resonant

/ˈrezənənt//ˈrezənənt/

معنی: تشدید شده، طنین دار
معانی دیگر: پرطنین، پرخنید، رسا، بازآواگر، خنیدافزا، طنین افزا، پژواک افزا، تشدید کننده، بسامدافزا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: resonantly (adv.)
(1) تعریف: resounding or reverberating; echoing.
مترادف: echoing, resonating, resounding, reverberating
متضاد: dull
مشابه: booming, clanging, ringing

- Our voices were resonant in the large, empty room.
[ترجمه گوگل] صدای ما در اتاق بزرگ و خالی طنین انداز بود
[ترجمه ترگمان] صدای ما در اتاق بزرگ و خالی طنین دار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: full and deep in sound.
مترادف: full, reverberant, rich, rotund, round, sonorous
متضاد: dull
مشابه: bass, booming, deep, hollow, orotund, sepulchral, thunderous, vibrant

- I love the resonant sound of a cello or double bass.
[ترجمه گوگل] من عاشق صدای طنین دار ویولن سل یا کنترباس هستم
[ترجمه ترگمان] من صدای تشدید ویولن سل یا باس دوبل را دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: causing amplification of sound.
مترادف: echoing, resounding, reverberating
مشابه: hollow, reflecting, ringing, sepulchral

- The music hall was built to be resonant.
[ترجمه گوگل] سالن موسیقی برای طنین انداز ساخته شده است
[ترجمه ترگمان] تالار موسیقی برای تشدید ساخته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: relating to a physical system that is producing resonance.

جمله های نمونه

1. resonant walls
دیوارهای طنین افزا

2. a resonant sound
صدای پر طنین

3. His voice sounded oddly resonant in the empty room.
[ترجمه پرستو] صدایش بطرز عجیبی در اتاق خالی پژواک پیدا کرد
|
[ترجمه گوگل]صدای او در اتاق خالی به طرز عجیبی طنین انداز بود
[ترجمه ترگمان]صدایش به طرز عجیبی در اتاق خالی طنین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is a country resonant with cinematic potential, from its architecture to its landscape.
[ترجمه گوگل]کشوری است که از معماری گرفته تا چشم‌اندازش پر از پتانسیل سینمایی است
[ترجمه ترگمان]آن یک کشور تشدید با پتانسیل سینمایی است، از معماری آن تا مناظر آن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Everything was resonant with new meaning.
[ترجمه Resonant] مشخص شدن. متمایز شدن.
|
[ترجمه گوگل]همه چیز با معنای جدید طنین انداز بود
[ترجمه ترگمان]همه چیز با معنای جدید تشدید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Alpine valleys resonant with the sound of church bells.
[ترجمه گوگل]دره های آلپ با صدای ناقوس کلیسا طنین انداز می شوند
[ترجمه ترگمان]دره های آلپ با صدای ناقوس های کلیسا طنین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The air was resonant with bells.
[ترجمه گوگل]هوا با زنگ ها طنین انداز بود
[ترجمه ترگمان]طنین صدا در فضا طنین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. These resonant orbits are very unstable.
[ترجمه گوگل]این مدارهای رزونانسی بسیار ناپایدار هستند
[ترجمه ترگمان]این مدارهای تشدید بسیار ناپایدار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The voice was metallic and resonant.
[ترجمه گوگل]صدا فلزی و طنین انداز بود
[ترجمه ترگمان]صدا فلزی و طنین دار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A cyclotron is fine-tuned to a resonant frequency specific to one chosen ion type.
[ترجمه گوگل]یک سیکلوترون با فرکانس تشدید خاص برای یک نوع یون انتخابی تنظیم شده است
[ترجمه ترگمان]یک cyclotron برای یک فرکانس تشدید نسبت به یک نوع یونی انتخاب شده خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A radio doesn't use a resonant cavity because its speaker must reproduce sounds over a wide range of frequencies.
[ترجمه گوگل]رادیو از حفره رزونانسی استفاده نمی کند زیرا بلندگوی آن باید صداها را در طیف وسیعی از فرکانس ها بازتولید کند
[ترجمه ترگمان]رادیو از حفره تشدید استفاده نمی کند زیرا گوینده آن باید اصوات را در گستره وسیعی از فرکانس ها دوباره تولید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had a surprisingly resonant voice, which had literally moved her, quite against her will, to the door.
[ترجمه گوگل]او صدایی به طرز شگفت انگیزی طنین انداز داشت که به معنای واقعی کلمه او را برخلاف میلش به سمت در برده بود
[ترجمه ترگمان]صدایش به طرز عجیبی طنین دار بود که به معنای واقعی او را تحت تاثیر قرار داده بود، کاملا بر خلاف میل خودش، به طرف در
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The resonant frequency is detected as the maximum of a graph of amplitude against frequency.
[ترجمه گوگل]فرکانس تشدید به عنوان حداکثر یک نمودار دامنه در برابر فرکانس تشخیص داده می شود
[ترجمه ترگمان]فرکانس تشدید به عنوان بیشینه یک گراف دامنه در برابر فرکانس تشخیص داده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Table 1 shows the resonant cyclotron frequencies of single ions of different forms when subject to the steady geomagnetic field.
[ترجمه گوگل]جدول 1 فرکانس سیکلوترون رزونانس یونهای منفرد با اشکال مختلف را هنگامی که تحت میدان ژئومغناطیسی ثابت قرار دارند نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]جدول ۱، فرکانس های تشدید تشدید مختلف یون های منفرد از اشکال مختلف را در هنگام صحبت با میدان مغناطیسی ثابت نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The presence of other ions may raise the resonant frequency by up to 50%.
[ترجمه گوگل]وجود یون های دیگر ممکن است فرکانس تشدید را تا 50 درصد افزایش دهد
[ترجمه ترگمان]حضور یون های دیگر می تواند فرکانس تشدید را تا ۵۰ % افزایش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تشدید شده (صفت)
resonant, stepped-up

طنین دار (صفت)
sonant, resonant, tinkly

تخصصی

[برق و الکترونیک] تشدید واژه ای برای اشاره به تشدید .
[ریاضیات] بازآوا، تشدیدی، تشدید

انگلیسی به انگلیسی

• echoing, reverberating; causing echoes, causing reverberation
resonant sounds are deep and strong.
something that is resonant has a special meaning or is particularly important to people usually because they agree with it or because it is similar to something else; a literary use.

پیشنهاد کاربران

زنگ دار
تداعی گر
اصلاحیه پست قبلی ( لطفا پست قبلی بنده حذف شود )
معانی اولیه مثل "تشدید شونده" و "طنین دار" که می دونیم و لازم به گفتنشون نیست اما ممکنه در ترجمه به معانی دیگه برخورد کنید.
اگر جمله بصورت to be resonant with باشد می شه "یادآور چیزی بودن" برای مثال this palace is reonant with ancient royal family یعنی این قصر یادآور خانواده سلطنتی باستانی هست.
...
[مشاهده متن کامل]

اما اگر بصورت صفت باشه مثلا درباره یک اثر هنر مثل یک فیلم یا موسیقی مثلا a resonant movie می تونه "اثرگذار" ترجمه بشه ( یک فیلم اثر گذار )

در ادبیات تعریف و معنای متفاوتی داره: چیزی سبب یادآوری تصویر، احساس، خاطره و. . . در ذهن شود
که برای همچین تعریفی شاید بهترین معادل فارسی "خاطره انگیز" باشه.
یاد آوری یک اتفاق، خاطره یا یک احساس خاص
چیزی که باعث میشود شما یک موضوع خاص را به یاد بیاورید. مثلا بارش باران خاطره یک شخص یا مکان خاصی را زنده کند.
تشدید افزا
قدرت یادآوری
پرآوازه
بیانگر
اثرگذار

بپرس