صفت ( adjective )
مشتقات: repulsively (adv.), repulsiveness (n.)
مشتقات: repulsively (adv.), repulsiveness (n.)
• (1) تعریف: prompting disgust or aversion; distasteful.
• مترادف: disgusting, hideous, nasty, offensive, repellent, repugnant, revolting, sickening, vile
• متضاد: adorable, alluring
• مشابه: abhorrent, abominable, beastly, distasteful, foul, fulsome, gross, loathsome, mephitic, nauseous, objectionable, obscene, odious, off-putting, putrid, rancid, rank, rotten, stinking, ugly
• مترادف: disgusting, hideous, nasty, offensive, repellent, repugnant, revolting, sickening, vile
• متضاد: adorable, alluring
• مشابه: abhorrent, abominable, beastly, distasteful, foul, fulsome, gross, loathsome, mephitic, nauseous, objectionable, obscene, odious, off-putting, putrid, rancid, rank, rotten, stinking, ugly
- The crime scene was repulsive even to these hardened police officers.
[ترجمه گوگل] صحنه جنایت حتی برای این افسران سرسخت پلیس نیز نفرت انگیز بود
[ترجمه ترگمان] این صحنه جنایت حتی برای این افسران خشن و سنگدل هم نفرت انگیز نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این صحنه جنایت حتی برای این افسران خشن و سنگدل هم نفرت انگیز نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She found his practice of killing flies with his fingers repulsive, especially as he rarely washed his hands.
[ترجمه امیرمهدی صفدری] تلاش او برای کشتن مگس ها با انگشتانش چندش آور بود، مخصوصا اینکه او به ندرت هم دستانش را می شست.|
[ترجمه گوگل] او عمل او را در کشتن مگس با انگشتانش نفرت انگیز می دانست، به خصوص که به ندرت دست هایش را می شست[ترجمه ترگمان] او در اثر کشتن مگس ها با انگشتانش، به خصوص که به ندرت دست هایش را می شست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: causing something to be repelled; exerting a repelling force.
• مترادف: repellent, repelling
• مترادف: repellent, repelling
- a repulsive force between atoms
[ترجمه اوسموسی] نیروی رانشی ( دافعه ) بین اتم ها|
[ترجمه گوگل] نیروی دافعه بین اتم ها[ترجمه ترگمان] یک نیروی نفرت انگیز میان اتم ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید