rigid

/ˈrɪdʒəd//ˈrɪdʒɪd/

معنی: سفت، جدی، سخت، جامد، صلب، سفت و محکم، نرم نشو
معانی دیگر: انعطاف ناپذیر، خم نشدنی یا نکردنی، خمش ناپذیر، کژ نکردنی، سختناک، سخت پا، خدنگ، محکم، پابرجا، قرص، ثابت، استوار، استوان، سختگیر، مقرراتی، سختگیرانه، خشک، شدید، غیر قابل انعطاف، بی گذشت، دقیق، (بالون و غیره) دارای بدنه ی سفت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: rigidly (adv.), rigidity (n.), rigidness (n.)
(1) تعریف: difficult or impossible to bend; not flexible; stiff.
مترادف: hard, inflexible, stiff
متضاد: elastic, lax, lithe, plastic, pliable, pliant, springy, supple
مشابه: firm, inelastic, solid, tough, unbending

- We'll need more rigid poles to hold up this larger tent.
[ترجمه نوروزی] برای نگه داشتن چنین چادر بزرگی احتیاج به ستونهای مقاومتریداریم.
|
[ترجمه گوگل] برای نگه داشتن این چادر بزرگتر به تیرهای سفت و سخت تری نیاز داریم
[ترجمه ترگمان] برای نگه داشتن این چادر بزرگ تر به قطب بیشتر احتیاج خواهیم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He tried to bend the pipe, but it remained rigid.
[ترجمه گوگل] او سعی کرد لوله را خم کند، اما سفت باقی ماند
[ترجمه ترگمان] سعی کرد لوله را خم کند اما بی حرکت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her smile was rigid and her manner was curt.
[ترجمه گوگل] لبخندش سفت و سخت بود و رفتارش کوتاه بود
[ترجمه ترگمان] لبخندش سخت بود و رفتارش کوتاه و کوتاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The general's face was rigid with determination.
[ترجمه گوگل] چهره ژنرال از قاطعیت سفت و سخت بود
[ترجمه ترگمان] چهره ژنرال مصمم و مصمم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: incapable of change or compromise; unyielding.
مترادف: immovable, inflexible, obdurate, set, severe, strict, unrelenting
متضاد: elastic, malleable, pliable, pliant, supple
مشابه: die-hard, doctrinaire, dour, firm, obstinate, pigheaded, precise, relentless, stern, stiff-necked, stubborn, unbending, uncompromising

- Her father was a rigid disciplinarian.
[ترجمه گوگل] پدرش یک انضباط سفت و سخت بود
[ترجمه ترگمان] پدرش اهل انضباط و سرسختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As they get older, they become more rigid in their habits.
[ترجمه امیرمحمد] هرچه انها بزرگتر میشوند ، در عادات شان جدی تر میشوند
|
[ترجمه Nrgs] هر چه بزرگ تر میشوند نسبت به عادت هایشان سختگیر تر میشوند
|
[ترجمه L1485] همزمان که بزرگ میشوند ، تغییر عاداتشان سخت تر میشود ( در عادت هایشان با ثبات تر میشوند )
|
[ترجمه گوگل] با افزایش سن، عادت هایشان سفت تر می شوند
[ترجمه ترگمان] وقتی آن ها بزرگ تر می شوند، در عادات آن ها سخت تر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: firmly established and unchanging.
مترادف: fixed, immovable, inflexible, ironclad, set
متضاد: elastic, pliable
مشابه: doctrinaire, firm, immutable, inexorable, inveterate, narrow, unbending

- She rebelled against the rigid social conventions of her day.
[ترجمه گوگل] او علیه قراردادهای اجتماعی سفت و سخت زمان خود شورش کرد
[ترجمه ترگمان] او در برابر قواعد اجتماعی و سفت روز او شورش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: scrupulously exact; stringent; rigorous.
مترادف: rigorous, strict, stringent
متضاد: lenient
مشابه: accurate, careful, close, demanding, exact, meticulous, painstaking, precise, scrupulous, unbending, uncompromising

- This boat was built to rigid specifications.
[ترجمه اسحاقی] این قایق با مشخصات سختگیرانه ای ساخته شده بود.
|
[ترجمه گوگل] این قایق با مشخصات سفت و سخت ساخته شده است
[ترجمه ترگمان] این قایق با مشخصات سخت ساخته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. rigid office regulations
مقررات خشک اداری

2. rigid on points of theology
غیر قابل انعطاف درباره ی (نکات) الهیات

3. rigid specifications
مشخصات دقیق

4. rigid treatment
رفتار سختگیرانه

5. a rigid catholic
یک کاتولیک خشک

6. a rigid metal bar
میله ی فلزی خمش ناپذیر

7. a rigid schoolmaster
مدیر مدرسه ی سختگیر

8. the imposition of rigid censorship
تحمیل سانسور شدید

9. they relaxed the rigid immigration laws
آنان قوانین شدید مهاجرت را ملایم کردند.

10. His rigid adherence to the rules made him unpopular.
[ترجمه گوگل]پایبندی سفت و سخت او به قوانین باعث شد که او محبوبیت نداشته باشد
[ترجمه ترگمان]پایبندی جدی او به قوانین، او را منفور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She stood with her backbone rigid.
[ترجمه گوگل]او با ستون فقراتش سفت ایستاد
[ترجمه ترگمان]او با استقامت و استقامت خود ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The curriculum was too narrow and too rigid.
[ترجمه اسحاقی] برنامه آموزشی بیش از حد محدود و سختگیرانه بود.
|
[ترجمه گوگل]برنامه درسی خیلی محدود و خیلی سفت و سخت بود
[ترجمه ترگمان]برنامه درسی آن قدر تنگ و سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There is a rigid hierarchy of power in that country.
[ترجمه گوگل]سلسله مراتبی سفت و سخت از قدرت در آن کشور وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در آن کشور سلسله مراتب سختگیرانه ای از قدرت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His face looked rigid with distress.
[ترجمه گوگل]صورتش از پریشانی سفت به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]چهره اش از ناراحتی منقبض شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The prospect of failure scares me rigid.
[ترجمه گوگل]احتمال شکست من را سخت می ترساند
[ترجمه ترگمان]تصور شکست من را سخت به وحشت می اندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He is rigid about points of procedure.
[ترجمه گوگل]او در مورد نکات رویه سختگیر است
[ترجمه ترگمان]او در مورد مسائل مربوط به این روند سختگیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She sat upright, her body rigid with fear.
[ترجمه گوگل]او صاف نشسته بود، بدنش از ترس سفت شده بود
[ترجمه ترگمان]او راست نشست، بدنش از ترس خشک شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سفت (صفت)
firm, able-bodied, stiff, horny, hard, rigid, fast, solid, dense, tough, tight, tenacious, thick, ironclad, stark, burly, brawny, beefy, chopping, tense, taut, wiry, hard-boiled, muscle-bound

جدی (صفت)
rigid, serious, acting, energetic, earnest, solemn, drastic, grand, stickler, uncanny, bona fide, demure, sedate, sobersided

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

جامد (صفت)
rigid, solid, massy, exanimate, heavyset, insensitive, illiquid, inorganic

صلب (صفت)
rigid

سفت و محکم (صفت)
rigid

نرم نشو (صفت)
rigid

تخصصی

[عمران و معماری] صلب - سخت - محکم - غیر قابل انعطاف - مستحکم - سختپا
[برق و الکترونیک] سخت
[ریاضیات] جامد، صلب
[پلیمر] صلب

انگلیسی به انگلیسی

• hard, stiff, inflexible; fixed in place, firmly set; strict, severe, stringent
rigid laws or systems cannot be changed or varied, and are therefore considered to be rather severe.
a rigid person cannot or will not change their attitudes, opinions, or behaviour; used showing disapproval.
a rigid substance or object is stiff and does not bend easily.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Determined
🔘 Insistent
🔘 Intransigent
🔘 Resolute
🔘 Rigid
🔘 Stubborn
🔘 Uncompromising
🔘 Adamant
✅ Definition:
👉 Firmly set in purpose or opinion, unwilling to change or compromise.
✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Firm and inflexible, unable to bend or adapt 🦾
🔍 مترادف: Stiff
✅ مثال: The rigid structure of the organization left little room for creativity
rigid ( adj ) ( rɪdʒəd ) =very strict and difficult to change, e. g. Her rigid adherence to the rules made her unpopular. rigidly ( adv ) , rigidity ( n )
rigid
زورکی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : rigidity
✅️ صفت ( adjective ) : rigid
✅️ قید ( adverb ) : rigidly
پایه صندلی سفت
( آدم ) یک دنده
adjective
[more rigid; most rigid]
1 : not able to be bent easily : stiff
◀️a rigid steel beam
◀️The patient's legs were rigid.
2 : not easily changed
◀️a rigid procedure
The periodical has rigid [=strict, inflexible] guidelines for◀️ submissions.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️a rigid [=strict, unwavering] adherence to the rules
3 : not willing to change opinions or behavior
◀️He is a rigid disciplinarian
- a rigid metal bar
- میله ی فلزی خمش ناپذیر ( محکم )
- I attached the legs rigidly to the table.
- پایه ها را محکم به میز وصل کردم.
- a rigid schoolmaster
- مدیر مدرسه ی سختگیر
- rigid treatment
- رفتار سختگیرانه
- rigid office regulations
- مقررات خشک اداری
- a rigid Catholic
- یک کاتولیک خشک
- rigid on points of theology
- غیرقابل انعطاف درباره ی ( نکات ) الهیات
- rigid specifications
- مشخصات دقیق

rigid ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: انعطاف ناپذیر
تعریف: ویژگی فرد دچار انعطاف ناپذیری
برای مواد:انعطاف ناپذیر _سفت
برای انسان: سرسخت - کسی که به راحتی نظرشو عوض نمیکنه
صلب ( فیزیکی )
انعطاف ناپذیر
سرسخت
سفت
خشک ( از ترس )
جدی، سختگیر
جدی
سختگیر
خشک
نفوذناپذیر
صُلب
ثابت
دقیق، صریح
جسم جامد و سخت

سخت
سفت
دگم
سفت سر سخت محکم

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس