub.
[ترجمه گوگل] به پشتم مالش بده
[ترجمه ترگمان] شونه هام رو ماساژ بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a bar or impediment.
مترادف: catch, difficulty, dilemma, hitch, impediment, obstacle, problem, snag, trouble
مشابه: wrinkle

- The rub is that we can't afford the cost.
[ترجمه M] مثله این است که ما نمی توانیم هزینه را بپردازیم
|
[ترجمه گوگل] مشکل این است که ما نمی توانیم هزینه آن را بپردازیم
[ترجمه ترگمان] مساله این است که ما نمی توانیم هزینه آن را تقبل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an action or comment that causes annoyance.
مترادف: annoyance, chafe, cut, insult, nuisance, vexation

جمله های نمونه

1. rub it in well
آن را خوب بمالید تا (به داخل پوست) نفوذ کند.

2. rub it off with soap
با صابون (مالیدن) آن را پاک کن.

3. rub my back, it hurts a lot
پشتم را بمال خیلی درد می کند.

4. rub the cream on your face and let it sink in
کرم را به صورتت بمال و بگذار خورد برود.

5. rub this oil on your knees three times a day
این روغن را روزی سه بار به زانوهای خود بمالید.

6. rub two sticks to make fire
برای ساختن آتش دو چوب را به هم بمال.

7. rub along (or on or through)
(انگلیس) با وجود اشکالات ادامه دادن یا پیشرفت کردن

8. rub down
1- مشت و مال دادن،ماساژ دادن 2- (با مالش) جلا دادن،صاف کردن،ساییدن،پاک کردن

9. rub elbows with (rub shoulders with)
خوش و بش کردن با،مصاحبت و دوستی کردن با،خود را چسباندن به

10. rub off
(در اثر مالش یا تماس) زایل شدن،زدوده شدن،پاک شدن

11. rub off on
(در اثر مالش یا تماس) رنگ پس دادن،ویژگی یا خاصیت خود را منتقل کردن،سرایت کردن

12. rub out
(با مداد پاک کن یا تخته پاکن و غیره) پاک کردن،زدودن،محو کردن

13. rub salt on someone's wounds
روی زخم کسی نمک پاشیدن،دردکسی را بیشتر کردن

14. rub someone up the wrong way
خلاف میل کسی کار کردن و موجب آزردگی یا خشم او شدن

15. rub someone's nose in
اشتباهات و غیره ی کسی را یادآوری کردن،سرکوفت زدن

16. rub someone's nose in it (or in the dirt)
با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن

17. don't rub your eyes hard, even if they itch
چشمانت را محکم نمال حتی اگر بخارد.

18. don't rub your oily hands on the wall!
دستان چرب خود را به دیوار نمال !

19. the rub is that they themselves are corrupt too
اشکال اینست که خود آنها هم فاسدند.

20. to rub upon a sore
زخم را خراشیدن

21. the rub of the green
(خودمانی) اثر شانس خوب یا بد،بخت خوب،بخت بد

22. you must rub up the silver
باید نقره را براق بکنی.

23. this stain will not rub off so easily
این لکه به این آسانی ها پاک نمی شود.

24. give the table a good rub with this towel
با این حوله میز را خوب بمال.

25. she gave me a back rub
او پشتم را مشت و مال داد.

26. immerse the cotton in alcohol and then rub it on your finger
پنبه را کاملا در الکل فرو کن و سپس آن را روی انگشتت بمال.

27. we haven't got much money, but we rub along somehow
پول فراوانی نداریم ولی هر طوری شده داریم دوام می آوریم.

28. i hope some of his brother's zeal will rub off on him too
امیدوارم قدری از اشتیاق برادرش به او هم سرایت کند.

29. during winter, our hands would chap and we would rub them with vaseline
در زمستان دست هایمان ترک می خورد و وازلین به آن می مالیدیم.

30. Rub the cream in with a circular motion.
[ترجمه Sina] کرم را در یک حرکت چرخشی بمالید
|
[ترجمه 𝓜𝓸𝓱𝓪𝓶𝓶𝓪𝓭 0] کرم را با حرکت دایره ای بکشید ( بمالید )
|
[ترجمه گوگل]کرم را با حرکات دایره ای به داخل مالش دهید
[ترجمه ترگمان]کرم را با حرکت دایره ای بکشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پاک کردن (فعل)
wash, wipe, abrade, erase, clean, purify, cleanse, rub, scrape, absolve, absterge, purge, assoil, obliterate, expiate, mop, furbish, lustrate, deterge, efface, sublimate, willow, winnow, wipe up

ساییدن (فعل)
grind, abrade, rub, gnaw, pulverize, wear away, scuff, chafe, fray, grate, file, levigate, corrade, erode, pound, rub out, triturate, wear up

مالیدن (فعل)
rub, scrub, curry, knead, daub, polish

ساییده شدن (فعل)
rub, fret, erode

اصطکاک پیدا کردن (فعل)
rub

تخصصی

[نساجی] مالش دادن

انگلیسی به انگلیسی

• act of wiping; act of smearing
wipe, buff; push against with pressure; spread, smear; brush; polish
if you rub something, you move your hand or a cloth backwards and forwards over it while pressing firmly.
if you rub a part of your body against a surface, you move it backwards and forwards while pressing it against the surface.
if you rub a substance onto a surface, you spread it over the surface using your hand.
if two things rub together or if you rub them together, they move backwards and forwards, pressing against each other.
see also rubbing.
if someone draws attention to something that involves you and that you find embarrassing or unpleasant, you can say that they are rubbing it in; an informal expression.
if you rub something off a surface, you remove it by wiping the surface with something such as a cloth.
if someone's habits or characteristics rub off on you, you develop the same habits or characteristics after spending time with them; an informal expression.
if you rub out something written on paper or on a blackboard, you remove it by rubbing it with a rubber or a cloth.

پیشنهاد کاربران

معنی کلمه انگلیسی rub به فارسی : مالیدن ، ساییدن
معنی کلمه rub با جمله انگلیسی :
Move and press your hand over somthing
Example 1 : She rubbed her hand on the cake
Example 2 : Nina was rubbing her hands toghether
مالیدن
مثال: She rubbed her eyes when she woke up.
او چشمانش را مالید وقتی بیدار شد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
مالیدن
سودن، ساییدن، پاک کردن، اصطکاک پیدا کردن، ساییده شدن، علوم مهندسی: سائیدن
خاراندن
مالیدن یا پاک کردن
rub: مالیدن
اشکال اصلی
the rub
idiom / formal
The particular problem that makes a situation difficult or impossible/ The rub” is an idiom that means the central problem or difficulty in a situation. It is often used in the phrase there’s the rub
...
[مشاهده متن کامل]

اصطلاح، رسمی
مشکل یا مسئله خاصی که شرایط را مشکل یا غیر ممکن می سازد.
یک موقعیت دشوار یا دردسر ساز
مثال؛
I’m in a rub because I lost my wallet.
I’d love to come to the party, but there’s the rub - I have to work that night
We’re experiencing a rub in our marriage and need counseling.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/rub
Rub your chin
به معنیه سخت فکر کردن هستش
اگه همراه کلمه ی towel استفاده بشه به معنی خشک کردن ( باحوله ) هست
there is a rub
یه مشکلی هست.
معنای مشکل هم میده.
the rub:
the particular problem that makes a situation difficult or impossible
به نظرم هم از لحاظ فرم ( form ) و هم از لحاظ معنی ( meaning ) و هم از لحاظ عملکرد ( function ) با ریشه فارسی ( روب ) به معنی نظافت کردن، تمیز کردن و مانند آن برابری می کند. به کلمه جاروب و . . . توجه کنید. محمدرضا ایوبی صانع
دلیل سختیِ یک کار - کَلَکِ کار - قِلقِ کار - فوت کوزه گری
there’s/here’s the rub: ( literary ) used when saying that a particular problem is the reason why a situation is so difficult – often used humorously
...
[مشاهده متن کامل]

مثال
It is the rub
قِلقِش اینه
منبع: longman ditionary -
https://youtu. be/CrL5tqFczPE?t=99

مالیدن
Rub the chiken with garlic before putting it in the oven
قبل از اینکه مرغو بزاری تو فر روش سیر یا فلفل بمال
چشم
فشار دادن
Move or press your hand over something
مالش دادن
۱ - مالیدن ( اعضای بدن، کرم )
she yawned and rubbed her eyes
can you rub some sun cream on my back?!
۲ - مالیدن/ساییدن چیزی به چیز دیگر
he rubbed his hands together
we tried to produce fire by rubbing two peices of wood
...
[مشاهده متن کامل]

3 - سابیدن
if you wanna get rid of the greaseyou have to rub harder
rub salt into the wound
نمک به زخم ( کسی ) ریختن

Move and Prees your hand over smesing
این کلمه به معنی مالش دادن است
مثل مالش دادن چشم
یک مثال انگلیسی:
Tina woke up and rubbed his eyes
معنی این مثال:
تینا از خواب بیدار شد و چشم هایش را مالش داد
این کلمه یک کلمه ى خیلی مناسب برای استفاده در مکالمات و نوشتن انشا است.
مثال:
Rub credit.
مالش دادن. ساییدن
be rubbing your hands
خوشحال بودن و رضایت داشتن زمانی که اتفاقی درحال رخ دادن است یا قرار است رخ دهد ( درفارسی هم موقعی که از چیزی درحال وقوع خوشحالیم دستهایمان را بهم میمالیم )
مثال:
. Kashmiri houseboat - owners rubbed their hands every spring at the prospect of the annual influx of tourists
...
[مشاهده متن کامل]

Move and press your hand over something
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس