فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: requites, requiting, requited
مشتقات: requital (n.), requiter (n.)
حالات: requites, requiting, requited
مشتقات: requital (n.), requiter (n.)
• (1) تعریف: to return in kind; give or feel in return.
• مترادف: discharge, pay, pay off, reciprocate, redeem, repay, return, satisfy, settle
• مشابه: compensate, fulfill, meet, recompense, reimburse, remunerate, reward
• مترادف: discharge, pay, pay off, reciprocate, redeem, repay, return, satisfy, settle
• مشابه: compensate, fulfill, meet, recompense, reimburse, remunerate, reward
- She cared for him but could not requite his love.
[ترجمه گوگل] او از او مراقبت می کرد اما نمی توانست محبت او را جبران کند
[ترجمه ترگمان] به او علاقه داشت اما به عشق او جواب نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به او علاقه داشت اما به عشق او جواب نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to retaliate for; strike back on account of.
• مترادف: avenge, retaliate, revenge
• مشابه: pay, repay
• مترادف: avenge, retaliate, revenge
• مشابه: pay, repay
- You can't spend your life requiting all the injuries done to you.
[ترجمه مهشاد] شما نمیتوانید زندگی خود را صرف تاوان دادن به اسیب هایی که به شما وارد شده بکنید|
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید زندگی خود را صرف جبران تمام صدمات وارده به شما کنید[ترجمه ترگمان] تو نمی تونی زندگیت رو با تمام the که با خودت کردی بگذرونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to pay back; fulfill (a debt or the like).
• مشابه: satisfy
• مشابه: satisfy