riding

/ˈraɪdɪŋ//ˈraɪdɪŋ/

معنی: لنگر گاه، بخش، سواری، گردش و مسافرت
معانی دیگر: (برای) سواری، سفری، صندلی دار، سوار شدنی، سواره، (کانادا) حوزه ی انتخاباتی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: an act or instance of taking or having a ride, esp. on horseback.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: used for or while riding.

- a riding outfit
[ترجمه گوگل] یک لباس سوارکاری
[ترجمه ترگمان] یه لباس سواری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: designed to accommodate a rider.

- a riding mower
[ترجمه Ro10] ماشین سواری
|
[ترجمه گوگل] یک ماشین چمن زن سواری
[ترجمه ترگمان] یه ماشین چمن زنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. riding a bicycle uphill is difficult
دوچرخه سواری در سربالایی دشوار است.

2. riding boots
چکمه ی (اسب) سواری

3. riding breeches
شلوار سوارکاری،شلوار اسب سواری

4. a riding costume
لباس سوارکاری

5. a riding habit
لباس اسب سواری

6. a riding horse
اسب سواری

7. a riding lawn mower
چمن زن که می توان سوار آن شد (سواری)

8. a riding school
مدرسه ی سوارکاری

9. a riding whip
شلاق سواری کاری

10. horseback riding
اسب سواری

11. stop riding him, he didn't do it on purpose!
دست از سرش بردار،از روی عمد آن کار را نکرد!

12. he was riding a hack
او سوار بر اسب وامانده ای بود.

13. he was riding on a train
او سوار ترن بود.

14. two misses riding horses
دو دختر خانم اسب سوار

15. i saw mehri riding on a white horse
مهری را دیدم که سوار اسب سفیدی بود.

16. mehri enjoys horseback riding
مهری از اسب سواری خوشش می آید.

17. my money is riding on that black horse
پول من روی آن اسب سیاه شرط بندی شده است.

18. the ships that are riding close to shore
کشتی هایی که نزدیک ساحل لنگر انداخته اند

19. Her latest stunt is riding a motor cycle through a ring of flames.
[ترجمه محمد] آخرین شیرین کاری او موتور سواری داخل حلقه آتش است.
|
[ترجمه گوگل]آخرین شیرین کاری او سوار شدن بر یک موتور سیکلت از میان حلقه ای از شعله های آتش است
[ترجمه ترگمان]آخرین شیرین کاری او در حال چرخش موتور در میان حلقه ای از شعله های آتش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Antonio has been riding high ever since he changed his job.
[ترجمه گوگل]آنتونیو از زمانی که شغل خود را تغییر داده است، سوار بر ارتفاع بوده است
[ترجمه ترگمان]انتونیو از آخرین باری که کارش رو عوض کرده بود خیلی پیشرفت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He was riding on a large black horse.
[ترجمه گوگل]او سوار بر اسب سیاه و بزرگی بود
[ترجمه ترگمان]او سوار بر اسب سیاه بزرگی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. His waistcoat was riding up over his stomach.
[ترجمه گوگل]جلیقه اش روی شکمش بالا رفته بود
[ترجمه ترگمان]جلیقه اش از روی شکمش بلند شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He was cautious when he was riding the bicycle.
[ترجمه گوگل]هنگام دوچرخه سواری محتاط بود
[ترجمه ترگمان]وقتی داشت دوچرخه سواری می کرد احتیاط می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لنگر گاه (اسم)
dock, harbor, anchorage, grappling, haven, levee, dockage, harborage, berth, pier, port, riding

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

سواری (اسم)
ride, equitation, riding

گردش و مسافرت (اسم)
riding

تخصصی

[عمران و معماری] سواری

انگلیسی به انگلیسی

• act of traveling on or in, action of a person or thing which rides
intended for use while traveling, used during the act of riding

پیشنهاد کاربران

riding ( ورزش )
واژه مصوب: اسب سواری
تعریف: سواری گرفتن از اسب برای تفریح یا ورزش
تاخت و تاز
سوارکاری_ماشین سواری
سواری کردن
Fun memories of hypopotamous riding
خاطرات جالب از هیپوپوتاموس سواری
رانندگی کردن

بپرس