resisting


معنی: مقاوم

جمله های نمونه

1. since he was resisting arrest, they had to carry him by force
چون نمی گذاشت بازداشتش کنند مجبور شدند او را به زور ببرند.

2. they proved their manhood by resisting the enemy
آنان با مقاومت در برابر دشمن مردانگی خود را ثابت کردند.

3. he indicted the people for not resisting tyranny
او مردم را به خاطر اینکه در برابر بیدادگری مقاومت نکرده بودند،مقصر دانست.

مترادف ها

مقاوم (صفت)
resistant, persistent, opposing, insistent, refractory, resisting, renitent

پیشنهاد کاربران

بپرس