ride

/ˈraɪd//raɪd/

معنی: گردش سواره، سواری، جماع کردن، سوار شدن، سواری کردن
معانی دیگر: راندن، سوار بودن، سوار کردن، سوار کاری کردن، حرکت کردن، پیمودن، رفتن، وابسته بودن، بستگی داشتن، (خودمانی) اذیت کردن، سربه سر گذاشتن، (نادر) لنگر انداختن، شرط بندی شدن، سرکوب شدن یا کردن، - رانی، (برای جفت گیری) سوار جنس ماده شدن، راه مال رو

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: rides, riding, ridden, rode
(1) تعریف: to sit on the back of a horse or other animal and direct its movement.
مشابه: mount, rein

- I've ridden on a camel but never on an elephant.
[ترجمه Katia] من روی یک شترسوار شده ام اما هیچوقت سوار یک فیل نشده ام.
|
[ترجمه King_kurd] من شترسواری کرده ام اما هیچوقت سوار یک فیل نشدم
|
[ترجمه كيانا] من سوار یک شتر شده ام اما هیچ وقت سوار یک فیل نشده ام
|
[ترجمه Arian gamer] من سوار شتر شدم اما سوار فیل نشدم
|
[ترجمه یزدان] من سوار یک شتر شده ام اما هیچوقت روی یه فیل . . .
|
[ترجمه آیلی] من سوار یک شتر شده ام تابه حال اما هیچوقت سوار یک فیل نشده ام.
|
[ترجمه گوگل] من بر شتر سوار شده ام اما هرگز بر فیل سوار نشده ام
[ترجمه ترگمان] سوار یک شتر شده ام، اما هیچ وقت سوار یک فیل نمی شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be conveyed or borne by a vehicle or other means of locomotion.
مترادف: drive, go, travel
مشابه: balloon, bike, cruise, cycle, motor, proceed, sail, taxi, tour

- I rode my bike, but the others rode in the car.
[ترجمه گوگل] من سوار دوچرخه شدم، اما بقیه سوار ماشین شدند
[ترجمه ترگمان] دوچرخه را سوار کردم، اما بقیه سوار اتومبیل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to travel or move in a specified way.
مترادف: go, handle
مشابه: drive, function, operate, run, steer

- This car rides very smoothly.
[ترجمه گوگل] این ماشین خیلی نرم حرکت میکنه
[ترجمه ترگمان] این ماشین به آرامی سواری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to be sustained or carried.
مترادف: coast, sail
مشابه: drift, float, move, travel

- We were riding on a tide of enthusiasm and never dreamt anything could go wrong.
[ترجمه گوگل] ما سوار بر موجی از شور و شوق بودیم و هرگز تصور نمی‌کردیم که مشکلی پیش بیاید
[ترجمه ترگمان] ما با شور و اشتیاق به سواری می رفتیم و هیچ وقت خواب نمی دیدم که مشکلی پیش بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to depend.
مترادف: depend, hang, hinge
مشابه: float, rest

- Too much rides on his decision.
[ترجمه گوگل] بیش از حد بر تصمیم او سواری می کند
[ترجمه ترگمان] خیلی چیزها در تصمیمش وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to proceed without interference.
مترادف: go, lie, pass, rest
مشابه: coast, lapse, remain

- Can we let the situation ride for awhile?
[ترجمه گوگل] آیا می‌توانیم اجازه دهیم شرایط برای مدتی ادامه یابد؟
[ترجمه ترگمان] میشه یه مدت دیگه این وضعیت رو ادامه بدیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: of a heavenly body, to seem to float.
مشابه: float, hang, suspend
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: ride out
(1) تعریف: to sit on the back of and direct (a horse or other animal).
مشابه: control, guide, handle, manage, mount, rein, steer

- They rode donkeys down into the canyon.
[ترجمه Saeid.T] آنها با الاغ ها رفتند ( پایین ) توی دره. واژه down اینجا قید است و چون آنها الاغ ها را از یک سطح بالاتر به یک سطح پایینتر به درون چیزی می برند آورده شده. مثلا اگه از روی زمین میخواستن الاغ ها را به درون یک جعبه که روی زمین است ببرند، نیازی به جهت down نیست. واژه into هم اینجا حرف اضافه است و بیانگر ورود به مکان ( دره ) است.
|
[ترجمه Saeid.T] توجه: اگه رسیده باشن کف دره و بخوان الاغ ها را به درون یک طویله که کف دره است ببرند، معلومه که نیازی به down نیست.
|
[ترجمه گوگل] آنها سوار بر الاغ ها به داخل دره رفتند
[ترجمه ترگمان] با الاغ از دره پایین رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be conveyed or borne by.
مشابه: drive, sail, take

- We rode the train.
[ترجمه گوگل] سوار قطار شدیم
[ترجمه ترگمان] سوار قطار شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be sustained or carried by.
مشابه: sail, travel

- They are riding a tide of good fortune.
[ترجمه گوگل] آنها سوار بر موجی از اقبال خوب هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها از بخت بد و اقبال بلند سواری می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to move over, along, or through; travel; traverse.
مترادف: travel, traverse
مشابه: cruise, sail, tour

- He rode the back roads.
[ترجمه گوگل] او جاده های عقب را سوار کرد
[ترجمه ترگمان] از جاده های فرعی به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to control or tyrannize.
مترادف: browbeat, bully, drive, hector
مشابه: badger, bait, deride, domineer, harass, harry, plague, tyrannize

- Stop riding me!
[ترجمه ترجمه خودم] دیگه سوار من نشو !
|
[ترجمه گوگل] سوار من نشو!
[ترجمه ترگمان] ! اینقدر منو نکش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to participate in by riding.

- She rode two races today.
[ترجمه گوگل] او امروز دو مسابقه را سوار کرد
[ترجمه ترگمان] امروز دو مسابقه راه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to cause to be carried away.
مشابه: drive, force

- They rode him out of town.
[ترجمه گوگل] او را از شهر بیرون کردند
[ترجمه ترگمان] او را از شهر بیرون راندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act of riding or a journey on an animal or in a vehicle.
مترادف: drive, journey, trip
مشابه: lift, outing

(2) تعریف: a large mechanical device, such as a merry-go-round or ferris wheel, that people ride for amusement or excitement.

- They went on all the rides at the fair.
[ترجمه گوگل] آنها همه سواری های نمایشگاه را رفتند
[ترجمه ترگمان] همه به سمت بازار می رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. ride (or go) on shank's mare
راه رفتن،گام زدن

2. ride (or hang) on someone's coattails
موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن،به دم دیگری چسبیدن

3. ride a hobby
بیش از حد به کار ذوقی (خواهکار) خود علاقمند بودن،در خواهکاری زیاده روی کردن

4. ride a hobby
دنبال سرگرمی یا موضوع مورد علاقه ی خود رفتن

5. ride at anchor
(کشتی) لنگر انداختن و در جای خود ثابت بودن

6. ride at anchor
لنگر انداخته شناور بودن

7. ride circuit
در شهرهای مختلف به کرسی قضاوت نشستن

8. ride down
1- (هنگام سواری) به چیزی زدن و آن را انداختن 2- (در سواری) جلو زدن 3- چیره شدن 4- (اسب را) از نفس انداختن

9. ride for a fall
دنبال دردسر گشتن،کارهای خطرناک کردن

10. ride for a fall
کارهای خطرناک کردن،خود را در معرض خطر قرار دادن

11. ride herd on
(امریکا) 1- سوار بر اسب گله را هدایت کردن 2- با سختگیری و ظلم اداره کردن

12. ride high
موفق بودن،دراوج یا صدر بودن

13. ride on a rail
(آمریکا) با افتضاح از شهر بیرون کردن

14. ride on a short (or long) rein
بیشتر (یا کمتر) مهار کردن

15. ride on something
وابسته به چیزی بودن،منوط به چیزی بودن

16. ride out
1- (کشتی - هنگام توفان) بدون خسارت زیاد شناور ماندن 2- تاب آوردن،تحمل کردن،خم به ابرو نیاوردن

17. ride roughshod over
با خشونت رفتار کردن

18. ride roughshod over
با بی ملاحظگی یا خشونت یا گستاخی رفتار کردن،زیر پا گذاشتن

19. ride shotgun
1- (امریکا - سابقا) به عنوان مستحفظ دلیجان سفر کردن،تفنگدار قافله بودن 2- به عنوان گارد مخصوص خدمت کردن،(از جان رئیس جمهور و غیره) حفاظت کردن

20. ride the brake (or the clutch)
پا را نیمه کاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن

21. ride the vents
زیردریایی را برای زیر آب رفتن آماده کردن

22. ride up
(به ویژه جامه) بیرون زدن،در بالا جمع شدن

23. tanks ride on chains
تانک روی زنجیر حرکت می کند.

24. the ride in the motor boat was bumpy and noisy
سواری در قایق موتوری پرتکان و پر صدا بود.

25. to ride a horse in tandem
دو نفره (دو ترکه یا دوپشته) سوار اسب شدن

26. to ride double
دو ترکه سوار شدن

27. to ride on a camel in the desert
در صحرا سوار شتر شدن

28. to ride post
تند اسب سواری کردن

29. to ride tall in the saddle
شق روی زین نشستن

30. a car ride
ماشین سواری

31. a donkey ride
الاغ سواری

32. a pleasant ride in moghan plain
سواری دلچسب در دشت مغان

33. can you ride on a bicycle?
دوچرخه سواری بلدی ؟

34. she didn't ride in my car
او سوار ماشین من نشد.

35. let something ride
چیزی را به حال خود گذاشتن

36. a short bus ride
اتوبوس سواری کوتاه

37. he hitched a ride home
مجانی سوار شد و به منزل رفت.

38. he likes to ride bareback
او دوست دارد سوار اسب برهنه شود.

39. our party's hopes ride on his election
آینده ی حزب ما بستگی به انتخاب شدن او دارد.

40. peter thumbed a ride to ghazvin
پیتر تا قزوین به طور رایگان سفر کرد.

41. the jockeys will ride catchweight
سوار کاران بدون محدودیت وزنی سواری خواهند کرد.

42. to give a ride to someone
(کسی را) سوار کردن،سواری دادن

43. along for the ride
همراه ولی نه درگیر در عمل

44. he gave me a ride to school
تا مدرسه مرا سوار کرد (به من سواری داد).

45. his wife likes to ride with him on a motorbike
زنش دوست دارد با او سوار موتورسیکلت بشود.

46. hold the pommel and ride fast
قاچ زین را بگیر و تند اسب سواری کن.

47. in for a bumpy ride
دارای آینده ی دشوار

48. amoghli's donkey wouldn't let anyone ride him
الاغ عمو قلی نمی گذاشت هیچکس سوارش شود.

49. soft tires that cushion the ride
لاستیک های نرمی که سواری را نرم و ملایم می کنند

50. this car gives a smooth ride
این اتومبیل آرام و بی تکان می رود.

51. my father gave me a piggyback ride all the way to the hospital
پدرم مرا تا بیمارستان کول کرد.

52. he fetched home after his long bus ride
پس از سفر طولانی با اتوبوس به منزل رسید.

53. the donkey spilled everyone who tried to ride him
آن الاغ هر کسی را که می خواست سوارش شود به زیر می انداخت.

مترادف ها

گردش سواره (اسم)
ride, cavalcade

سواری (اسم)
ride, equitation, riding

جماع کردن (فعل)
couple, ride, copulate

سوار شدن (فعل)
back, mount, ride, board, straddle, canter

سواری کردن (فعل)
ride, canter, horse

تخصصی

[عمران و معماری] سواری

انگلیسی به انگلیسی

• act of traveling on or in; trip, journey; path, road; means of transportation; mechanical device used for riding in an amusement park (such as a roller coaster)
travel on or in; be carried or transported by; cause to travel; depend upon, be contingent upon (informal); continue without interference (informal); move out of position, shift
when you ride a horse, you sit on it and control its movements.
when you ride a bicycle or motorcycle, you control it and travel along on it.
when you ride in a vehicle such as a car, you travel in it.
a ride is a journey on a horse or bicycle, or in a vehicle.
if someone has a rough ride, they do not find it easy to do something, because they face opposition. if they have an easy ride, they find it fairly easy to do something, because they do not face much opposition.
if someone has taken you for a ride, they have deceived or cheated you; an informal expression.
see also ridden, rode.
if a government, leader, or company rides out a crisis, they manage to survive it without suffering serious harm.
if a skirt or dress rides up, it moves upwards, out of its proper position.

پیشنهاد کاربران

تاختن ، سوار بَر . . . بودن
سواری، سفر با وسیله نقلیه
مثال: We went for a ride on the Ferris wheel at the amusement park.
ما برای یک سفر با چرخ بزرگ در پارک تفریحی رفتیم.
با حرف تعریف the به معنی وسیله نقلیه مثل موتور . ماشین و. . .
He thought back to the ride not taken with his friend.
او به ماشینی که با دوستش سوار نشده بود فکر کرد.
وسیله نقلیه مانند موتور و ماشین و . . .
He thought back to the ride not taken with his friend.
او به ماشینی که با دوستش سوار نشده بود فکر کرد.
ride گاهی معنی خلاص شدن ورها شدن میده
we ride our home of mice by using traps.
ride گاهی به معنی خلاص شدن ورها شدن هم هست
we ride our home of mice by using traps.
ride: سوار شدن
ride در مکالمات روزمره به معنای "سوار شدن" هست و برای train ، bus ، horse ، bycicle ، elevator ، escalator و به طور کلی وسایلی که قابل سوار شدن هستن استفاده میشه . مثال:
I started riding these trains in the '40s
گردش
سوار گردی ؛چرخ و فلک سواری
Drive رو برای ماشین بکار میبرن و Ride رو بیشتر برای موتور و دوچرخه ولی بجای هم گاهی استفاده میشن. راندن معنی خوبیه براش
البته به عنوان اسم با معنی ماشین یا وسیله نقلیه هم میتونه استفاده بشه. مثلا :
That's my ride : اون ماشین منه
take him for a ride
او را سوار کرد
سفر
سواری کردن، منفعت طلبی ( میگن از طرف داره سواری می گیره، یعنی دنبال منفعت خودشه )
فعل ride به معنای سوار شدن، سواری کردن، راندن
از معادل های فارسی فعل ride می توان سوار شدن، سواری کردن و راندن را نام برد. فعل ride هم اشاره دارد به سوار وسیله نقلیه موتوری شدن و هم سوار دوچرخه، اسب و یا هر حیوان دیگری که می توان بر پشت آن نشست. البته به راندن آن چیز توسط انسان بمنظور حمل و نقل و رفتن از جایی به جای دیگر نیز است. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. i've ridden on a horse ( من اسب سواری کرده ام. )
. i learned to ride a bike when i was four ( من در چهار سالگی یاد گرفتم دوچرخه سواری کنم. )
اسم ride به معنای سواری
معادل فارسی اسم ride سواری است.
- ride یا سواری در مفهوم سفری کوتاه از مکانی به مکان دیگر با وسیله نقلیه موتوری. مثال:
. it's a short bus ride to the airport ( با اتوبوس، سواری کوتاهی تا فرودگاه است. )
- ride یا سواری در مفهوم دوچرخه سواری. مثال:
. he's gone out for a ride on his bike ( برای سواری با دوچرخه اش به بیرون رفته است. )
- ride یا سواری در مفهوم اسب سواری یا سواری با هر حیوان دیگر. مثال:
. the kids had a ride on an elephant at the zoo ( بچه ها در باغ وحش بر روی یک فیل سواری کردند. )
- ride یا سواری در مفهوم کسی را بصورت رایگان تا جایی رساندن ( سواری رایگان ) . مثال:
?can i give you a ride to the station ( می توانم سواری تا ایستگاه بهت بدهم؟ [می توانم تا ایستگاه شما را برسانم؟] )
منبع: سایت بیاموز

بورسیه تحصیلی
ride scholarship
تاختن با اسب
دوره
ایام
He gets on her bike and rides home.
سوار دوچرخه اش شد و به سمت خانه سواری کرد.

طی کردن
He came to Iowa Falls in 1985, and has ridden the ups and downs of the rural economy ever since.
سوار شدن بر چیزی مثل اسب اتوبوس موتورسیکلت و . . . .
راندن
راندن، سواری کردن
در جایگاه اسم می تونه به معنای راه یا مسیر هم باشه
در عبارت ride share به معنی خودروهای مشترک یا اشتراکی ست. یعنی در واقع اینجا به عنوان اسم معادل خودرو یا وسیله تردد براش بهتره تا سواری.
we developed this website for cross - country trips using ride shares
...
[مشاهده متن کامل]

ما این وب سایت رو فقط برای انجام مسافت های بین ایالتی توسط "خودروهای مشترک" راه اندازی کردیم

وسیله های شهر بازی
You don't have an ass to ride
یک الاغ نداری که سوار بشی
سواری - سوارکاری - سواری دادن
همسفر
راندن وسیله ای مثل دوچرخه
سوار جنس ماده شدن ( جفت گیری در انسان و حیوانات )
Offer sb a ride in
در مواقعی که میخوایم به کسی پیشنهاد بدیم که سوار ماشینمون بشهاستفاده میشه
ادمین عزیز منظور من از پیام قبلی واژه مرکب ( ride board ) به معنی تابلو دعوت به سواری مشترک بین دو شهر است که در ایالت های امریکا مرسوم است برای کسانی که رانندگی طولانی برایشان سخت است یا میخواهند هزینه
...
[مشاهده متن کامل]
های سفر به تنهایی را با خودرو شخصی کم کنند در تابلو های مخصوص این امر آگهی نصب میکنند. این کار به نظر من خیلی عالی است و امیدوارم در ایران هم باب شود.

دعوت به سواری کردن مشترک.
کمک در رانندگی بین مسافت دو شهر.
( در آمریکا کمک گرفتن برای طی مسیر کردن بین دوشهر برای کسی که رانندگی کردن به تنهایی برایش مشکل است )
شاید منظور در صرفه جویی در هزینه های اصطحلاک خودرو و هزینه بنزین برای خودرو های تک سرنشین در مسافرت بین دو شهر باشد.
به نظر من کلمه یride به معنی سوار شدن می شودمانند :I want to ride my car
سوار
سوار چیزی شدن مانند ride a bus
مناسب ترین کلمه سواری میباشد
مثل airplanride
اسب شهربازی
سوار کردن چیزی

سواری کردن
گردش سواری ، سوارگردی
سواری
سواریgive me a ride به من یه سواری بده

سوار کاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)

بپرس