فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: revolts, revolting, revolted
حالات: revolts, revolting, revolted
• (1) تعریف: to enter into active and usu. violent opposition against an established authority or political system.
• مترادف: mutiny, rise
• مشابه: rebel
• مترادف: mutiny, rise
• مشابه: rebel
- When bread was scarce and the burden of taxes became unbearable, the citizens revolted.
[ترجمه گوگل] وقتی نان کمیاب شد و بار مالیات غیرقابل تحمل شد، شهروندان شورش کردند
[ترجمه ترگمان] هنگامی که نان کمیاب شد و بار مالیات ها غیرقابل تحمل شد، شهروندان شورش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنگامی که نان کمیاب شد و بار مالیات ها غیرقابل تحمل شد، شهروندان شورش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to show a rebellious attitude or act in a rebellious manner.
• مترادف: rebel
• مترادف: rebel
- If you attempt to control your son's every move, he will revolt.
[ترجمه موسی بندک] اگر تلاش کنی پسرت را برای هر حرکتی کنترل کنی، او در مقابل تو خواهد ایستاد|
[ترجمه گوگل] اگر سعی کنید هر حرکت پسرتان را کنترل کنید، او طغیان می کند[ترجمه ترگمان] اگر سعی کنی هر حرکت پسرت را کنترل کنی، او عصیان خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to experience disgust or shock; repel or repulse.
• مترادف: appall, disgust, horrify, nauseate, repel, shock, sicken
• مشابه: offend
• مترادف: appall, disgust, horrify, nauseate, repel, shock, sicken
• مشابه: offend
- The dignitaries were revolted by the conditions in the refugee camp.
[ترجمه موسی بندک] شرایط کمپ پناه جویان موجب بیزاری و رویگردانی از مقامات شد|
[ترجمه گوگل] مقامات بلندپایه از شرایط اردوگاه پناهندگان شورش کردند[ترجمه ترگمان] مقامات با شرایط اردوگاه پناهندگان شورش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their attitude towards women revolts me.
[ترجمه گوگل] نگرش آنها نسبت به زنان من را شورش می کند
[ترجمه ترگمان] رفتار آن ها نسبت به زنان باعث شورش من می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رفتار آن ها نسبت به زنان باعث شورش من می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a rebellion against an established authority, esp. the state.
• مترادف: coup, insurgency, insurrection, mutiny, rebellion, revolution, uprising
• مترادف: coup, insurgency, insurrection, mutiny, rebellion, revolution, uprising
- The army put an end to the revolt.
[ترجمه گوگل] ارتش به شورش پایان داد
[ترجمه ترگمان] ارتش پایان شورش را به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارتش پایان شورش را به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the state or condition of those engaged in rebellion.
• مترادف: defiance, rebellion
• مترادف: defiance, rebellion
- The whole country is in revolt.
[ترجمه گوگل] کل کشور در شورش است
[ترجمه ترگمان] همه کشور در شورش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه کشور در شورش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید