میدان ( تقاطع دایره ای شکل در جاده ) اسم
We turned left at the roundabout
چرخ و فلک کوچک ( وسیله بازی در شهربازی به صورت چرخان ) اسم
The children were going around and around on the roundabout
گردش کردن/دور زدن ( به صورت دورانی حرکت کردن ) فعل
The discussion just went round and round
چرخ و فلک کوچک ( وسیله بازی در شهربازی به صورت چرخان ) اسم
گردش کردن/دور زدن ( به صورت دورانی حرکت کردن ) فعل
میدان
turn right at the next roundabout.
در میدان بعدی به راست بپیچ.
در میدان بعدی به راست بپیچ.
1. غیر مستقیم 2. انحرافی 3. میدان 4. چرخ و فلک
مثال:
traffic on the roundabout has priority
ترافیک {در عبور وسایط نقلیه}در میدان حق تقدم دارد.
مثال:
ترافیک {در عبور وسایط نقلیه}در میدان حق تقدم دارد.
فلکه
میدان
میدان