ride on

پیشنهاد کاربران

وابسته بودن، بستگی داشتن
مثال:
My business is riding on you talking to your sister.
شغل من بستگی به صحبت تو با خواهرت داره.
سوار شد
سوار شدن
به نقل از کمبریج:
to need something to make a result happen
مثال:
. The future of the company is riding on the new management
به نقل از هزاره:
وابسته بودن به
منوط بودن به
منوط به
بستگی داشتن

بپرس