اسم ( noun )
• (1) تعریف: a period of rest, esp. from something difficult or unpleasant.
• مترادف: breather, intermission, letup, rest
• مشابه: letdown, lull, relaxation
• مترادف: breather, intermission, letup, rest
• مشابه: letdown, lull, relaxation
- She needed a day of respite after spending so much time tending to her mother in the hospital.
[ترجمه گوگل] او پس از صرف زمان زیادی برای مراقبت از مادرش در بیمارستان، به یک روز استراحت نیاز داشت
[ترجمه ترگمان] او به یک روز مهلت پس از گذشت زمان برای رسیدگی به مادرش در بیمارستان نیاز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به یک روز مهلت پس از گذشت زمان برای رسیدگی به مادرش در بیمارستان نیاز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a temporary reprieve from a death sentence.
• مترادف: abeyance, reprieve
• مترادف: abeyance, reprieve
- During his respite, he wrote letters to his wife asking for forgiveness.
[ترجمه گوگل] در طول مهلت، نامه هایی به همسرش نوشت و از او طلب بخشش کرد
[ترجمه ترگمان] در مدت استراحت، نامه ای به همسرش نوشت و تقاضای بخشش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در مدت استراحت، نامه ای به همسرش نوشت و تقاضای بخشش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: respites, respiting, respited
مشتقات: respiteless (adj.)
حالات: respites, respiting, respited
مشتقات: respiteless (adj.)
• (1) تعریف: to put off; delay.
• مترادف: delay
• مشابه: defer, postpone
• مترادف: delay
• مشابه: defer, postpone
• (2) تعریف: to give a reprieve from.
• مترادف: reprieve
• مشابه: delay, release, remit, suspend
• مترادف: reprieve
• مشابه: delay, release, remit, suspend