resultant

/riˈzəltənt//rɪˈsʌltənt/

معنی: بردار، حاصل، منتج شونده، منتجه، پربرایند، بر ایند
معانی دیگر: ناشی شده، منتج، حاصله، پی آیند (resulting هم می گویند)، نتیجه، پیامد، ثمره، بازآورد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: following as a conclusion or consequence.
مشابه: attendant

(2) تعریف: being the result of two or more factors combined.
اسم ( noun )
• : تعریف: a thing that results; outcome.

جمله های نمونه

1. a resultant force
نیروی حاصله

2. success is the resultant of millions of decisions
موفقیت پیامد میلیون ها تصمیم گیری است.

3. The resultant design has leaned towards a course more heavily weighted towards interviewing skills.
[ترجمه گوگل]طراحی حاصل به سمت یک دوره با وزن بیشتر به سمت مهارت های مصاحبه گرایش پیدا کرده است
[ترجمه ترگمان]طراحی حاصل به سمت یک دوره بیشتر به سمت مهارت مصاحبه متمایل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The resultant deferred debt service charges are included in debtors.
[ترجمه گوگل]هزینه های خدمات بدهی معوق حاصل در بدهکاران لحاظ می شود
[ترجمه ترگمان]هزینه های خدمات بدهی معوق مانده نیز در بدهکاران دیده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They lose credibility quickly with a resultant adverse impact on employee performance and profit.
[ترجمه گوگل]آنها به سرعت اعتبار خود را با تأثیر نامطلوب بر عملکرد و سود کارکنان از دست می دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها اعتبار خود را به سرعت با تاثیر نامطلوب ناشی از عملکرد کارکنان و سود از دست می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Although psychology recognizes the resultant uncertainties in computer-dependent methods, it tends to underestimate them.
[ترجمه گوگل]اگرچه روانشناسی عدم قطعیت های ناشی از روش های وابسته به رایانه را تشخیص می دهد، اما تمایل دارد آنها را دست کم بگیرد
[ترجمه ترگمان]اگرچه روان شناسی عدم قطعیت ها در روش های وابسته به کامپیوتر را تشخیص می دهد، اما اغلب آن ها را دست کم می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The resultant observation is asymmetric, but can be interpreted by association as symmetry in perspective.
[ترجمه گوگل]مشاهدات حاصل نامتقارن است، اما می‌تواند با تداعی به عنوان تقارن در پرسپکتیو تفسیر شود
[ترجمه ترگمان]مشاهده حاصل نامتقارن است، اما می تواند توسط ارتباط به عنوان تقارن در دیدگاه تفسیر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The resultant drag could topple the plane from the sky.
[ترجمه گوگل]کشش حاصل می تواند هواپیما را از آسمان واژگون کند
[ترجمه ترگمان]کشش حاصله ممکن است هواپیما را از آسمان سرنگون کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Or spitting in the dust and rubbing the resultant cement upon blind eyes.
[ترجمه گوگل]یا تف در گرد و غبار و مالیدن سیمان حاصل بر چشمان نابینا
[ترجمه ترگمان]یا تف کردن روی خاک و پاک کردن سیمان روی چشم کور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If the resultant hollow in the neck is really severe it might require a form of heat treatment to rectify the situation.
[ترجمه گوگل]اگر توخالی حاصل در گردن واقعاً شدید باشد، ممکن است برای اصلاح وضعیت به نوعی عملیات حرارتی نیاز داشته باشد
[ترجمه ترگمان]اگر فرورفتگی حاصل در گردنش واقعا شدید باشد، ممکن است به شکلی از عملیات حرارتی برای اصلاح وضعیت نیاز داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The resultant systems have been able to perform detailed analyses of small fragments of language.
[ترجمه گوگل]سیستم های حاصل توانسته اند تجزیه و تحلیل های دقیقی از قطعات کوچک زبان انجام دهند
[ترجمه ترگمان]سیستم های حاصل قادر به انجام تجزیه و تحلیل دقیق قطعات کوچک زبان بوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The resultant figure is a net liability and so the minority interest is a debit balance.
[ترجمه گوگل]رقم حاصل یک بدهی خالص است و بنابراین سود اقلیت یک مانده بدهی است
[ترجمه ترگمان]شکل حاصل یک مسئولیت خالص است و بنابراین منافع اقلیت یک تراز بدهی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There are resultant phasic convergence and retraction of the eyes.
[ترجمه گوگل]در نتیجه همگرایی فازی و جمع شدن چشم ها وجود دارد
[ترجمه ترگمان]convergence هم گرایی و retraction چشم ها حاصل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In the resultant culture clash Guinness drowns, heroism subverted by duty, reality distorted by the military mindset.
[ترجمه گوگل]در برخورد فرهنگی حاصل، گینس غرق می‌شود، قهرمانی بر اثر وظیفه واژگون می‌شود، واقعیت با طرز فکر نظامی تحریف می‌شود
[ترجمه ترگمان]در فرهنگ به دست آمده، گینس غرق می شود، قهرمانی که بر سر کار تخریب می شود، واقعیت از طرز فکر نظامی تحریف می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The blast and resultant fire destroyed the building.
[ترجمه گوگل]انفجار و آتش سوزی ناشی از آن ساختمان را تخریب کرد
[ترجمه ترگمان]این انفجار و آتش سوزی ناشی از آن ساختمان را ویران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بردار (اسم)
vector, resultant, dope vector

حاصل (اسم)
growth, result, outcome, upshot, resultant, product, yield, heir, fruitage, harvest, outgrowth, perquisite, resume

منتج شونده (صفت)
resultant, illative

منتجه (صفت)
resultant

پر برایند (صفت)
resultant

بر ایند (صفت)
consequent, resultant

تخصصی

[شیمی] برآیند
[عمران و معماری] منتجه
[ریاضیات] برایند

انگلیسی به انگلیسی

• consequence, outcome, result
resulting from, arising from, derived from, consequent
resultant means caused by the event just mentioned; a formal use.

پیشنهاد کاربران

ثمره
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : result
✅️ اسم ( noun ) : result / resultant
✅️ صفت ( adjective ) : resultant / resultless / resulting
✅️ قید ( adverb ) : resultantly / resultingly
resultant ( of two vectors ) = برآیند ( دو بردار )
در نتیجه
حاصله
بدست آمده

بپرس