صفت ( adjective )
حالات: rottener, rottenest
مشتقات: rottenly (adv.), rottenness (n.)
حالات: rottener, rottenest
مشتقات: rottenly (adv.), rottenness (n.)
• (1) تعریف: in the process of rotting or the state of being rotted; decaying or decayed.
• مترادف: bad, corrupt, decayed, decomposing, foul, moldy, putrid, spoiled
• متضاد: fresh, sweet
• مشابه: carious, mortified
• مترادف: bad, corrupt, decayed, decomposing, foul, moldy, putrid, spoiled
• متضاد: fresh, sweet
• مشابه: carious, mortified
- We had to throw out several of the apples because they were rotten.
[ترجمه گوگل] ما مجبور شدیم چند تا از سیب ها را بیرون بیاندازیم زیرا آنها پوسیده بودند
[ترجمه ترگمان] مجبور بودیم چندین سیب را از هم جدا کنیم، چون پوسیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مجبور بودیم چندین سیب را از هم جدا کنیم، چون پوسیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: foul-smelling; putrid.
• مترادف: fetid, foul, musty, putrid, rancid, rank, stinking
• مشابه: bad, disgusting, loathsome, obnoxious, repulsive, sickening, sour
• مترادف: fetid, foul, musty, putrid, rancid, rank, stinking
• مشابه: bad, disgusting, loathsome, obnoxious, repulsive, sickening, sour
- His rotten breath was hard to bear.
[ترجمه گوگل] تحمل نفس گندیده اش سخت بود
[ترجمه ترگمان] نفس گندیده او سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نفس گندیده او سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: morally corrupt or degenerate.
• مترادف: corrupt, degenerate, degraded, depraved, foul, rank
• متضاد: decent, honorable, nice
• مشابه: bad, noxious, polluted, putrid, tainted, warped
• مترادف: corrupt, degenerate, degraded, depraved, foul, rank
• متضاد: decent, honorable, nice
• مشابه: bad, noxious, polluted, putrid, tainted, warped
- We've had enough of these rotten politicians.
[ترجمه Cyrus] ما از این سیاستمداران فاسد زیاد داشته ایم|
[ترجمه گوگل] به اندازه کافی از این سیاستمداران فاسد خورده ایم[ترجمه ترگمان] به اندازه کافی از این سیاستمداران فاسد داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: very unpleasant or unsatisfactory.
• مترادف: bad, foul, terrible
• متضاد: delightful, good
• مشابه: degrading, disgusting, putrid, sickening, unacceptable, unpleasant
• مترادف: bad, foul, terrible
• متضاد: delightful, good
• مشابه: degrading, disgusting, putrid, sickening, unacceptable, unpleasant
- Their pay is low and they work under rotten conditions.
[ترجمه حسام] حقوقشان کم است و تحت شرایط داغونی کار می کنند|
[ترجمه گوگل] حقوق آنها کم است و در شرایط پوسیده کار می کنند[ترجمه ترگمان] دستمزدشان کم است و آن ها تحت شرایط پوسیده کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't make me sing; I'm a rotten singer!
[ترجمه Ainy] منو مجبور نکن اهنگ بخونم من خواننده ی ضایعی ام.|
[ترجمه گوگل] مرا مجبور نکن آواز بخوانم؛ من یک خواننده فاسد هستم![ترجمه ترگمان] کاری نکن که من آواز بخوانم، من یک خواننده فاسد هستم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: very unfavorable; very negative.
• مترادف: bad, unfavorable
• مترادف: bad, unfavorable
- This restaurant got rotten reviews in the newspaper.
[ترجمه گوگل] این رستوران نقدهای فاسدی در روزنامه دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] این رستوران نقده ای بدی را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این رستوران نقده ای بدی را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید