فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: resolves, resolving, resolved
حالات: resolves, resolving, resolved
• (1) تعریف: to reach a firm or final decision about, or cause one to reach such a decision.
• مترادف: decide, determine
• مشابه: conclude, dedicate, purpose, settle, vow
• مترادف: decide, determine
• مشابه: conclude, dedicate, purpose, settle, vow
- The attack on Pearl Harbor resolved the United States to enter World War II.
[ترجمه افشین] حمله به پرل هاربر، ایالات متحده را برای ورود به جنگ جهانی دوم مصمم کرد.|
[ترجمه شان] حمله به پرل هاربر، ایالات متحده را بر آن داشت که به ( عرصه ) جنگ دوم جهانی ، وارد شود.|
[ترجمه گوگل] حمله به پرل هاربر باعث شد ایالات متحده وارد جنگ جهانی دوم شود[ترجمه ترگمان] حمله به پرل هار بر تصمیم گرفت که ایالات متحده وارد جنگ جهانی دوم شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to clear up or deal with successfully.
• مترادف: conclude, decide, settle
• متضاد: complicate
• مشابه: clarify, deal with, elucidate, overcome, patch, solve, sort, square
• مترادف: conclude, decide, settle
• متضاد: complicate
• مشابه: clarify, deal with, elucidate, overcome, patch, solve, sort, square
- Let's try to resolve this problem here and now.
[ترجمه گوگل] بیایید سعی کنیم این مشکل را اینجا و اکنون حل کنیم
[ترجمه ترگمان] بیا سعی کنیم این مشکل رو حل و فصل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیا سعی کنیم این مشکل رو حل و فصل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to decide by formal vote.
• مترادف: vote on
• مشابه: adjudge, decide, deliberate, determine, settle
• مترادف: vote on
• مشابه: adjudge, decide, deliberate, determine, settle
- The committee resolved to amend the club's constitution.
[ترجمه گوگل] کمیته تصمیم به اصلاح اساسنامه باشگاه گرفت
[ترجمه ترگمان] این کمیته تصمیم گرفت قانون اساسی این باشگاه را اصلاح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کمیته تصمیم گرفت قانون اساسی این باشگاه را اصلاح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to break down into constituent parts; separate.
• مترادف: break down, separate
• متضاد: blend
• مشابه: analyze
• مترادف: break down, separate
• متضاد: blend
• مشابه: analyze
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to reach a conclusion or make a firm decision.
• مترادف: decide, determine
• مشابه: intend, plan, purpose, settle, will
• مترادف: decide, determine
• مشابه: intend, plan, purpose, settle, will
- She resolved to quit her current job and switch careers entirely.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت شغل فعلی خود را رها کند و به طور کامل شغل خود را تغییر دهد
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت که شغل فعلی خود را ترک کند و به طور کامل کار خود را عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت که شغل فعلی خود را ترک کند و به طور کامل کار خود را عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The panel has not yet resolved on the issue.
[ترجمه گوگل] هیئت هنوز این مشکل را حل نکرده است
[ترجمه ترگمان] این هیات هنوز در مورد این مساله تصمیم نگرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این هیات هنوز در مورد این مساله تصمیم نگرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to become reduced into constituent parts.
• مترادف: separate
• مشابه: disintegrate
• مترادف: separate
• مشابه: disintegrate
• (3) تعریف: of music, to pass from dissonant to consonant harmony.
اسم ( noun )
مشتقات: resolver (n.)
مشتقات: resolver (n.)
• : تعریف: firmness or clearness of purpose; determination.
• مترادف: determination, firmness, resolution
• مشابه: decision, intention, purpose, strength, will
• مترادف: determination, firmness, resolution
• مشابه: decision, intention, purpose, strength, will