resolve

/riˈzɑːlv//rɪˈzɒlv/

معنی: عمد، تصمیم، عزیمت کردن، رای دادن، مقرر داشتن، رفع کردن، تصمیم گرفتن
معانی دیگر: تجزیه کردن یا شدن، واکافت کردن یا شدن، واگشودن، (با: -self) تبدیل شدن، مبدل شدن یا کردن، رمشاندن، مصمم کردن، عزم کردن، برآن شدن، اراده کردن، (عدم توافق یا مسئله و غیره را) حل کردن، برطرف کردن، یکطرفه کردن، گزیردن، (در جلسات دارای رای گیری) قطعنامه صادر کردن، تصویب کردن، بازفرمود کردن، گزیرش اعلام کردن، تصمیم راسخ، عزم راسخ، ثبات قدم، ثابت قدمی، (داستان وغیره) گره گشایی کردن، رفع اشکال کردن، (قدیمی) ذوب کردن، آب کردن، وارفته کردن، (شیمی) تفکیک کردن، واجدا کردن، نور کنشور کردن، (پزشکی - تب یا آماس و غیره) بهبود یافتن، فروکش کردن، رفع شدن، برطرف شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: resolves, resolving, resolved
(1) تعریف: to reach a firm or final decision about, or cause one to reach such a decision.
مترادف: decide, determine
مشابه: conclude, dedicate, purpose, settle, vow

- The attack on Pearl Harbor resolved the United States to enter World War II.
[ترجمه افشین] حمله به پرل هاربر، ایالات متحده را برای ورود به جنگ جهانی دوم مصمم کرد.
|
[ترجمه شان] حمله به پرل هاربر، ایالات متحده را بر آن داشت که به ( عرصه ) جنگ دوم جهانی ، وارد شود.
|
[ترجمه گوگل] حمله به پرل هاربر باعث شد ایالات متحده وارد جنگ جهانی دوم شود
[ترجمه ترگمان] حمله به پرل هار بر تصمیم گرفت که ایالات متحده وارد جنگ جهانی دوم شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to clear up or deal with successfully.
مترادف: conclude, decide, settle
متضاد: complicate
مشابه: clarify, deal with, elucidate, overcome, patch, solve, sort, square

- Let's try to resolve this problem here and now.
[ترجمه گوگل] بیایید سعی کنیم این مشکل را اینجا و اکنون حل کنیم
[ترجمه ترگمان] بیا سعی کنیم این مشکل رو حل و فصل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to decide by formal vote.
مترادف: vote on
مشابه: adjudge, decide, deliberate, determine, settle

- The committee resolved to amend the club's constitution.
[ترجمه گوگل] کمیته تصمیم به اصلاح اساسنامه باشگاه گرفت
[ترجمه ترگمان] این کمیته تصمیم گرفت قانون اساسی این باشگاه را اصلاح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to break down into constituent parts; separate.
مترادف: break down, separate
متضاد: blend
مشابه: analyze
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to reach a conclusion or make a firm decision.
مترادف: decide, determine
مشابه: intend, plan, purpose, settle, will

- She resolved to quit her current job and switch careers entirely.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت شغل فعلی خود را رها کند و به طور کامل شغل خود را تغییر دهد
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت که شغل فعلی خود را ترک کند و به طور کامل کار خود را عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The panel has not yet resolved on the issue.
[ترجمه گوگل] هیئت هنوز این مشکل را حل نکرده است
[ترجمه ترگمان] این هیات هنوز در مورد این مساله تصمیم نگرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become reduced into constituent parts.
مترادف: separate
مشابه: disintegrate

(3) تعریف: of music, to pass from dissonant to consonant harmony.
اسم ( noun )
مشتقات: resolver (n.)
• : تعریف: firmness or clearness of purpose; determination.
مترادف: determination, firmness, resolution
مشابه: decision, intention, purpose, strength, will

جمله های نمونه

1. to resolve a problem
مسئله ای را حل کردن

2. to resolve to go
تصمیم به رفتن گرفتن

3. the enemy is testing our resolve
دشمن دارد اراده ی ما را امتحان می کند.

4. the neighbors' behavior strengthened his resolve to sell the house
رفتار همسایگان تصمیم او را نسبت به فروش خانه قوی تر کرد.

5. hardship did not weaken but rather tempered their resolve
مرارت نه تنها اراده ی آنها را ضعیف نکرد بلکه استوار هم نمود.

6. o that this too too solid flesh would melt and resolve itself into a dew . . .
(شکسپیر) چه می شد اگر این جسم بسیار بسیار پلید آب می شد و تبدیل به شبنم می گردید . . .

7. We must find a way to resolve these problems before it's too late.
[ترجمه شان] پیش از اینکه خیلی دیر شود، باید راهی برای حل این مشکلات بیابیم.
|
[ترجمه گوگل]ما باید قبل از اینکه خیلی دیر شود راهی برای حل این مشکلات پیدا کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید راهی برای حل این مشکلات قبل از اینکه خیلی دیر شود پیدا کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Be patient and the situation may resolve itself.
[ترجمه فریبا] صبور باشید ووضعیت ممکن است خود به خود حل شود
|
[ترجمه گوگل]صبور باشید و ممکن است وضعیت خود به خود حل شود
[ترجمه ترگمان]صبور باشید و وضعیت ممکن است خودش را حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Attempts are being made to resolve the problem of security in schools.
[ترجمه گوگل]تلاش می شود تا مشکل امنیت مدارس برطرف شود
[ترجمه ترگمان]تلاش هایی برای حل مشکل امنیت در مدارس انجام شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The government has done nothing to resolve the conflict over nurses' pay.
[ترجمه گوگل]دولت هیچ کاری برای حل تعارض بر سر حقوق پرستاران انجام نداده است
[ترجمه ترگمان]دولت هیچ کاری برای حل مناقشه بر سر حقوق پرستاران انجام نداده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. How can we resolve this apparent contradiction?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم این تناقض ظاهری را حل کنیم؟
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانیم این تناقض آشکار را حل کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Our team made a stern resolve to win.
[ترجمه پروین زاده] تیم ما یک تصمیم مستحکمی برای پیروزی گرفت
|
[ترجمه گوگل]تیم ما عزم جدی برای پیروزی داشت
[ترجمه ترگمان]تیم ما تصمیم گرفته تا برنده بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They met in a last-ditch attempt to resolve their differences.
[ترجمه گوگل]آنها در آخرین تلاش برای حل اختلافات خود با یکدیگر ملاقات کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها در آخرین تلاش خود برای حل اختلافاتشان با یکدیگر دیدار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her arrival did little to resolve the situation.
[ترجمه گوگل]ورود او کمک چندانی به حل این وضعیت نکرد
[ترجمه ترگمان]ورود او برای حل این وضعیت کمی مشکل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It was a test of his stamina and resolve.
[ترجمه گوگل]این آزمایشی برای استقامت و عزم او بود
[ترجمه ترگمان]اون یه آزمایش از استقامت و تصمیمش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Their opposition only strengthened her resolve not to give in.
[ترجمه گوگل]مخالفت آنها فقط عزم او را برای تسلیم نشدن تقویت کرد
[ترجمه ترگمان]مخالفت آنان تنها عزم و اراده او را تقویت کرد که تسلیم نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We must try and resolve this situation through diplomacy rather than conflict.
[ترجمه گوگل]ما باید تلاش کنیم تا این وضعیت را از طریق دیپلماسی حل کنیم تا درگیری
[ترجمه ترگمان]ما باید بجای درگیری این وضعیت را از طریق دیپلماسی حل و حل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Barnet was desperate for money to resolve his financial problems.
[ترجمه گوگل]بارنت برای حل مشکلات مالی خود به دنبال پول بود
[ترجمه ترگمان]بارنت برای حل مشکلات مالی خود به پول نیاز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We have to resolve this matter once and for all.
[ترجمه شان] ما باید این موضوع را یکبار و برای همیشه، حل ( رفع ) کنیم.
|
[ترجمه گوگل]ما باید یک بار برای همیشه این موضوع را حل کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید این موضوع رو یه بار و برای همیشه حل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عمد (اسم)
end, malice, aim, aforethought, purpose, intent, intention, premeditation, animus, resolve

تصمیم (اسم)
resolution, decision, intent, intention, pluck, resolve, ruling, determination

عزیمت کردن (فعل)
leave, start, depart, resolve

رای دادن (فعل)
sentence, resolve, vote, elect

مقرر داشتن (فعل)
assign, establish, fix, provide, ordain, appoint, resolve, enjoin, prescribe

رفع کردن (فعل)
remove, assoil, eliminate, resolve, solve, detoxify, obviate

تصمیم گرفتن (فعل)
determine, resolve, decide

تخصصی

[عمران و معماری] تجزیه کردن
[فوتبال] باعزم –مصمم
[زمین شناسی] تجزیه کردن
[حقوق] حل و فصل یا رفع کردن (اختلاف)، فیصله دادن، تصمیم گرفتن
[ریاضیات] حل کردن، تجزیه کردن

انگلیسی به انگلیسی

• firm decision, ruling; decisiveness, resoluteness, determination
determine, decide; solve, find a solution; separate into constituent parts
if you resolve to do something, you make a firm decision to do it; a formal word.
resolve is determination to do something; a formal word.
to resolve a problem, argument, or difficulty means to deal with it successfully; a formal word.
see also resolved.

پیشنهاد کاربران

resolve : عزم راسخ برای انجام یا شروع به انجام کاری
کلمه شبیه دیگه: determination : پا برجا بون در حفظ تصمیم گرفته شده.
کسی که resolve نداشته باشه تن به کار سخت نمیده ولی،
کسی که determination نداشته باشه وسط کار جا میزنه.
✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Determination or firmness of purpose 💪
🔍 مترادف: Determination, resolution
✅ مثال: Her resolve to succeed in her studies motivated her to work hard
۱ - حل وفصل کردنمشکلی
۲ - مصمم شدن بانجام کاری
decide firmly
به پایان رسیدن
فیصله دادن
resolve = قاطعیت، انعطاف ناپذیری
( Baldwin I employed ) a mixture of pragmatic flexibility and icy resolve in his dealings with the Muslim inhabitants of the Holy Land
Resolve is the firm determination or decision to achieve a specific goal or overcome a particular challenge. It implies a strong commitment and the willingness to take action to achieve the desired outcome.
...
[مشاهده متن کامل]

اسم و فعل
عزم یا تصمیم قاطع ( گرفتن ) برای دستیابی به یک هدف خاص یا غلبه بر یک چالش خاص
این به معنای تعهد قوی و تمایل به اقدام برای دستیابی به نتیجه مطلوب است.
مثال؛
I have resolved to finish this project no matter what.
In a discussion about personal growth, a person might say, “Having resolve is essential for making positive changes in your life. ”
A friend might admire another’s resolve by saying, “I’m inspired by your unwavering resolve to pursue your dreams. ”

ذوب کردن، آب کردن
معنی اول:
حل کردن ( مشکل ) - پیدا کردن راه حل
معنی دوم:
عزم خود را جزم کردن
مصمم شدن برای انجام کاری ( و از تصمیم خود برنگشتن )
در منشور ملل متحد:
Have RESOLVED to combine our efforts to accomplish these aims
مصمم شده ایم که برای تحقق این مقاصد تشریک مساعی نماییم.
Decide firmly :
He resolved to never see her again.
Find an answer to a problem.
حل کردن
مثال: They resolved their differences through negotiation.
آن ها اختلافات خود را از طریق مذاکره حل کردند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
توجه کنین که /riˈzɑːlv/ تلفظ میشه نه /ری. سالو/.
resolve = negotiate = mediate = settle = arbitrate
تصمیم گرفتن . مصمم کردن . اراده . حل کردن مشکل یا مثل چیزی در آب
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : resolve
✅️ اسم ( noun ) : resoluteness / resolution / resolve
✅️ صفت ( adjective ) : resolute
✅️ قید ( adverb ) : resolutely
برطرف کردن
پاسخ دادن و جواب دادن ( به سوالی که دشوار و پیچیده است ) ، راه حل پیدا کردن ( برای مساله ای دشوار )
1 - حل و فصل کردن، فیصله دادن - پیدا کردن یک راه حل قابل قبول برای یک مشکل و مسئله
resolve an issue/a dispute/a conflict/a crisis
تفاوتش با solve از این نظره که solve یک نوع حل کردن عینیه و برای چیزایی مثل معما و سوال ریاضی و این چیزا به کار میره که یه راه حل براش وجود داره.
...
[مشاهده متن کامل]

اما resolve به نوعی عینی نیست و انتزاعیه، یعنی صرفا حل و فصل کردن و جمع کردن داستان، دعوا، مشاجره، مشکل، شرایط و برای سوال و مسئله ریاضی و این حرفا به کار نمیره.
The dispute has not been fully resolved
این مشاجره به طور کامل حل و فصل نشده.
2 - تصمیم قاطع برای انجام کاری گرفتن
He resolved not to tell her the truth.
اون تصمیم گرفت به اون حقیقتو نگه

۱. تصمیم گرفتن
۲. تصویب کردن، رأی دادن
۳. رفع کردن، حل کردن
۴. تجزیه کردن
۵. تصمیم، عزم
اگر مفید واقع شد، لطفا لایک کنید🙏🏻
کامپیوتر: ثبت کردن، مشخص کردن
ویدیدَن.
منحل شدن ( و نه حل شدن )
اجتناب کردن
The basis of treating each illness is to recognize its cause and resolve it
اساس درمان و مراقبت هر بیماری، شناسایی علت یا علل آن و اجتناب از آن علت یا علل می باشد.
عزم، خواست، اراده
حل و فصل نمودن
تجزیه کردن . تجزیه شدن
حل کردن . حل شدن
1 - حل کردن مشکل و مسئله
2 - عزم
حل کردن مشکل و مسئله
determine
تصمیم قطعی گرفتن
حل وفصل کردن، برچیده شدن
شیمی: تفکیک کردن
برآن شدن، اراده کردن

find and answer to a problem
راه حل
Make a decision

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس