restless

/ˈrestləs//ˈrestləs/

معنی: مضطرب، بی قرار، بی آرام
معانی دیگر: پر تکان، ناراحت، پرالتهاب، ناآرام، بی تاب، بی شکیب، پویا، ماجراجو، لگام شکن، فعال، اهل عمل، ناراضی، تغییر طلب

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: restlessly (adv.), restlessness (n.)
(1) تعریف: displaying an inability to rest.
مترادف: agitated, upset
مشابه: active, disturbed, excited, tense, uneasy, wakeful, wired

(2) تعریف: unable to relax, slow down, or remain quiet.
مترادف: disturbed, restive, uneasy, unquiet
مشابه: anxious, apprehensive, discontent, edgy, fidgety, fretful, ill at ease, jittery, jumpy, nervous, skittish, unsettled

(3) تعریف: in constant motion, as a natural phenomenon.
مترادف: continual, continuous, incessant, moving, unceasing
مشابه: active, itinerant, migrant, migratory, peripatetic, roaming, roving, transient, traveling, turning, unsettled, wandering

- the restless wind
[ترجمه گوگل] باد بی قرار
[ترجمه ترگمان] باد بی قرار،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: affording no rest.
مترادف: sleepless, wakeful
متضاد: restful
مشابه: awake, disturbed, insomniac, uneasy, unrestful

- a restless night in bed
[ترجمه گوگل] یک شب بی قرار در رختخواب
[ترجمه ترگمان] یک شب بی قرار در بس تر،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: increasingly active or stimulated to action.
مترادف: active, agitated, excited, seething, stimulated
مشابه: alarmed, disquieted, jumpy, nervous, upset, wrought-up

- The Third World is restless for change.
[ترجمه A.A] جهان سوم برای تغییر ملتهب است
|
[ترجمه گوگل] جهان سوم برای تغییر بی قرار است
[ترجمه ترگمان] جهان سوم برای تغییر بی قراری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. restless sleep
خواب پر تلاطم

2. a restless rout of sheep
یک گله گوسفند بی قرار

3. . . . the other organs become restless
(سعدی) . . . دگر عضوها را نماند قرار

4. that news made him somber and restless
آن خبر او را غمگین و بی قرار کرد.

5. He looks like a restless man.
[ترجمه گوگل]او شبیه یک مرد بی قرار است
[ترجمه ترگمان]مثل یک مرد بی قرار به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The children always get restless on long trips.
[ترجمه گوگل]بچه ها همیشه در سفرهای طولانی بی قرار می شوند
[ترجمه ترگمان]بچه ها همیشه از سفره ای طولانی ناراحت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. By 198 she was restless and needed a new impetus for her talent.
[ترجمه گوگل]در سال 198 او بی قرار بود و نیاز به انگیزه جدیدی برای استعداد خود داشت
[ترجمه ترگمان]با این همه، او بی قرار بود و به نیرویی تازه برای استعدادش احتیاج داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The children in my class get restless near the end of the term.
[ترجمه گوگل]بچه های کلاس من نزدیک پایان ترم بی قرار می شوند
[ترجمه ترگمان]بچه های کلاس من در پایان ترم بی قرار می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Married life made him feel hedged in and restless.
[ترجمه گوگل]زندگی زناشویی باعث می‌شود او احساس بی‌قراری کند
[ترجمه ترگمان]زندگی زناشویی او را ناراحت و بی قرار ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He woke from a restless sleep.
[ترجمه گوگل]از خواب بی قراری بیدار شد
[ترجمه ترگمان]از یک خواب بی قرار بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The animals grew restless as if in anticipation of an earthquake.
[ترجمه مصطفی ابراهیمی] حیوانات بی قرار شدند انگار که یک زلزله رو پیش بینی میکردند.
|
[ترجمه گوگل]حیوانات چنان بیقرار شدند که انگار در انتظار زلزله بودند
[ترجمه ترگمان]حیوانات از پیش بینی زلزله ناراحت شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He has been very restless all day and he awoke nearly all last night.
[ترجمه گوگل]او در تمام طول روز بسیار بی قرار بوده و تقریباً تمام شب گذشته از خواب بیدار شده است
[ترجمه ترگمان]تمام روز خیلی ناراحت بود و دیشب از خواب بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A loud peal of thunder woke him from restless sleep.
[ترجمه گوگل]صدای رعد و برق بلند او را از خواب ناآرام بیدار کرد
[ترجمه ترگمان]صدای بلند رعد او را از خواب بی قرار بیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Norma felt restless and penned in.
[ترجمه گوگل]نورما احساس بی قراری کرد و به داخل خم شد
[ترجمه ترگمان]نورما احساس بی قراری می کرد و دستش را به سوی ما دراز می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مضطرب (صفت)
uneasy, confounded, agitated, fretted, disturbed, alarmed, worried, restless, care-worn, harassed, vexatious, pothered

بی قرار (صفت)
agog, disquiet, restless, fidgety, hectic, restive, variable, lubricious

بی آرام (صفت)
restless, qualmish, streaked

انگلیسی به انگلیسی

• not still, unable to remain still; nervous, uneasy; lacking rest, lacking repose; constantly moving, perpetually in motion
if you are restless, you are bored or dissatisfied, and want to do something else.
you also say that someone is restless when they keep moving around because they find it difficult to keep still.

پیشنهاد کاربران

بی وقفه
بی تاب
کسی که یکجا بند نمیشه
بی قراری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : rest
✅️ اسم ( noun ) : rest / restfulness / restiveness / restlessness
✅️ صفت ( adjective ) : rested / restful / restive / restless
✅️ قید ( adverb ) : restfully / restively / restlessly
a restless movement: جنب و جوش بی امان
Have a *restless night means be unable to sleep well and often wake up
مدام از خواب پریدن
آرام و قرار نداشتن، آرام ننشستن
بی قرار، مشوش، مضطرب، پریشان
She was very restless: او آرام و قرار نداشت. / آرام نمی نشست
نا آرام
بی قرار
مضطرب
restless ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: بی قرار
تعریف: ویژگی فرد دچار بی قراری
بی حال
سراسیمه
بیقراتم
بیقرار بودن شخصی به معشوق
I'm your decision function
my heart is restless for you
من تابع تصمیم شما هستم
قلب من بی قرار توست
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس