return

/rəˈtɜːrn//rɪˈtɜːn/

معنی: برگشت، باز گشت، بازگشتن، عودت، اعاده، رجعت، مراجعت، برگشت دادن، مراجعت کردن، عود کردن، عطف کردن، بر گرداندن، برگشتن، پس دادن
معانی دیگر: بازگشت کردن، بازآمدن، بازگرداندن، پس فرستادن، پاسخ دادن، جواب دادن، تلافی کردن، سزا دادن، پاداش، معطوف شدن یا کردن، متوجه شدن یا کردن، نمیدن، (دادگاه و غیره) حکم دادن، اعلام حکم کردن، رای دادن، گزارش (رسمی) دادن، (رسما) گزارش دادن، سود دادن، بازده داشتن یا دادن، منفعت، بهره، درآمد، (معمولا جمع) نتیجه، برآیند، بازگردانی، پس دهی، استرداد، (ورزش های با توپ یا گوی) پس زدن (به ویژه پس زدن سرو)، برگرداندن سرو، پسزنی، بازگشتی، راجعه، متقابل، تلافی جویانه، مجدد، دگرباره، (انگلیس) انتخابات، انتخاب کردن یا شدن، (انگلیس) بلیط دوسره، رفت و برگشت (آمریکا: round-trip)

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: returns, returning, returned
(1) تعریف: to go or come back, as to a previous place or circumstance.
مترادف: reappear, regress, revert
متضاد: depart, leave
مشابه: act up, backtrack, home, recede, recommence, recrudesce, recur, resume, retreat, retrocede, retrogress

- The soldiers wearily returned home.
[ترجمه maral Derikvand] سرباز ها از خستگی به خانه برگشتند
|
[ترجمه گنج جو] سربازها آش و لاش به خانه هایشان سرازیر شدند.
|
[ترجمه گوگل] سربازها خسته به خانه برگشتند
[ترجمه ترگمان] سربازان با خستگی به خانه بازگشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to come back to a former possessor or owner.
مترادف: revert

(3) تعریف: to make a reply or answer.
مترادف: answer, rejoin, reply, respond
مشابه: react, retort
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to send, put, give, or take back to an earlier place or situation.
مترادف: reinstate, replace, restore
متضاد: confiscate, keep, move, take
مشابه: recover, refund, retrieve

(2) تعریف: to give in exchange for something similar; reciprocate.
مترادف: reciprocate, repay, require
مشابه: exchange, requite, swap, trade

- He returned the favor.
[ترجمه گوگل] لطفش را پس داد
[ترجمه ترگمان] اون لطفت رو جبران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to yield (a profit) from investment or expenditure.
مترادف: pay
مشابه: produce, yield

(4) تعریف: in a court of law, to issue (a decision).
مترادف: announce, pronounce, render
مشابه: issue

- The jury returned a verdict of guilty.
[ترجمه گوگل] هیئت منصفه حکم مجرم بودن را بازگرداند
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه حکم محکومیت خود را صادر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to re-elect to office.
مشابه: reseat

(6) تعریف: in tennis and other sports, to hit back (the ball) at the other player.
مشابه: get, retrieve
اسم ( noun )
عبارات: in return
(1) تعریف: the act or an instance of coming or going back.
مترادف: reappearance, regress, regression, reinstatement, reversion
متضاد: departure

(2) تعریف: the act of sending or receiving back.
مترادف: recovery
مشابه: restitution

(3) تعریف: something given or exchanged for something else.
مترادف: quid pro quo, reciprocation, requital

(4) تعریف: a profit received from investment, business, or labor.
مترادف: gains, profits, revenue
مشابه: earnings, gain, net, profit

(5) تعریف: (usu. pl.) a report on the counted ballots in an election.

(6) تعریف: a reply; response.
مترادف: answer, reply, response

(7) تعریف: in tennis and other sports, a ball hit back.
مترادف: retrieve

(8) تعریف: in football, a runback of a kicked ball.
مترادف: runback

(9) تعریف: (pl.) merchandise unsold and sent back to the manufacturer.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to returning or a return.
مترادف: reciprocal

- a return visit
[ترجمه گوگل] یک بازدید برگشتی
[ترجمه ترگمان] دیدار برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: occurring or done again.
مشابه: repeated

- a return performance
[ترجمه گوگل] عملکرد بازگشتی
[ترجمه ترگمان] یک عملکرد بازگشتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: providing a means for returning.

- return postage
[ترجمه گوگل] هزینه پست برگشت
[ترجمه ترگمان] تمبر پست رو پس بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the return route
[ترجمه گوگل] مسیر برگشت
[ترجمه ترگمان] مسیر برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: done in return.
مترادف: requited
مشابه: compensatory

- a return phone call
[ترجمه گوگل] یک تماس تلفنی برگشتی
[ترجمه ترگمان] یه تماس تلفنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. return good for evil
بدی را با خوبی پاسخ بده.

2. return good for evil!
بدی را با نیکی تلافی کن !

3. return immediately when you are done
به مجرد اینکه کارت تمام شد برگرد.

4. return orders to our factory
سفارشات مجدد به کارخانه ی ما

5. return whence you came
برگرد همانجا که بودی

6. return a compliment
تعارف را پاسخ دادن،تعریف متقابل کردن

7. return a visit
به بازدید (کسی) رفتن

8. return to power
بازگشت به قدرت،بازیابی جاه و مقام

9. a return blow
ضربه ی متقابل

10. a return bout with tuberculosis
درگیری مجدد با بیماری سل

11. a return courtesy
ادای احترام متقابل

12. a return current
جریان بازگشتی

13. a return match
مسابقه ی بازگشتی

14. a return ticket (to tehran)
بلیط بازگشت (به تهران)

15. a return valve
سوپاپ بازگشتی

16. he'll return momentarily
همین الان بر خواهد گشت.

17. her return from a long trip
بازگشت او از یک سفر طولانی

18. i return home every day at five
هر روز ساعت پنج به خانه برمی گردم.

19. our return trip was abolute purgatory
سفر بازگشت ماجهنم محض بود.

20. the return of confiscated properties
بازگردانی اموال مصادره شده

21. the return of monarchy in 1660
بازگشت نظام شاهی در سال 1660

22. the return of spring
بازگشت بهار

23. the return of the statue to its former place
بازگرداندن مجسمه به محل قبلی آن

24. the return to my ancestral home refreshed the memories of my childhood
بازگشت به خانه ی اجدادی خاطرات کودکی را در مغزم زنده کرد.

25. to return a list of all judges
فهرست کلیه ی قضات را گزارش دادن

26. to return an echo
پژواک را پس فرستادن

27. to return somebody's visit
به بازدید کسی رفتن

28. by return (of post)
(انگلیس) با پست بعدی

29. in return (for)
در ازای،در عوض،درمقابل

30. an optimum return on capital
بیشترین بازده سرمایه

31. i will return in one hour
تا یک ساعت دیگر برخواهم گشت.

32. now, i return to my story
حالا برمی گردم سر داستانم.

33. we will return these houses to their owners
این خانه ها را به صاحبان آنها پس خواهیم داد.

34. on his return
در هنگام بازگشت،در مراجعت او

35. don't trouble to return it
زحمت پس آوردن آن را نکشید.

36. footsteps announced his return
صدای پا از بازگشت وی خبر داد.

37. the lord shall return thy wickedness upon thine own head
(انجیل) خداوند اعمال شیطانی تو را بر سر خودت خواهد آورد.

38. they want to return to their native land
آنها می خواهند به سرزمین بومی (یا اصلی) خود بازگردند.

39. point of no return
جایی که بازگشت از آن ممکن نیست،مرز بی بازگشت

40. after lunch, he will return to his office
پس از ناهار به اداره اش باز خواهد گشت.

41. he is demanding the return of his royalties
او خواهان استرداد حق التالیف خویش است.

42. it is difficult to return his services
برگرداندن سروهای او دشوار است.

43. our purpose was to return before sunday
قصد ما این بود که پیش از یکشنبه مراجعت کنیم.

44. remain here till i return
اینجا بمان تا برگردم.

45. the lost joseph will return to canaan, don't grieve . . .
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور . . .

46. the lost joseph will return to canaan, don't worry
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

47. he had a good cash return from his writings
از نوشته ی خود درآمد نقدی خوبی به دست آورد.

48. his investment yielded a handsome return
سرمایه گذاری او سود خوبی به بار آورد.

49. it is very hard to return his serve
برگرداندن سرو او خیلی دشوار است.

50. please send the receipts by return
لطفا با پست بعدی رسیدها را بفرستید.

51. the soldier was longing to return once again to the family hearth
سرباز آرزو می کرد که یکبار دیگر به کانون خانواده اش باز گردد.

52. she helps everyone and expects no return
به همه کمک می کند و انتظار پاداش هم ندارد.

53. the haughty aristocrats who didn't even return the peasants' greetings
اشرافی های پرنخوت که جواب سلام رعایا را هم نمی دادند

54. he lent us his car and in return we let him use our boat
او اتومبیلش را به ما قرض داد و در عوض ما هم گذاشتیم از قایق ما استفاده کند.

55. he was accused of receiving money in return for conniving with their thievery
او متهم شد که پول گرفته و در عوض دزدی های آنها را نادیده گرفته است.

56. the first thing i did after my return to civilization was take a bath
پس از رجعت به زندگی شهری اولین کاری که کردم گرفتن حمام بود.

57. the president's jawboning forced the two sides to return to the negotiation table
فشار رئیس جمهور طرفین را مجبور کرد که دوباره به میز مذاکره باز گردند.

58. a reward of $1000 has been offered for the return of the lost ring
جایزه ای به مبلغ هزار دلار بابت پس دادن انگشتر گمشده پیشنهاد شده است.

59. our fighters intercepted enemy bombers and forced them to return
جنگنده های ما بمب افکن های دشمن را ره گیری کردند و آنها را مجبور به بازگشت نمودند.

60. since she was missing her husband, she hastened her return
چون برای شوهرش دلتنگ شده بود بازگشت خود را تسریع کرد.

61. she hoarded her love and counted the days to her son's return
او عشق خود را (در سینه) انباشت و در انتظار بازگشت فرزند روزشماری کرد.

مترادف ها

برگشت (اسم)
tergiversation, reprise, return, repercussion, backstroke, relapse, regression, regress, reflux, reversal, turnover, revert, coming back, recrudescence, regurgitation, retrogression, refluence, upturn

باز گشت (اسم)
recess, reflection, reference, return, recurrence, comeback, reflexion, recidivism, recession, recursion

بازگشتن (اسم)
return, comeback

عودت (اسم)
return, regress, coming back, returning

اعاده (اسم)
recourse, restoration, restitution, return, rebound, recession, repetition

رجعت (اسم)
return, throwback

مراجعت (اسم)
return

برگشت دادن (فعل)
return

مراجعت کردن (فعل)
return

عود کردن (فعل)
return, relapse, recur, recrudesce

عطف کردن (فعل)
direct, connect, advert, refer, hark back, retrospect, turn, return

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

برگشتن (فعل)
sheer, hark back, change, bend, regurgitate, return, reverse, backslide, rebound, come back, remount, blench, put about, revert, resile, topple, recrudesce

پس دادن (فعل)
restore, return, excrete, restitute, give back, refund, repay

تخصصی

[حسابداری] بازده، بازگشت
[کامپیوتر] کلید Return - کلید Return - کلیدی بر روی صفحه کلید کامپیوتر که انتهای یک خط را به کامپیوتر بیان می کند. در اکثر صفحه کلیدها، کلید Return به صورت Enter علامت زده شده است. بر روی ترمینالهای IBM 3270، کلیدهای Return و Enter جدا از یکدیگرند.
[برق و الکترونیک] برگشت
[فوتبال] بدست آوردن
[زمین شناسی] برگشت، برگرداندن - هوا یا تهویه ای که از تمام جبهه های کار یک دهانه هوا عبور می کند .
[حقوق] برگشتن، مراجعه کردن، پس دادن، برگرداندن قرار یا احضاریه به دادگاه یا مقام مربوط، کالاهای مرجوعی، بازده سرمایه گذاری، اظهارنامه مالیاتی
[ریاضیات] برگشتن، برگشتی، برگشت، برگرد، حاصل، کالای برگشتی، بازگشت، بازده

انگلیسی به انگلیسی

• act of going or coming back; act of giving back; reply, answer; profit, yield; repayment; return key, alternate name for the enter key (computers); ball that is hit or run back (sports)
go or come back; give or send back; revert; reply, answer; reciprocate; run or hit back (sports); yield a profit; officially announce; reflect, send back energy from a surface
pertaining to a return; reciprocal, done in response to a previous action; repeated, recurring; used to come back, used for returning; sent back, given back; reflected
when you return to a place, you go back there.
your return is your arrival back at a place.
if you return something that you have taken or borrowed, you put it back or give it back.
you can refer to the giving back of something as its return.
if you return something such as a smile, you smile back at someone who has smiled at you. if you return someone's feelings, you feel the same way towards them as they feel towards you.
if someone such as a soldier returns fire, they shoot at someone who has already begun firing at them.
if a feeling or situation returns, it happens again.
you can refer to the reappearance of a feeling or situation as its return.
if you return to a subject, you start talking about it again. if you return to an activity, you start doing it again.
if you return to a state you were in before, you start being in that state again.
you can refer to a change back to a former state as a return to that state.
when a judge or jury returns a verdict, they announce whether a person is guilty or not; a legal use.
a return is also the same as a return ticket.
the return on an investment is the profit you get from it.
if you do something in return for what someone has done for you, you do it because of what they did.
you say `many happy returns' to wish someone a happy birthday.
if you have reached the point of no return, you have to continue with what you are doing and it is too late to stop.

پیشنهاد کاربران

( خرده فروشی )
مرجوعی
عودت کالا توسط مشتری به خرده فروش و عودت کالا توسط خرده فروشی به تامین کننده
دوباره سراغ چیزی رفتن
بازگرداندن
عودت دادن
متقابل، در عوض
بازگشت، بازگشت دادن
مثال: He promised to return the book to the library by Friday.
او قول داد که کتاب را تا جمعه به کتابخانه بازگرداند.
برگشتن
عودت دادن، پس فرستادن، عملکرد، اعاده بازگشت، عودت، گزارش دادن، گزارش رسمی، بازده، درآمد، بازگشت، برگشت، برگرداندن، مراجعت کردن، رجعت، اعاده، علوم مهندسی: کارکرد، کامپیوتر: کلید Return، قانون فقه: گزارش نهایی هیات تحقیق، گزارش رسمی مامور شهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامه ای که دادگاه به ایشان نوشته و کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال می کند، بازرگانی: بازگشت، عودت دادن، عایدی، علوم نظامی: مراجعت کردن، عکس العمل
...
[مشاهده متن کامل]

در امور مالی و حسابداری
بازده
روی آوردن به
return: بازگشتن
اسم : برگشت و عودت .
فعل : پس دادن ؛ بازگرداندن ؛ برگشت دادن
نتایجِ رسمیِ انتخابات
( کسب وکار )
( خرده فروشی )
بازده، سود، منفعت
تعویض
جبران
مرجوع کردن ( در خرید )
رفت و برگشت____
return ticket : بلیط رفت و برگشت

برگردیم
بازگشت سرمایه
انتفاع، سود
یافتن، یافت شدن، پیدا کردن/شدن
مشخصاً وقتی به نتایج جستجو اشاره داره. مثلاً:
Your search/query returned 10 results
۱۰ نتیجه برای جستجوی شما یافت/پیدا شد.
بر گشت ، بر گشتن ، باز گشت.
Comeback.
صادر کردن، حکمی را متوجه کسی/چیزی کردن
he couldn't return the book he had borrowed to the library on time
او نتونست که کتابی که از کتابخانه گرفته بود را سر وقت برگردونه 🛵🛵🛵
رجوع
اظهارنامه
Return :
پاسخ چیزی رو متقابلا دادن
Collins:👇👇👇
If you�return�someone's action, you do the same thing to them as they have just done to you. �
Eg: I phoned him twice on Friday and left messages, but he never�returned�my�call� ( =he didn’t phone me ) .
...
[مشاهده متن کامل]

دوبار جمعه بهش زنگ زدم و پیام دادم ولی اون بهم زنگ نزد.

در عوض، به جای
instead =return
a reply; a response
بازگشت
رفت وبرگشت ، ( انگلیس ) بلیط دو سره
دوباره
بازده
A profit from an investment
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس