اسم ( noun )
• (1) تعریف: a way, such as a road, by which persons travel or by which goods are shipped or delivered.
• مترادف: course, path, road, way
• مشابه: highway
• مترادف: course, path, road, way
• مشابه: highway
- She walks to school by the same route through the neighbor's yard everyday.
[ترجمه AhmadReza] او هرروز از مسیر ثابت که از حیاط همسایه عبور می کند به مدرسه می رود.|
[ترجمه گوگل] او هر روز از همان مسیر از طریق حیاط همسایه به مدرسه می رود[ترجمه ترگمان] او هر روز از طریق همان مسیر از طریق حیاط همسایه به مدرسه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A trade route was established very early between India and Europe.
[ترجمه گوگل] یک مسیر تجاری خیلی زود بین هند و اروپا ایجاد شد
[ترجمه ترگمان] یک مسیر تجاری خیلی زود بین هند و اروپا برقرار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک مسیر تجاری خیلی زود بین هند و اروپا برقرار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The bus makes a lot stops along this route.
[ترجمه گوگل] اتوبوس در این مسیر توقف های زیادی انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] اتوبوس در امتداد این مسیر توقف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتوبوس در امتداد این مسیر توقف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a specific highway.
• مشابه: highway
• مشابه: highway
- We took route 80 all the way to New Jersey.
[ترجمه AhmadReza] ما تمام هشتاد کیلومتر جاده را تا نیوجرسی طی کردیم.|
[ترجمه گوگل] مسیر 80 را تا نیوجرسی طی کردیم[ترجمه ترگمان] ما مسیر ۸۰ تا نیو جرسی را طی کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the usual area covered or the regular stops made by a salesperson, delivery person, or the like.
• مترادف: beat, circuit, round, territory
• مترادف: beat, circuit, round, territory
- A dog bit him while he was walking his mail route.
[ترجمه ....] سگی او را در حالی که در مسیر پست خود قدم می زد گاز گرفت .|
[ترجمه گوگل] در حالی که در مسیر پست خود قدم می زد، سگی او را گاز گرفت[ترجمه ترگمان] یک سگ او را گاز گرفت تا راه برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: routes, routing, routed
حالات: routes, routing, routed
• : تعریف: to direct by way of a route.
• مشابه: channel, chart, direct, dispatch
• مشابه: channel, chart, direct, dispatch
- That airline routes most of its flights through Philadelphia.
[ترجمه گوگل] این شرکت هواپیمایی بیشتر پروازهای خود را از طریق فیلادلفیا انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] این هواپیمایی اغلب پروازه ای خود را از طریق فیلادلفیا انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این هواپیمایی اغلب پروازه ای خود را از طریق فیلادلفیا انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید